امروزه فعالیتهای بازار با استفاده از پیشرفتهای تکنولوژی و تکنولوژی اطلاعات با حداکثر توجه به مشتری صورت میگیرد. هدف از این مطالعه استفاده موثر از اصول مدیریت بازاریابی مدرن در جهت رسیدن به هماهنگی فرآیندهای تبادلی است که رابطه نزدیکی با بازار و جامعه دارد.
اثربخشی مدیریت بازاریابی: عبارت است از یک ارزیابی جامع از کیفیت و کمیت توزیع، فعالیتهای تبلیغاتی و تثبیت موقعیت کالاها، خدمات و ایدهها در جامعهای که ماموریت و بودجه هر حجم از معاملات بخشی از بازار را دربرمیگیرد.
با توجه به محدودیت دسترسپذیری منابع ملموس و غیرملموس، کارآیی مدیریت بازاریابی در هر شرکتی علاوه بر بهبود عملکرد هزینههای کلی و هزینه تولید، به یافتن ذخایر نامرئی نیز بستگی دارد.
در دنیای مدرن، غیرممکن است که بدون ارزیابی افکار عمومی و شرکت در فعالیتهای اجتماعی در جامعه به نتایج مثبت در فعالیتهای بازاریابی دست یافت. در نتیجه اثربخشی مدیریت بازاریابی ادغام وظایفی است که ارتباط بین استراتژیهای توسعهیافته، استفاده از عناصر بازاریابی، اجرای عملیاتی برنامهها در جامعه و مسوولیتهای انسانی را برای کسب نتایج کاری منعکس میکند.
وظیفه اصلی بازاریابی هماهنگی تصمیمات مدیریتی در حوزه تقاضای بازار، قیمتگذاری محصول، ارتباطات و سیاستهای خدماتی در جهت رسیدن به اهداف و موفقیت سازمان است. سودهای بازاریابی میتوانند ازطریق اصول اثربخش مدیریت بازاریابی اثربخشی بالایی داشته باشند. قوانین زیادی از فعالیتهای بازاریابی با توجه به اصول ذیل حداکثر میشود:
• اصل سود متقابل.
• اصل جهتیابی استراتژیک.
• اصل شخصیسازی تقاضا.
• اصل یکپارچگی بازاریابی.
• اصل بازاریابی الگویی.
اصل سود متقابل: سود تولیدکننده و مصرفکننده محصولات و خدمات را برای تمام شرکتکنندگان در معاملات بازار بهطور برابر نشان میدهد. واضح است که اهداف آنها به هم مرتبط و هردو متقابل هستند. پارامترهایی که برای تولیدکننده سودآور است باعث یک خرید با یک قیمت سودآور برای مشتری نیز میشود. اما سود کلی، پارامترهایی ازکیفیت محصول است که بهطور مستقیم بر توسعه تولیدکننده و ارضای نیازهای مصرفکننده تاثیرگذار است. موفقیت بلندمدت شرکت نهتنها به رضایت مصرفکننده و تولیدکننده، بلکه به رضایت گروههای دیگری که سودی در شرکت دارند نیز بستگی
دارد.
این موضوع مستلزم داشتن مدیران حرفهای است که شرکت، کارکنان، تامینکننده، مشتری و شرایط منطقهای را که شرکت در آن قرار دارد مدیریت کنند. تمام این موارد داراییهای باارزشی برای شرکت هستند که نیازهای آنان برای این عملیات برآورده میشود. هرچند سود سهامداران ممکن است با اهداف کارکنان متفاوت باشد. سود عمومی اغلب با برنامههای مدیریتی در افزایش حجم عملیات و افزایش منفعت در تضاد است. وظیفه اصلی هیاتمدیره شرکت، توسعه استراتژی است که باعث تلفیق تقاضای گروههای ذینفع میشود. مدیران شرکت برای ایجاد مشارکت با مشتریان خود و بازبینی مشکلات مشتریان و شرکت آنها درفرآیند ایجاد محصولات و خدمت جدید، باید یک استراتژی را توسعه دهند.
اصل جهتیابی استراتژیک: اثر متقابل زیاد بین کارکنان و مشتریان این موضوع را ضروری میکند که روی توسعه استراتژیهای بازاریابی در جهت یکپارچگی آنها با استراتژیهای سازمان باید تمرکز داشت. اگر شرکت بخواهد به کیفیت بالای خدمات برسد و به ساختار هزینهای توسعه یافتهای دست یابد، وجود استراتژیهای هماهنگ شده درجریان بازاریابی حیاتی است. برای رسیدن به نتایج اصل جهتیابی استراتژیک، شرکت باید بین تمرکز بر بازاریابی و دیدگاه بازاریابی جدید که در قلب خریدار قرار دارد تمایز ایجاد کند.
برای تمرکز بر بازاریابی استفاده از تکنیکهای تشویقی برای ترغیب خریدار برای خرید محصول پیشنهادی، بزرگنمایی قابلیتها و سوددهی محصولات وخدمات، ارائه پیش از موعد و دادن امتیازات قیمتی برای نتیجه گیری سریع معاملات پیشنهاد میشد. اما امروزه این روشها غیرقانونی و غیر موثر ارزیابی میشوند و اجازه نمیدهند روابط بلندمدت با مشتری برقرار شود. در حقیقت ماهیت مشتری مداری، شناسایی نیازهای مشتری و یافتن راههای سودمند برای تولیدکننده و مشتری برای رسیدن به این نیازها است که بازاریابی حرفهای را شامل میشود. اصل جهتیابی استراتژیک، شامل آنالیز هدف استراتژیک بازار
میشود.
جهتیابی استراتژیک پیش فرضهایی مبتنی بر قرارگرفتن در یک بخش جذاب بازار از نظر اندازه، رشد، میزان رقابت، سود ممکن و منابع موجود و پتانسیلهای شرکت است. قدم بعدی شناسایی جزئیات نیازهای واضح و مجازی مشتریان است. مشتریان با چه مشکلاتی روبهرو هستند؟ چه خدمتی برای آنان کیفیت بالایی دارد؟ در بازار هدف چه رقبایی وجود دارند؟ به چه میزان شرکتها نیازهای مشتریان را میبینند؟
وقتی بازار هدف شناسایی شد، شما باید یک استراتژی ثبت موقعیت بهوجود آورید تا مشتری بهطور جدی به رفتار در مورد خدمات شرکت که به بهترین شکل انتظارات مشتری را برطرف کند، بیندیشید. به این ترتیب بهجای بهبود خدمت ارائه شده، در استراتژی ارتباط با مشتری بهبودی حاصل میشود که دراین فرآیند، خدمات و فعالیتها باعث تشویق خریدار میشود.
چه تجهیزاتی مورد نیاز است؟ نیروی کار شما باید چه کسی باشد؟ چگونه استانداردهای مشتری تخمین زده و برقرار میشود؟ چه سیستمی باید وجود داشته باشد تا فروش و نیروهای تامین را شبیه سازی کند؟
مدیر بازاریابی، اجرایی بودن استراتژیهای انتخاب شده برای توسعه بازار، کمپینهای تبلیغاتی و خدمات توسعهای که تصویر ذهنی را تجزیه و تحلیل میکند و افکار عمومی مثبت خلق میکنند. در نهایت فرصتهای بازاریابی در جهت یابی استراتژیک به عملکرد بالای شرکت خواهد انجامید.
اصل شخصیسازی تقاضا: این رویکرد نیازمند تشکیل تقاضای انبوه با ملاحظه تمایلات شخصی هر مشتری است. پذیرش این اصل باعث انعطاف دراستفاده از عناصر بازاریابی میشود که با سیاستهای تولید و توزیع ترکیب میشود. این اصل فرصتهایی را برای ساختن پل ارتباطی بین شرکت و مشتریان هدف، با توجه به نیازهای هر مشتری خلق میکند.
در این زمان فروش شخصی اهمیت بسیار زیادی دارد. شرکتها با ایجاد یک ارتباط دوطرفه بین خریدار و فروشنده عملکرد بسیار خوبی خواهند داشت. این ارتباط پویا و مستقیم به شرکتها اجازه میدهد نیازهای هر مشتری را بیابند تا بتواند انعطافی در توسعه، اطاعت واسطهها و عملکرد آنها داشته باشند. فروشندگان باید تلاش کنند تا خریداران را به استفاده از ارزشآفرینی بلندمدت و استانداردهای بالا در خدمات و توجه به نیازهای آنان، به مشتریان همیشگی تبدیل کنند. مدیریت بازاریابی با شخصیسازی تقاضا نهتنها نتایج زیادی از فعالیتهای بازاریابی به دست میآورد، بلکه باعث ارائه سرویس بهتر به مشتری میشود.
برقراری ارتباط بلندمدت با خریداران برای تامینکننده، این امکان را ایجاد میکند که فرصتهایی را برای خریداران بهوجود آورد، موانعی را برای ورود رقبا ایجاد کند و کمی از فشارهای مربوط به قیمت و سود را کاهش دهد. فاکتور تصمیمگیری برای متناسب کردن تقاضا، داشتن فروشندگانی با صلاحیتهای بالاتر است.
نماینده فروش باید مهارتهای تجربی و بازاریابی داشته باشد تا بتواند نیازهای مشتری و شراکت بلندمدت را درک کند. بنابراین برای یک نیروی فروش، انتخاب موارد آموزش، انگیزه و پاداش بسیار مهم است.
مدیریت IMC (ارتباط بازاریابی یکپارچه): به معنی سازماندهی موفق در ارتباط بازاریابی یکپارچه در یک برنامه جامع، برای داشتن ابزار تبلیغات، روابط عمومی و بازاریابی راه دور است. هدف از IMC جذب حداکثر نرخ واکنش مشتریان است. IMC یک نگاه جدید برای ارتقای محصول با استفاده از ایجاد یک واحد کامل مالی و مدیریت ایده است. شرکتی که در حال یکپارچهسازی طیف بزرگی از ارتباطات است، در بازار دارای جایگاه بسیار قوی است. یکی از دلایل مهم برای افزایش کانالهای پخش IMC، رسانههای تقابلی و رسانههای خاص دیگر است، اما دلیل اصلی، تغییر روانشناسی مشتری برای داشتن ارتباط مهم متقابل با تولیدکنندگان محصولات و افراد مشهور در جامعه است.
نقش روابط عمومی در کسب و کار بسیار سازنده است. بدون روابط عمومی دستیابی به مشتریان، در بازاریابی بسیار مشکل است.
بازاریابی الگویی: این نوع از بازاریابی با استفاده از ارزیابی گروهی از فرآیندهای سیستم بازاریابی، جایگاه رهبری و رقبا، عملکرد شرکت را بهبود میبخشد. بازاریابی الگویی از دهه 70 میلادی در ژاپن شروع شده است. حالت کنونی توسعه جهانی بازاریابی الگویی به سازماندهی تبادلات بینالمللی، با توسعههای علمی و تکنولوژیک، فرهنگی و شناسایی ملی سازمانهای تجاری کمک خواهد کرد. بازاریابی الگویی از واژه «BENCHMARK» گرفته شده است و بهعنوان یک استاندارد برای نشان دادن عملکرد بهتر دیگران در انجام امورکاربرد دارد. بر این اساس الگوبرداری (Benchmarking) روشی سیستماتیک است که سازمانها بهوسیله آن میتوانند فعالیتهای خود را براساس بهترین صنعت یا سازمان اندازهگیری و اصلاح کنند؛ هدف از بازاریابی الگویی توسعه تئوری و تجربی تحقیقات بازاریابی است که روی موفقیت تجاری و اطمینان از توسعه قابلتحمل، تمرکز میکند.
فرآیند بازاریابی الگویی شامل فعالیتهایی است که به یافتن و تخصصی کردن کارها و روشها با کیفیت بالا و تخمین سینرژی در توسعه ارتباطات امروز نسبت به گذشته کمک میکند. در پیادهسازی اصل بازاریابی الگویی، یک تیم از نمایندگان خدمات شرکت یا افراد متخصص از بیرون شرکت تشکیل میشود. این تیم استراتژی بازاریابی را با رویکرد مدیریت کیفیت، با استفاده از عناصر آمیخته ارتباطی و سودهای روابط عمومی درجهت حفظ ارتباط با شریکهای تجاری توسعه میدهد.
استفاده از تمام اصول یاد شده در مدیریت فعالیتهای تجاری میتواند به پیادهسازی تکنولوژی مدیریت بازاریابی اثربخش و بهترین کاربردها در این زمینه کمک بزرگی کند.