مکاتب اصلی اقتصادی – مکتب وابستگی

مکتب وابستگی
 
این نظریه در جامعه‌شناسی توسعه مطرح است. استدلال طرفداران این نظریه آن است که ساختار نظام بین‌المللی، به شدت فرصتهای توسعه را برای کشورهای توسعه‌نیافته زایل می‌کند. محور اصلی نظریه وابستگی عبارت از این است که: مطالعه توسعه جوامع جهان سوم به صورت انتزاعی و جدا از توسعه کشورهای پیشرفته، واقعیتهای روند توسعه را نمی‌تواند به دقت نشان دهد؛ بنابراین می‌بایست کشورهای جهان را به منزله یک نظام واحد در نظر گرفت.
 

نظریات وابستگی به صورت عمده از اندیشه‌های پل باران در واپسین سالهای دهه ۱۹۵۰ نشأت گرفته است. علاوه بر آن شکست برنامه اکلامو و نیز بحران مارکسیسم در امریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰، در شکل‌گیری مکتب وابستگی مؤثر بودند. برخی معتقدند نظریه وابستگی، پاسخی انتقادی به نظریات آدام اسمیت (۱۷۷۶) بود. بر اساس مکتب اسمیت، بازرگانی بین‌المللی موجب تخصص منطقه‌ای و کاهش تعرفه‌های گمرکی گشته، حداکثر امکانات را برای رشد اقتصادی فراهم می‌کند.

طبق این دیدگاه چون منابع طبیعی، اقلیم و عرضه نیروی انسانی در بین جوامع بطور نابرابر توزیع شده‌اند، هر جامعه‌ای باید در حول استعدادهای طبیعی خودش تخصص تولیدی پیدا کند تا مبادلات بازرگانی بین‌المللی بصورتی درآید که حداکثر قابلیت تولید را در زمینه اقلام معین، مواد خام و کالاها و خدمات تأمین نماید؛ اما نظریه وابستگی مدعی است که اقتصاد جهانی را نمی‌توان به شیوه اسمیتی به عنوان یک نظام متشکل از طرفهای برابر بازرگانی تصور نمود، به این دلیل که برتری قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی مرکز(یعنی جوامع صنعتی)، نابرابری شرایط مبادله را بر حاشیه (یعنی جوامع کمترتوسعه‌یافته‌ای که به صدور مواد خام و نیروی انسانی وابستگی دارند) بیش از پیش تحمیل می‌کند. به بیان تاریخی، طرز عمل استعمار چنان بود که با تضمین شرایط مساعد جهت صدور کالاهای ساخته شده از طرف جوامع پیشرفته و سرمایه‌داری، تولیدات صنعتی نوپای ممالک جهان سوم را با مانع روبرو کرد. جوامع صنعتی با تحمیل تولید اختصاصی مواد خام به جوامع وابسته، نظام نابرابری مبادلات را حفظ کرده و صادرکنندگان مواد خام را ناگزیر به وابستگی به بازار جهانی و تن دادن به بی‌ثباتی(که برای صادراتشان پیش می‌آمد)، می‌ساختند.

 مفروضات نظریه

بطور عمده نظریه وابستگی بر چهار فرض مبتنی است:

۱) اقتصاد و جامعه در بخش عمده‌ای از دنیای در حال توسعه، به شکل کامل تحت تأثیر این واقعیت قرار دارند که این کشورها در اصل به منزله تولیدکنندگان مواد خام و مصرف‌کنندگان محصولات صنعتی در اقتصاد جهانی ادغام شده‌اند؛

۲) این تقسیم کار به وسیله قدرت اقتصادی و سیاسی دنیای توسعه یافته دائمی گردیده است؛

۳) همین ادغام پابرجا در اقتصاد جهانی، موجب انحراقات جدی اقتصاد داخلی در جهان سوم می‌شود؛

۴)   عوارض این معضل اقتصادی به قلمرو اجتماعی و سیاسی هم سرایت می‌کند.

آندره گوندر فرانک – یکی از برجسته‌ترین نظریه پردازان وابستگی – علت توسعه‌نیافتگی کشورهای جهان سوم را در رابطه زنجیروار متروپل- اقمار (مرکز – پیرامون) پی‌جویی می‌کند. او معتقد است علت توسعه یافتگی را باید در روابط ساختاری که در طول تحولات اقتصادی – اجتماعی بین کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته کنونی موجود است، دنبال کرد. کشورهای ثروتمند یک مرکز(متروپل) را تشکیل داده‌اند که کشورهای اقماری(جهان سوم) پیرامون آنها گرد آمده‌اند و در حالی که اقتصادشان به اقتصاد کشورهای پیشرفته‌ وابسته است، خودشان عمدتاٌ دچار فقرند.

البته انتقاداتی هم به نظریه وابستگی شده که به دلیل این است که این نظریه با تأکید بیش از اندازه بر رابطه استعماری، دیگر جنبه‌های توسعه‌نیافتگی را به فراموشی سپرده است.

 منابع

۱-      نراقی، یوسف؛ توسعه و کشورهای توسعه نیافته، تهران، سهامی انتشار، چاپ اول، ۱۳۷۰، ص ۱۸۳-۱۷۸.

۲-      گیدنز، آنتونی؛ جامعه‌شناسی، منوچهر صبوری (ترجمه)، تهران، چاپ پنچم، ۱۳۷۸، ص ۵۷۱-۵۷۰.

۳-      آبرکرامبی، نیکلاس و دیگران؛ فرهنگ جامعه‌شناسی، حسن پویان (ترجمه)، تهران، چاپخش، چاپ اول، ۱۳۶۷، ص ۱۱۲-۱۱۱.

۴-      نصیری، حسین؛ توسعه پایدار (چشم انداز جهان سوم)، تهران، فرهنگ و اندیشه، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۳۲.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *