مدتی پیش در اوایل سلسله بحثهای رفتارهای نادرست سازمانی، به معرفی اولیه بحث شستشوی مغزی و متقاعدسازی اجباری (با نگاه ویژه به مطالعات ادگار شاین) پرداختیم. ادگار شاین که «ایزوله شدن از دیگران» و «دستبندهای طلایی» را دو ایدهی اصلی شستشوی مغزی میداند، توضیح میدهد که همین رفتارها در بسیاری از شرکتها نیز وجود دارند:
یادم میآید که وقتی مرا برای آموزش به شرکت جنرال الکتریک دعوت کردند، دیدم به طرز بیشرمانهای اسم این مرکز را «GE Indoctrination Center» یا «مرکز تلقین فکری جنرال الکتریک» نامگذاری کردهاند. شرکت IBM هم برای آغاز به کار افراد در تیم فروش خود، برنامههای بزرگ و باشکوهی طراحی کرده بود. من هنوز یک نسخه از کتاب سرود سازمانی IBM را دارم! البته به مرور زمان، «شستشوی مغزی» و «تلقین فکری» و «متقاعدسازی اجباری» تغییر نام دادند و امروز همان رفتارهای قبلی را به عنوان «فرایند آموزش سازمانی» میشناسیم. این روزها آنقدر بحث «خلاقیت فردی» داغ شده است که نتوان از نامهای قدیمی برای «شستشوی مغزی» استفاده کرد.
IBM تمام نسخههای «سرود سازمانی» خود را جمعآوری کرد تا وجود چنین برنامههایی را از ذهن مخاطب پاک کرده و انکار کند. خلاصه اینکه تب شستشوی مغزی پس از دهه های ۵۰ و ۶۰ میلادی در حال فروکش کردن بود و شرکتهای غربی در حال تبلیغ «آزادی و خلاقیت فردی و اختیارات کارکنان» بودند که ناگهان غولهای شرقی در اقتصاد بیدار شدند. در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی ژاپنیها، کرهایها و تایوانیها، در مسیر پیشرفت از بسیاری از شرکتهای غربی پیشی گرفتند و با جدیت و بدون خجالت، از «مکتب فکری»، «تلقین»، «کار تیمی و تابعیت فرد از جمع» و همهی آن چیزهایی که غربیها مدتها بود جرات حرف زدن در مورد آن را نداشتند صحبت کردند!