آیا می دانیم؟ » آیا EQ مهمتر از IQ است؟

هوش عاطفی‌( هیجانی ) چیست ؟ [قوه شناخت و تشخیص نسبت به خود, دیگران, زندگی و هستی]

موفقیت در زندگی و جوامع : برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی ) نماینده میزان موفقیت افراد است. در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده می‌کردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی ) هستند.

میلیاردها سلول عصبی (نرون) میان دو مرکز احساسی و عقلانی مغز ما صف کشیده‌اند. میزان هوش هیجانی یا EQ شما، بسته به آنست که با چه مهارتی این راه‌ها را باز و ترافیک موجود میان نرونها را روان نگه دارید.

به عبارتی : «قابلیت و توانایی تشخیص و درک احساسات و عواطف نچندان واضح و روشن، قابلیت استفاده از این درک و تشحیص در جهت تعدیل و تغییرات رفتاری و مدیریت روابط شخصی و اجتماعی» که چهار مهارت اصلی هوش هیجانی را دربر دارد این قابلیتها، تواناییها و مهارتهای چهارگانه به همراه هم، جنبه‌هایی از زندگی را دربر می‌گیرد که هوش و استعداد تحصیلی، IQ، هرگز دربر نمی‌گیرد.

دو مهارت اول، یعنی درک و آگاهی نسبت به حضور احساسات و عواطف (خودآگاهی) و مدیریت شخصی (خودگردانی) به خود شما برمی‌گردد و تا حد زیادی فقط مربوط به شخص شماست. مهارتهای سوم و چهارم، یعنی خودآگاهی اجتماعی (مهارت اجتماعی) و مدیریت روابط (مهارتهای ارتباطی) به چگونگی و نحوه برقراری روابط با دیگران مربوط می‌شود.بهترین روش برای بدست‌آوردن تصویری کامل از فرد، اندازه‌گیری و ارزیابی IQ به همراه EQ و شخصیت است.

هوش :زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند.

همانطور که گفته شد، EQ از مدیریت شخصی و مهارتهای اجتماعی درست شده است. مدیریت شخصی عبارتست از قابلیت آگاهی از احساسات و عواطف در جهت انعطاف‌پذیری و رفتار مثبت و مؤثر. این بدان معناست که مراقب واکنشهای خود در قبال دیگران و موقعیتهای بیرونی باشیم. قابلیتها و مهارتهای اجتماعی، شامل درک احساسات، عواطف و رفتارهای دیگران و مدیریت روابطتان با آنهاست. بسیار ساده است که چنان در افکار و احساسات خود غرق شویم که فراموش کنیم ممکن است دیگران افکار و احساسات دیگری داشته باشند. این مهارتها، به منظور اداره روابطمان با دیگران به طرزی مسالمت‌آمیز و موفقیت‌آمیز بکار گرفته می‌شود.

دلایل اهمیت هوش هیجانی به شرح ذیل است.

1) ما شاهد یک اپیدمی هیجانی در جامعه هستیم. انسانها نیاز دارند احساس مفیدبودن، مورد نیازبودن و از همه مهمتر، ارزشمند و مورد احترام‌بودن کنند. مردم نیاز دارند ببینند دیگران قدر تلاش و ازخودگذشتگی آنها را می‌دانند.

2) حقایق را نمی‌توان با برچسب معرفی کرد. ارزیابی و تحقیقات بعمل‌آمده در مورد هوش هیجانی مردها و زنها، نتیجه‌ای کاملاً متفاوت را ایجاد کرد. زنها بطور میانگین در آزمونهای مربوط به هوش هیجانی تنها چهار امتیاز بالاتر از مردها کسب کرده‌اند. این بدین معناست که زنها راحت‌تر ابراز احساسات می‌کنند. زنها در سه مهارت آخر مربوط به هوش هیجانی، امتیازی به مراتب بالاتر کسب می‌کنند. خودآگاهی (مهارت اول) تنها مهارتی است که هردو جنس مذکر و مؤنث در آن امتیاز یکسان و مشابهی کسب می‌کنند. برگترین تفاوت میان امتیازها، مربوط به مهارت آخر یا مدیریت روابط است که زنها همیشه در آن بطور میانگین، 10 امتیاز بیشتر کسب می‌کنند. در بسیاری از موارد، این تفاوت، بدلیل نوع تربیت است. به عنوان مثال، به پسرها گفته می‌شود که مردها گریه نمی‌کنند. طبق تحقیقات وسیع صورت‌گرفته، هیچگونه تفاوت قابل ملاحظه و فاحشی میان هوش هیجانی افراد با شغلهای متفاوت وجود ندارد. تنها شغلی که افراد فعال در آن از هوش هیجانی بیشتری در مقایسه با بقیه افراد برخوردار هستند، شغل خدمات بازرگانی است. تنها گروهی که امتیاز مربوط به آزمونهای هوش هیجانی آنها به طرزی پایینتر از بقیه مشاغل است، آنهایی هستند که اصلاً هیچ شغلی ندارند: بیکارها.
3) افراد با EQ استثنایی انگشت‌شمار هستند. ارتباط میان هوش هیجانی و جایگاه شغلی، بسیار نزدیک و برجسته است. همینطور که در امتداد نردبان عناوین و مراتب شغلی به طرف بالا صعود می‌کنید، امتیازات EQ به شدت افزایش می‌یابد. از نازلترین و کم‌مرتبه‌ترین شغل تا اواسط این نردبان، یعنی مدیریتهای درجه متوسط، EQ افراد همچنان سیر صعودی را در امتداد خطی مستقیم طی می‌کند. این دسته از مدیران، بالاترین EQ را در میان سایر مقامات و متاصب شغلی به خود اختصاص می‌دهند. اما همانطور که به حرکت خود در امتداد این نردبان به سمت بالا ادامه می‌دهیم، پس از گذشتن از این ایستگاه، میزان امتیازات مربوط به آزمونهای هوش هیجانی، با افت و سقوطی ناگهانی همراه می‌شود. در این میان، مدیران عالی‌رتبه و تراز اول، پایینترین EQ را به خود اختصاص می‌دهند؛ بدین معنی که هرچه تراز بالاتر باشد، تنها وظیفه و مسؤولیت اصلی شما آن خواهد بود که چگونه از دیگران بهتر کار بکشید.

البته EQ یکی از مهمترین دلایل موفقیت است و ممکن است افرادی را بشناسیم که در ارتباط با دیگران ضعیف و ناخوشایند هستند آنها بعد خودگردانی و ایجاد انگیزه در خود و استفاده از قوه عقل و تجربه های فردی و شناختی آنها سبب موفقیتشان شده است چون بعد از عقلانیت و تجربه دومین علت موفقیت فردی و اجتماعی می باشد.

در فرهنگ ایرانی ما نیز این فاکتور زندگی فردی و جمعی به عناوین دیگری مورد توجه بوده است که مهمترین آنها به کارگیری ایمان , باورها و شناخت در برنامه و سبک زندگی بوده است ولی به خاطر بی توجهی در ارائه مسائل به صورت اکادمیک و الگوهای کاربردی متناسب با شرایط روز و تنوع مخاطب اکنون باز هم این مقوله با نام افراد محقق خارجی شناخته می شود.

بزرگترین مانعی که بر سر ارتقاء مهارتهای فردی وجود دارد، فرار و رویگردانی از سختیها و ناملایماتی است که ارتقاء و افزایش سطح خودآگاهی فرد برای او در پی دارد. خوکردن به درد و رنج و پذیرفتن آن تنها راه درونی قابل اعتماد برای تغییر ماندگار و همیشگی است. به جای اینکه از احساسات و عواطف خود رویگردان و فراری باشید، باید هدفتان این باشد که به سمت آن حرکت کنید. به آن نزدیک شوید. با سر به آن وارد شوید و دست آخر از درون آن بگذرید. یکی از متفکران می‌گوید که مدیریت شخصی یا خودگردانی بهتر و مؤثرتر، تنها درگرو آنست که هریک از ما غرورها و خودپسندیهای خودمان را ببینیم و کشف کنیم. هریک از ما کاستیها و نقایصی داریم که با این عذر و بهانه که «زیاد مهم نیستند»، قیدشان را می‌زنیم و از سر بازشان می‌کنیم. نکته‌ای که اشاره به آن ضروری است، اینست که تجربه‌کردن طیفی از احساسات و عواطف، لزوماً به معنای خودآگاهی یا وقوف به خویشتن نیست. خودآگاهی آنست که بدانیم و آگاه باشیم که در هرلحظه از زمان چه احساساتی را تجربه می‌کنیم و قادر به شناسایی آنها باشیم.

مدیریت شخصی: مدیریت شخصی یا خودگردانی، چیزی به مراتب فراتر از مقاومت در برابر رفتاری انفجاری یا مشکل‌ساز است. شاید بزرگترین چالش مردم، مدیریت تمایلاتشان و نیز بکارگرفتن مهارتهای مربوط به هوش هیجانی در موقعیتهایی بسیار متنوعتر باشد. بعضی فرصتهایی که بمنظور خودگردانی در اختیار ما قرار می‌گیرد، بسیار لحظه‌ای و واضح هستند. شناسایی این لحظات و در کنترل‌گرفتن آنها از بقیه موارد ساده‌تر است. هنگامیکه ترس از احساساتی ناخوشایند یا خود آن احساس قابلیت شما را در برنامه‌ریزی برای آینده فلج می‌کند، قبل از اینکه واکنشی نشان دهید، مدتی درنگ کنید. ممکنست تنها به چند ثانیه، یک روز یا چند هفته نیاز داشته باشید تا دوباره خود را پیدا کنید و بر خودتان مسلط شوید. حرف‌زدن با خود ممکنست توصیه عجیب و غریب یا حتی مسخره‌ای بشمار آید. اما صحبت با خود، روشی است بسیار نیرومند و مؤثر درکنترل اعمال، رفتار و حتی احساسات بعدی شما. علاوه بر صحبت‌کردن با خود، صحبت‌کردن با دیگران نیز روشی است فوق‌العاده برای مدیریت و کنترل تمایلات. از کسانی که قادرند رفتار شما را به طرز هدفمندتری ببینند، کمک بخواهید. توصیه‌ها یا چه‌بسا نصیحتهای آنها را جویا شوید.

آگاهی اجتماعی: شنونده‌ای خوب بودن، یکی از مهمترین مهارتهایی است که به شما کمک خواهد کرد آگاهی اجتماعی خود را بالا ببرید. بعنوان مثال، در گوش‌کردن به حرف دیگران، تنها کاری که ممکنست مجبور باشید انجام دهید، اینست که صدای تلویزیون را ببندید یا کتابی را که در دست دارید، زمین بگذارید و به طرف شخصی که دارد ضحبت می‌کند برگردید و به صحبتهای او گوش دهید. وقتی مانعی را که بر سر راه صحبت‌کردن دیگران وجود دارد از میان بردارید و زمینه را برای شروع و ادامه صحبت آن فراهم نمایید، تبدیل به شنونده خوبی شده‌اید.

ما انسانها اطلاعات مربوط به جهان اطراف خود را از طریق حواس پنجگانه دریافت می‌کنیم. این درحالی است که بسیاری از ما بخش اعظم اطلاعات دریافتی درباره مراودات و تبادلات خود با دیگران را تنها از طریق دو حس بینایی و شنوایی کسب می‌کنیم. این امر باعث می‌شود به منظور ارزیابی آنچه در جهان بیرون و اغلب مراودات ما رخ می‌دهد، تنها متکی به دو حس باشیم. حس ششم شما یا همان قابلیت کشف، شناسایی و تشخیص احساسات و عواطف دیگران به هنگام مراوده و ارتباط با آنها مهمترین و با ارزشترین منبع جهت کسب اطلاعات محسوب می‌شود. یکی از روشهایی که می‌توانید در جهت شنونده‌ای بهتر بودن از آن استفاده کنید، اینست که مردم‌شناس خوبی باشید.

هرچه ارتباط میان شما و دیگران ضعیفتر باشد، حالی‌کردن منظورتان به آنها نیز به همان اندازه دشوار خواهدبود. اگر می‌خواهید دیگران شنونده خوبی برایتان باشند، باید مهارتهای مربوط به مدیریت روابط را تمرین کنید و بکوشید از تک‌تک ارتباطات خود، بیاموزید. بخصوص آنهایی که چالش‌برانگیزتر و مشکلدارترند. این نکته قابل اهمیت است که نقشی که احساسات و عواطف در مراودات و تبادلات شما و دست آخر روابطتان بعهده دارند، بسیار پررنگ است.

زمانهایی وجود دارد که هرگز برای به میان‌کشیدن بحث احساسات و عواطف مناسب نیست. مطرح کردن آنها حتی اشتباهی بزرگ به حساب می‌آید. گاهی طرف مقابل، به هیچ وجه آدم این کار نیست یا به اصطلاح، اینکاره نیست. درک احساسات دیگران و اهمیت‌دادن به آنها، مستلزم شعور احساسی- عاطفی، خودآگاهی و بلوغ فکری بالایی است.

” علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید:
-هوش هیجانی (عاطفی)، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.

-هوش هیجانی (عاطفی)، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.

-هوش هیجانی (عاطفی)، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.

-هوش هیجانی (عاطفی)، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. “

هوش هیجانی (عاطفی) یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است:

-خود ( Self )

-دیگران (Others )

-آگاهی (Awareness )

-اقدام ( Action)

که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش هیجانی (عاطفی) به دست می آید .

1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )

2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )

3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، ‌آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )

4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )

خودآگاهی ( Self Awareness) :

یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.

خودگردانی( Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ):

مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک می‌کند.

آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.

مهارت های اجتماعی (Social Skills ):

عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.

تحقیقات نشان داده است که EQ یا هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون برخوردهای اجتماعی، اشتیاق ‌خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش هیجانی (عاطفی) به والدین و مربیان کمک می‌کند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند. برای مثال والدین به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید بیاموزد.

مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت می‌باشند.

دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج می‌برند، احتمال می‌رود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این که اصولا این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی یا هیجانی خود بهره مند شوند، مسلما به هیچ یک از این موارد دچار نخواهند شد.

نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش هیجانی (عاطفی) خواهد شد :

ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران. بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش هیجانی (عاطفی) مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.

پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش هیجانی (عاطفی)، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.

اولین قدم برای افزایش هوش هیجانی (عاطفی)، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.

منبع : اینترنت مقاله “ Emotional Intelligence: What is it? “

نوشته : نانسی.کی.رکر و برگرفته از مقاله هوش هیجانی

ترجمه و تالیف :‌ آزاده دلیلیان و با سپاس از مریم وزیری


One thought on “آیا می دانیم؟ » آیا EQ مهمتر از IQ است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *