پايان تاريخ يا بحران ايدئولوژي
مقوله” پايان تاريخ” در تمام اعصار و زمانها مورد توجه بشر بوده است.از زماني كه انسان فلسفيدن را آغازيد ودر كُنه جهان غور و معنا نمود فرجام دنيا مورد عنايت او بوده است .از سوی دیگر افراد بشر و بویژه حکومت ها از دیرباز در چارچوب جوامع مختلف جهت مدیریت تضادهای اجتماعی- سیاسی، ایجاد یکپارچگی و ادغام اجتماعی ،مشروعیت بخشی به نظام سیاسی و پیشبرد برنامه های اقتصادی همواره خود به نوعی ایدئولوژی متوسل شده اند. با این حال سده بیستم به علت تبلور آموزه ها ومکاتب سیاسی متعددی مانند لیبرالیسم،سوسیالیسم، مارکسیسم،آنارشیسم، توتالیتاریسم ( در قالب سه گانه های نازیسم ،فاشیسم وکمونیسم) فمینیسم،اکولوژیسم و… از این حیث عصر و عرصه جدال و هماوردی ” ایدئولوژی ها” بوده است.حال بنظر مي رسد با تحولاتی مانند فروپاشی نظام كمونيسم اتحاد شوروی و فروکش کردن منازعات ایدئولوژیکی بین شرق و غرب در پايان قرن بيستم افرادي چون فرانسيس فوكوياما با سرمستي هر چه تمام تر از” پايان تاريخ” و پيروزي ليبراليسم غربي درآغاز هزاره سوم خبر داده و ساموئل هانتينگتون نيز از طرح “برخورد تمدن ها” در قرن پيشاوري سخن به ميان مي آورد. بر این اساس در نوشتار حاضر برانیم تا ابتدا به معرفی اجمالی برخی از مکاتب وآموزه های سیاسی درقرن بیستم اشاره نموده،سپس دو نظريه پايان تاريخ فوكوياما و برخورد تمدنهاي هانتينگتون را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم و در نهایت مبحث بحران ایدئولوژی و خلاء معنویت ايجاد شده در نظام سرمايه داري كه انگیزه ای برای طرح دیدگاههایی مانند نظریه فوكوياما گردیده است را مورد بررسی قرار خواهیم داد. روش این نوشتار تبييني- توصيفي با تاكيد بر منابع كتابخانه اي- اينترنتي است.