
آب هم بهانه بود که قربانی ات کنند
چمدان کوچکت را بر می داری؛ دست فرزندان خردسالت که مدتیست آب و غذای سیری نخورده اند را می گیری و سوار اتوبوسی می شوی که قرار است معنی زندگی بدون محاصره را به کودکانت بفهماند. از میان سنگر های اطراف شهر که رد می شوی نفست را حبس می کنی، سر کودکانت را به…