آینده جهان چه شکلی است؟

جرومه ک. جرومه نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم، مقاله ای کوتاه به نام “آرمان شهر جدید” دارد که در آن شهری را در آینده (قرن ۲۹) به تصویر می کشد که تحت انضباط بسیار شدیدی قرار دارد. در این شهر همه مردم به یک گونه لباس می پوشند، به یک گونه اصلاح می کنند، همه دارای موهای سیاه رنگ با اندازه یکسان هستند، خانه ها، خیابان ها و شهرها همگی یک شکل هستند و اسامی خیابان ها فقط با عدد مشخص شده است. همه مردم (زن و مرد) شلوارها و پیراهن های خاکستری پوشیده اند و روی سینه آنها مدال هایی قرار دارد. تنها راه تشخیص جنسیت آنها توجه به مدال ها است. اگر روی مدال عدد فرد نوشته شده باشد، زن است و اگر زوج باشد، آن شخص مرد است. آنها برای از بین بردن نابرابری، نام ها را حذف کرده بودند و افراد را فقط با عددهایشان می خواندند. تصمیم ها را اکثریت می گرفت و داشتن ثروت ممنوع شده بود. مردم حتی برای نوشیدن چای یا شستشوی دست و صورت خود می بایست مطابق دستور حکومت، در ساعت معینی این امور را انجام می دادند. جالب اینکه شستشوی شخصی ممنوع بود و هر فرد می بایست به وسیله دو مأمور دولتی شسته شود! هیچ خانه ای در این شهر وجود نداشت و همه در بلوک های مشخص در گروه های هزار نفری روی تخت های یکسانی می خوابیدند. سر یک ساعت بلند می شدند، یک نوع غذا می خوردند، طی روز هر کس وظیفه خود را انجام می داد و سر شب در ساعت معین همه می بایست می خوابیدند. آنها کاملاً با هم برابر بودند! حتی اگر کسی قدش بلند بود، پای او را می بریدند! آنان حتی با عمل جراحی روی مغزهای باهوش، سطح فکری آنها را به میزان متوسط تقلیل می دادند! البته راهی وجود نداشت که افراد خنگ را با هوش تر کنند. همه این امور درست بودند چرا که اکثریت تصمیم گرفته بودند که این چنین عمل کنند. در این جامعه، هر کس که هم شکل و همسان دیگران نبود، در اقلیت قرار می گرفت و البته که اقلیت صاحب هیچ حقی نبود. حتی زیبایی هم ممنوع شده بود. تمام درختان بریده و گلها از ریشه درآورده شده بودند. اگر نمی توان همه جا را زیبا کرد، پس بهتر است هیچ جا زیبا نباشد! و آیا انسان می توانست از این شهر یا کشور به جای دیگری مهاجرت کند؟ چرا که نه! اما چرا باید این کار را بکند وقتی تمام دنیا به یک شکل درآمده اند و همه جا تحت یک قانون، یک زبان و یک سبک زندگی هستند؟! در زمینه فرهنگ نیز، جایی برای تئاتر یا سینما وجود نداشت. کتاب های اندکی نیز برای خواندن وجود داشتند. وقتی همه چیز یکسان و یک شکل است، چه چیزی برای نوشتن باقی می ماند؟ تمام آثار و نوشته های کلاسیک نیز از آنجا که پر از بردگی و نابرابری بودند، سوزانده شده بودند. مجسمه ها و نقاشی ها نیز به همین دلیل نابود شده بودند. آیا آنها خدایی داشتند؟ البته! نامش چه بود؟ اکثریت!

این نهایت تصور و اتوپیایی است که غرب از مفهوم «برابری» دارد و حتی آن را دنبال میکند. یک قرن پس از جرومه، کلیشه ها و شعارهایی چون برابری زن و مرد ( فمینیسم ) و عدم تفاوت آنها، جهانی شدن سبک زندگی، دموکراسی و خداگونگی نظر اکثریت، تک فرهنگ گرایی، فردگرایی و خانواده مدرن! را هر روز می شنویم و وقتی میتوانیم آنها را معنایابی کنیم که پکیج کامل این پروژه یعنی جامعه ای چون آرمانشهر جرومه را در نظر آوریم. درست برای تخریب چنین آرمانشهر مضحکی ما شعار برابری زن و مرد نداریم، بلکه به تفاوتهای زن و مرد احترام میگذاریم و به عدالت معتقدیم. ما به چند فرهنگ گرایی و ضدیت با جهانی سازی و سبکهای عجیب غریب زندگی فردمحور (ه%۸