بررسي رابطهي متغيرهاي كلان اقتصادي و شاخص بازده نقدی سهام در بورس اوراق بهادار تهران
دکترسیدحسین سجادی[1]، دکترحسن فرازمند[2]، هاشم علیصوفی[3]
چكيده
تحقيق حاضر با هدف تعيين رابطهي بلندمدت بين نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام و مجموعهيي از متغيرهاي كلان اقتصادي از قبيل نرخ تورم، نرخ رشد نقدينگي، نرخ ارز و درآمد نفتي، انجام شده است. در این تحقیق دادهها به صورت فصلی و برای دورهی زمانی 1377-1386 و با استفاده از روش خود رگرسیون برداری با وقفههای توزیعی، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتهاند.
آزمون ریشه واحد دیکی فولر تعميم يافته نشان داد که متغیر نرخ رشد نقدینگی در سطح و سایر متغیرها در تفاضل مرتبه اول پایا هستند. نتایج آزمون همجمعی نیز حاکی از وجود رابطهی بلندمدت میان متغیرهای اقتصادی مزبور و نرخ رشد شاخص بازده نقدی، است. رابطهی بلندمدت بین نرخ رشد شاخص بازده نقدی و درآمد نفتی و نرخ ارز منفی، و با نرخ تورم، رابطه مثبت است. ضمن این که معناداری ضریب نرخ رشد نقدینگی، در سطح اطمینان نود درصد، رد شد.
1) مقدمه
در مطالعهي رفتار عوامل موثر بر بازار و لاجرم اقتصاد بازار، جستجوی متغیر یا متغیرهایی که بتواند ارتباط بخش مالی اقتصاد را با بخش حقیقی اقتصاد توضیح دهد، از اهمیت بسیاری برخوردار است. بازارهای پول و سرمایه به عنوان ارکان بخش مالی، وظیفهی تامین منابع را برای بخش حقیقی اقتصاد بر عهده دارند. کارایی بخش مالی موجب تخصیص بهینه منابع کمیاب به فعالیتهای اقتصادی میشود. تخصیص بهینه منابع به نوبهی خود بهینگی پس انداز و سرمایهگذاری و به تبع رشد اقتصاد ملی، در حدودی نزدیک به ظرفیت های بالقوه اقتصاد را در پی دارد. اقتصاد دانانی نظیر گلداسمیت (1969)، میکنون (1973) و شاو (1973) بر این باور بودند که بازارهای مالی دارای نقش کلیدی در توسعه و رشد اقتصادی هستند. به اعتقاد آنان تفاوت در کمیت و کفیت خدمات ارائه شده توسط موسسات مالی میتواند بخش مهمی از تفاوت در نرخ رشد بین کشورها را بازگو کند.
بورس اوراق بهادار ایران نیز در راستای سیاست های کلان اقتصادی دولت، پس از پایان جنگ و برای جلب مشارکت مردم در سرمایه گذاری و سوق دادن سرمایه های راکد و غیر مولد به سوی فعالیتهای مولد اقتصادی و تامین نیازهای مالی بنگاههای تولیدی و به تبع آن تامین کالاهای مورد نیاز جامعه، فعالیت دوبارهی خود را به شکل گستردهتری از سال 1369 آغاز کرد. از آن سال تاکنون به دلیل شرایط اقتصادی پس از جنگ و تاثیر تغییرات حاصل از متغیرهای کلان اقتصادی از جمله نرخ تورم، شاخص بازار سهام شاهد نوسانات زیادی بوده است. اولین دلیل برای انجام تحقیق در مورد تاثیر متغیرهای اقتصادی بر بازدهی سهام و به تبع شاخصهای سهام، این است که میتواند در پاسخگویی به سوال اصلی که شامل چگونگی قیمتگذاری سهام است، اثر گذار باشد. پاسخ به سوال مزبور میتواند بخش عمدهیی از نیاز سرمایهگذاران و سهامداران را برآورده سازد. تردیدی نیست که رفع این نیاز از طریق جهت گیری صحیح تحولات اقتصادی موجب رونق بازار سرمایه می شود، به گونهیی که عرضه و تقاضای وجوه در بازار کارامدتر از گذشته انجام میشود. پدیدهی توسعه سرمایه گذاری مالی (در مقابل سرمایه گذاری در دارایی های واقعی) از مشخصات اقتصادهای توسعه یافته است. توسعهی بازار سرمایه و موسسات مالی پیشرفته، خود موجب تسهیل سرمایهگذاری حقیقی میشود. در حقیقت، دو نوع سرمایه گذاری مالی و واقعی مکمل یکدیگر هستند.
اهمیت قیمت گذاری دارایی های مالی باعث پیدایش تئوریها و مدلهای گوناگون در نیم قرن اخیر شده است. مدل های مارکویتز (1952)، شارپ (1963)، لینتر (1965)، موسین (1966)، راس (1976) و بلاک- شولز (1973) از مهم ترین مدلهای مزبور هستند. طراحی مدلهای پیشرفته و به کارگیری فنآوری اطلاعات، باعث تخمین های متعدد از ریسک و بازده دارایی های مالی شده است. یک دلیل دیگر برای انجام تحقیق حاضر کمک به قیمتگذاری صحیح داراییهای مالی، و مفید بودن تحقیقات جدید در رابطه با بررسی چگونگی تاثیر اطلاعات اقتصادی بر قیمت سهام، است.
تحقیقاتی که اخیراً در آمریکا انجام شده، متضمن تحول بنیادین در درک چگونگی تعیین قیمتگذاری دارایی های مالی است. فاما و فرنچ[4] (1993) نشان دادند که محدود کردن ریسک سیستماتیک به یک عامل، بر اساس مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای، نمیتواند کمک چندانی به درک سرمایهگذاران وسهامداران کند. بنابراین، توجه به تاثیرگذاری عوامل دیگر از جمله متغیرهای اقتصادی، میتواند حائز اهمیت باشد. این تحقیق در صدد رویکردی است که از مجموعه اطلاعات کلان اقتصادی در این زمینه استفاده کند.
با در نظر گرفتن نقش عمدهی دولت در ادارهی اقتصاد و تصمیمگیری ها و تاثیرگذاری شدید سیاستهای دولت بر بازار سهام، میتوان نتیجه گرفت که مطالعه در بارهی تاثیر عوامل کلان اقتصادی از قبیل نرخ تورم، بهره بانکی، نرخ ارز، نرخ رشد نقدینگی و… بر قیمتگذاری های سهام، می تواند راهگشای درک جدیدی در این خصوص باشد، به نحوی که سرمایهگذاران و سهامداران بتوانند اثرات ناشی از تصمیمهای کلان اقتصادی را بر تغییرات شاخص و قیمت سهام پیش بینی کنند.
2) مبانی نظری تحقیق
اعتقاد بر این است که قیمتهای سهام توسط برخی از متغیرهای کلان اقتصادی مانند نرخهای بهره، ارز، و تورم تعیین میشوند. چندین تحقیق انجام شد تا اثر نیروهای اقتصادی را بر بازدههای سهام در کشورهای مختلف نشان دهند. برای مثال، تئوری قیمت گذاری آربیتراژ توسط راس[5] (1976) چن و همکاران[6] (1986) برای تشریح تاثیر برخی از متغیرهای کلان اقتصادی بر روی بازدههای سهام در بازارهای سرمایه کشور آمریکا، مورد استفاده قرار گرفت. یافتههای آنان نشان داد که تولیدات صنعتی، تغییرات در صرف ریسک و تغییرات در ساختار دورهای[7]، رابطهی مثبتی با بازدههای مورد انتظارسهام، داشتند. این در حالی بود که رابطهی نرخ تورم پیش بینی شده و پیش بینی نشده، با بازدههای سهام مورد انتظار، به طورمعنی داری منفی است.
استیفن راس (1976)، نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ را به عنوان جانشینی برای مدل قیمت گذاری داراییهای سرمایهای ارائه کرد. مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای، پردازش خود را با این نکته آغاز میکند که چگونه سرمایهگذاران میتوانند یک “سبد سرمایهگذاری کارا” بوجود آورند. اما، نظریه قیمتگذاری آربیتراژی از منظری کاملاً متفاوت به موضوع ریسک و اندازهگیری آن نگاه میکند و به دنبال سبدهای کارای سرمایهگذاری نیست، بلکه بر این مبنا استوار است که قیمتهای سهام هم چنان که سهامداران در جستجوی سودهای آربیتراژی هستند، تعدیل میشوند. زمانی که سودهای آربیتراژی از بین میرود، میگویند قیمتهای سهام در حالت تعادل قرار دارد. تعریف کارایی بازار در این نظریه به معنی نبود موقعیت آربیتراژی است.
مفهوم اساسی در نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ، “قانون وجود یک قیمت[8]” است; یعنی دو دارایی که در ریسک و بازده مشابه هستند، نمیتوانند به قیمتهای متفاوت فروخته شوند. وقتی که مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای تحلیل میشد، در واقع نسخهی ساده شدهیی از نظریهی قیمت گذاری آربیتراژ بود که فرض میکرد تنها یک عامل سیستماتیک، بازدهی اوراق را تحت تاثیر قرار میدهد.
حامیان نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ بیان میکنند که این مدل دو مزیت عمده نسبت به مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای دارد. اول این که نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ مفروضاتی را دربارهی ترجیحات سرمایهگذار نسبت به ریسک و بازدهی مطرح میسازد که برخی ادعا میکنند دارای محدودیت کمتری است. دوم، معتقدند که این مدل میتواند به صورت تجربی، معتبر باشد. مسئلهی اصلی در نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ تشخیص عوامل اثر گذار و تمایز تغییرات پیش بینی شده از تغییرات پیش بینی نشده در اندازهگیری حساسیت هاست (فیشر و جردن[9]، 1991). به بیان دیگر، از مفروضات مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای، تنها سه مورد زیر برای نظریهی قیمتگذاری آربیتراژ ضروری هستند:
- سرمایه گذاران به دنبال بازدهی با ریسک متعادل هستند و ریسک گریزند و به دنبال بیشینه کردن ثروت نهایی خود هستند،
- سرمایهگذاران میتوانند در نرخ بدون ریسک، وام بگیرند و وام بدهند.
- هیچ محدودیت بازاری، مانند هزینههای مبادلاتی، مالیات یا محدودیت فروش و استقراض وجود ندارد ( هارینگتون[10]، 1987).
سه فرضیه مزبور رفتار سرمایه گذاران را به طور کلی بیان میکند، اما در توصیف عواملی که تصمیمات بر اساس آنها گرفته میشوند، شکست میخورند، و این نکته اختلاف مهم بین دو مدل است.
نظریهی قیمت گذاری آربیتراژ، بازده واقعی اوراق بهادار را، تابعی از متغیرهای اقتصادی میداند. مدل مزبور بر خلاف مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای، امکان استفاده بیش از یک عامل ریسک سیستماتیک را فراهم میکند. در سبد سرمایهگذاری سهام، ریسک خاص یک سهم مهم نیست. عامل خطای سهام انفرادی به هم وابسته نیستند، و ضریب همبستگی آنان صفر است. در این شرایط، تنها ریسک متغیرها دارای اهمیت است و نشان دهندهی این است که ریسک سیستماتیک قابل حذف نیست، اما ریسک غیر سیستماتیک با گوناگونی و تنوع در سرمایهگذاری قابل حذف است. رول و راس (1980-1984)، و چن و همکاران (1986)، معتقد بودند که واقعیت در پنچ عامل اقتصادی نهفته است و سهام مختلف دارای حساسیت های متفاوت به این پنچ عامل سیستماتیک هستند و این عوامل بخش عمدهیی از سرمنشا ریسک سبد سهام را تشکیل میدهند. از نظر آنان، این پنچ عامل عبارتند از:
- تغییرات در نرخ تورم پیش بینی شده
- تغییرات غیرمنتظره در تورم
- تغییرات غیرمنتظره در تولیدات صنعتی
- تغییرات غیرمنتظره در بازده تا سررسید تفاضلی بین اوراق قرضه اوراق بٌنجل و اوراق ممتاز، (صرف ریسک اوراق قرضه) و
- تغییرات غیرمنتظره در بازده تا سررسید تفاضلی بین اوراق قرضه بلند مدت و کوتاه مدت.
سه عامل اول بر جریانهای نقدی بنگاه اقتصادی، و در نهایت، بر سود سهام و رشد آن، تاثیر میگذارند و دو عامل بعدی نیز بر نرخ تنزیل، و ارزشیابی سهام تاثیر میگذارند. بر اساس مدل مزبور، سرمایهگذاران سبد سهام را با توجه به انگیزه و تمایل خود در مواجهه با ریسک هر یک از عاملهای پنجگانه تنظیم میکنند. زیرا، سرمایهگذاران مختلف دارای سلیقههای متفاوت در رابطه با ریسک هستند.
رول و راس معتقدند که بتای مدل قیمت گذاری دارایی سرمایهای دارای محدودیت بسیاری در ارزیابی ریسک است. ممکن است چندین سهام دارای بتای یکسان باشند اما، عاملهای ریسک گوناگونی داشته باشند. بنابراین، در صورتی که سرمایهگذاران به عاملهای ریسک توجه داشته باشند، مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای، مدل مناسبی برای برآورد نرخ بازده مورد انتظار آنان نخواهد بود.
آزمونهای انجام شده در مورد الگوی قیمتگذاری آربیتراژ نشان داد که این تئوری در رقابت با مدل قیمتگذاری سرمایهای، گوی سبقت را میرباید (چن 1983). حال با چنین درکی از نظریه قیمت گذاری آربیتراژی میتوان با مدل سازی بر اساس عوامل اقتصادی و با فرض این که بازار سهام به نحو معقول عمل میکند، رابطهی قیمت سهم و عوامل چنین مدلی را بر آورد کرد به طوری که توانایی پیش بینی آینده را نیز داشته باشد.
پون و تیلور[11] (1991)، مشابه تحقیق چن و همکاران (1986) را در بازار انگلستان انجام دادند. نتایج تحقیق آنان نشان داد که متغیرهای کلان اقتصادی بر بازدههای سهام در انگلستان اثر ندارند. این نتیجهگیری بر خلاف یافتههای چن در بازار سهام آمریکا بود. پون و تیلور معتقدند دلیل نتیجهگیری متفاوت آنان این است که یا عاملهای کلان اقتصادی دیگری بر بازدههای سهام انگلستان اثرگذار بودهاند و یا این که روش تحقیق استفاده شده توسط چن و همکاران ناکارآمد بوده است.
تورم نیز به عنوان یکی از مهمترین متغیرهای اقتصادی اثر گذار بر قیمت سهام، از دیر باز مورد توجه بوده است. رابطهی میان تورم و بازدههای سهام از جمله مباحث جدال برانگیز میان محققان است. تعادل در بازار بر اساس ارزشهای اسمی پدید نمیآید و سرمایهگذاران تورم را به عنوان یکی از مهمترین متغیرهای کلان اقتصادی اثر گذار در تصمیمگیری برای یک سرمایهگذاری در نظر میگیرند. آنان برای دستیابی به بازدهی واقعی یک سهم از رابطهی زیر استفاده میکنند:
که در آن :
بازدهی سهم در شرایط واقعی
بازدهی سهم بر اساس ارزش سهمی و
تورم در دورهی سرمایهگذاری است.
اگر تورم به خوبی قابل پیش بینی شدن باشد، سرمایهگذاران به سادگی درصد افزودهیی را به عنوان تورم به بازدهی مورد انتظار خود میافزایند و بازار به حالت تعادل میرسد. بنابراین، تا زمانی که تورم قابل پیش بینی است دیگر یک سرچشمهی ناپایداری و بی اطمینانی وجود ندارد و میتوان ریسک سهم را با ریسک سیستماتیک و غیر سیستماتیک و بدون توجه به این که این ریسک ها بر اساس ارزشهای واقعی برآورد شدهاند یا بر اساس ارزش اسمی، بازگو کرد. اما، زمانی که تورم غیرمنتظره و غیر قابل پیش بینی باشد، شرایط متفاوت خواهد بود.
در شرایط تورمی به طور متوسط سود اسمی شرکتها پس از مدت زمانی افزایش مییابد. در واقع سودآوری افزایش نیافته، بلکه سود اسمی تحت تاثیر تورم افزایش یافته است. زمانی که سود اسمی افزایش مییابد، قیمت اسمی سهام نیز افزایش خواهد یافت. اثر دیگر تورم این است که موجب کاهش ارزش ذاتی هر سهم میشود. در سالهایی که نرخ تورم بالا باشد، کیفیت سود واقعی شرکتها (سود اقتصادی) پایین میآید. علاوه بر این، شرایط تورمی باعث کاهش قدرت خرید مردم میشود. افزایش هزینههای زندگی به گونهیی خواهد بود که فرصت سرمایهگذاری و پس انداز از آنها گرفته شده و درآمدها بیشتر صرف هزینههای جاری میشوند. از سوی دیگر، کاهش سرمایهگذاری منجر به کاهش تقاضا برای سرمایهگذاری در بورس اوراق بهادار و به تبع کاهش شاخص سهام میشود. راس و رول نیز در مقالهی خود به رابطهی منفی بین بازدهی میانگین موزون شاخص بورس نیویورک با تورم مورد انتظار و غیر قابل انتظار دست یافته بودند.
بر اساس فرضیهی فیشر (1930)، نرخ اسمی بهره مورد انتظار باید کلیه انتظارات تورمی را در خود منعکس کند تا بتوان به نرخ واقعی بهره دست یافت. نرخ واقعی توسط عواملی مانند بهرهوری سرمایه و ترجیحات زمانی مصرف کننده تعیین میشود و مستقل از تورم مورد انتظار است. در اصل فرضیهی فیشر را میتوان به هر دارایی مانند سهام عادی، دارایی واقعی و سایر اوراق مالی ریسک دار تعمیم داد.
یکی از مهم ترین نظریههای موجود در زمینهی تورم، نظریه پولی است. بر اساس این نظریه، تورم منحصراً معلول افزایش نامتناسب حجم پول است. طرفداران مکتب اصالت پول از قبیل لایدلر و پارکین[12] (1975) معتقدند که “شرط لازم و کافی برای تورم مستمر، افزایش مستمر عرضهی پول با نرخی بیش از حاصل ضرب نرخ رشد درآمد حقیقی و کشش درآمدی تقاضای پول، است”. به طور خلاصه، میتوان نظریهی پولی تورم را در قضایای چندگانه زیر خلاصه کرد:
الف) تورم در بلندمدت یک پدیدهی پولی است. بدین معنا که نرخ رشد بالا و مستمر عرضهی پول باعث ایجاد تورم میشود و رشد پایین عرضهی پول سرانجام نرخ تورم را تقلیل میدهد.
ب) رابطهی بین قیمتها و عرضهی پول در بلندمدت متناسب است. بدین معنا که ده درصد افزایش عرضهی پول، سطح عمومی قیمتها را ده درصد افزایش میدهد.
ج) رابطهی علت معلولی از پول به قیمت است. یعنی این که تغییرات عرضهی پول علت تغییرات قیمت است و نه معلول آن.
د) تراز اسمی پول “برون زا” و ” کنترل پذیر” بوده و توسط مسئولین پولی تعیین میشود. به بیان دیگر، عرضهی پول به طور درون زا تابع فعالیتها و متغیرهای کلان اقتصادی نیست.
نظریههای پولی خود به دو دستهی نظریهی پولی شماره یک و نظریهی پولی شماره دو تقسیم میشوند. بر اساس مکتب پولی شماره یک، تورم همیشه و همه جا یک پدیدهی پولی است که از طریق رشد سریعتر عرضهی پول نسبت به تولیدات حقیقی ایجاد میشود. افزایش در عرضهی پول در کوتاهمدت باعث افزایش تولید واقعی و اشتغال میشود، اما آثار آن در بلندمدت بر متغیرهای حقیقی مرتفع گشته و تنها نرخ تورم بلندمدت را افزایش میدهد. براساس مکتب پولی شماره دو، تنها تغییرات غیر قابل پیش بینی عرضهی پول دارای آثار حقیقی بر اقتصاد است و لذا نمیتوان از آن به عنوان یک سیاست اقتصادی منظم استفاده کرد. بر این اساس، تغییرات پیش بینی شدهی عرضهی پول تنها قیمتها را به طور متناسب تحت تاثیر قرار میدهد.
این ادعا که متغیرهای اقتصادی مانند تورم، نقدینگی، نرخ ارز و … محرک و موثر بر تغییرات قیمتهای سهام هستند، به عنوان یک تئوری، مورد پذیرش واقع شده است. به هر حال، در دههی گذشته کوششهایی برای بررسی تاثیر نیروهای اقتصادی به شکل نظری و سنجش اثرات آن به صورت تجربی، انجام شده است. رابطهی پویای بین متغیرهای اقتصاد کلان و بازدههای سهام به شکل گستردهیی مورد بررسی قرار گرفته است. مبنای تحقیقات مزبور بر این تئوری استوار است که قیمتهای سهام منعکس کنندهی ارزش فعلی جریانهای نقدی آیندهی آن سهم است (مدل ارزش فعلی). به همین دلیل، هم به جریانهای نقدی آینده و هم به نرخ بازده مورد انتظار (نرخ تنزیل) نیاز است. از این رو، متغیرهای اقتصادی هم بر جریانات نقدی آینده و هم بر نرخ بازدههای مورد انتظار اثر گذار هستند. بنابراین، میتوانند بر قیمتهای سهام اثرگذار باشند (التن و گرابر، 1991).
3)پیشینهی تحقیق
در این بخش از مقاله، پیشینه برخی از تحقیقات انجام شده درباره بررسی رابطهی عوامل اقتصادی با قیمت، بازده، و در نهایت شاخصهای بازار سهام، ارائه شده است.
مارتین فلدستاین[13] (1980) در تحقیقی به رابطهی معکوس بین تورم و قیمتهای سهام در دههی 1970 دست یافت. جسیکه و رل[14] (1983) نیز دریافتند که یک همبستگی منفی بین بازده سهام و تغییرات نرخ اسناد که نماینده نرخ تورم مورد انتظار است، وجود دارد. از سوی دیگر، فرت[15] (1979) بر اساس نتایج تحقیق خود نشان داد که رابطهی میان بازده سهام و تورم در کشور انگلستان مثبت است.
گلتکین[16] (1983)، با بررسی رابطه بازدهی سهام و تورم در بیست و شش کشور، فرضیهی فیشر مبنی بر این که بازده واقعی سهام عادی و نرخهای تورم منتظره مستقل از یکدیگر هستند و بازده اسمی سهام به طور دقیق به اندازه تورم منتظره تغییر میکند، را مورد آزمون قرار داد و نشان داد که برای بیشتر کشورهای مورد بررسی، رابطهی بازده سهام و تورم از نظر آماری معنا دار نیست و تنها در مورد چهار کشور این رابطه منفی و معنا دار است در حالی که در مورد دو کشور دیگر، این رابطه معنا دار و مثبت است.
بادوخ و ریچارد سون[17] (1993) به این نتیجه رسیدند که رابطهی یک به یک میان تورم قابل پیشبینی و بازده سهام وجود دارد. یافتههای تجربی گراهام[18] (1996) نشان داد که رابطهی میان تورم و بازده سهام بی ثبات است، یعنی در برخی دورهها رابطه مثبت و در برخی دورههای زمانی دیگر منفی است. نتایج تحقیقات کاپریل و جونگ[19] (1997) نیز نشان داد که تورم پیش بینی شده تاثیر منفی بر قیمتهای سهام دارد. توربک[20] (1997) و روزف[21] (1974) نشان دادند که سیاستهای پولی اثر عمدهیی بر بازده سهام دارد و افزایش نرخ رشد پولی منجر به افزایش بازده سهام میشود.
یونگ سولی[22] (1992) آزمون روابط علی بین بازدههای دارای فعالیت واقعی و تورم را با استفاده از دادههای کشور آمریکا انجام داد و به این تیجه رسید که بر خلاف فرضیهی فیشر، بازده اسمی سهام و تورم همبستگی منفی ضعیفی دارند اما، رابطهی میان نرخ های بهره اسمی و تورم مثبت است. رحمان و کوزیر[23] (1988) طی تحقیقی به رابطهی معکوس میان بازده واقعی سهام و تورم در کانادا دست یافتند. در حالی که لئونارد هرناندز[24] (1990) به رابطهی معناداری میان بازده واقعی سهام و تورم رسیدند.
آنرو لی[25] (1996) در تحقیقی به این نتیجه رسید که بین بازدهی واقعی سهام و تورم رابطی منفی معناداری وجود دارد. سونگ، رمچندر و چاترات[26] (1997) به رابطهی منفی بین بازده واقعی سهام و اجزای تورم غیرمنتظره دست یافتند. ناجان و رحمان[27] (1991) با انجام تحقیقی به شواهدی مبنی بر وجود رابطهی علی بین بازدههای سهم و تورم پی بردند. فاما (1991) در تحقیقی نشان داد که تورم مورد انتظار با قیمتهای سهام ارتباط منفی دارد.
فیروزه عزیزی (1386) در تحقیقی به بررسی و آزمون رابطهی بین تورم و بازده سهام در بورس اوراق بهادار تهران پرداخت. او با استفاده از آمار ماهانهی تورم، بازده نقدی، بازده کل (نقدی و قیمت) و شاخص قیمت سهام در دورهی 1377 لغایت 1382 و با به کارگیری روش (VAR)[28] و آزمون علیت گرنجری، رابطهی متغیرهای مزبور را مورد آزمون قرار داد. نتایج بدست آمده از تحقیق نشان داد که تورم توضیح دهندهی شاخص بازده نقدی و بازده کل است، اما توضیح دهندهی شاخص قیمت سهام نیست. از سوی دیگر، بازده نقدی، بازده کل و شاخص قیمت سهام توضیح دهندهی تورم نیستند. این یافته با نتایج بدست آمده از آزمون علیت گرنجری درباره بازده قیمت، بازده کل و شاخص قیمت سهام نیز تایید شد.
فاما و گیبون[29] (1982) رابطهی بین تورم و بازده واقعی سرمایهگذاری را آزمون کردند. نتایج تحقیق آنان با یافته های ماندل[30] (1963) و توبین[31] (1965) که بیان کردند بازدههای واقعی مورد انتظار و نرخ های تورم مورد انتظار به طور منفی همبستگی داشتند، هم خوانی داشت. این محققان معتقدند که این ارتباط از وجود یک رابطهی مثبت بین بازدههای واقعی مورد انتظار بر روی داراییهای مالی و فعالیت واقعی، ناشی میشود.
جسکی و رل[32] (1983) نیز، به این نتیجه رسیدند که قیمتهای بازار سهام کشور آمریکا با نرخ تورم به طور منفی و با فعالیتهای واقعی اقتصادی به شکل مثبتی رابطه دارد. رابطهی دوم با یافته های فاما (1981) و لی[33] (1992) همخوانی داشت. لی (1992) بیان کرده بود که بازدههای سهام، ناشی از تغییرات نرخ تورم مورد انتظار است و این تغییرات نیز ناشی از وجود رابطه، بین عرضهی پول و فعالیت واقعی مورد انتظار است.
با توجه به نتایج تحقیقات، رابطهی میان تورم و بازده سهام متفاوت است. در برخی از کشورها این دو متغیر رابطهی مثبت و در برخی دیگر رابطهی منفی دارند. البته در تعداد دیگری نیز رابطهی معنا داری وجود ندارد. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که به رغم تحقیقات گسترده در کشورهای مختلف اعم از توسعه یافته و در حال توسعه، تاکنون درباره رابطهی بین تورم و بازده سهام اجماع نظری وجود ندارد.
موریندل[34] و عبدا… (1997) در تحقیقی به این نتیجه رسیدند که در کشورهای کره، هند و پاکستان نرخهای تبدیل ارز موجب تغییر در قیمتهای سهام میشود، اما در مورد فیلیپین به این نتیجه رسیدند که قیمت بازار سهام، موجب هدایت نرخهای تبدیل ارز میشود که این نتیجهگیری با یافتههای اسمیت (1993، بازده سهام تاثیر مهمی بر روی نرخ تبدیل ارز در آلمان، ژاپن و ایالات متحده آمریکا دارد)، هم خوانی داشت.
توسعه و تکامل تحلیل های همجمعی امکان آزمون روابط بین متغیرهای اقتصادی و بازارهای سهام به شیوههای دیگر را فراهم کرد. چن و همکاران (1986) مبنایی برای این عقیده که یک توازن بلند مدت[35] بین قیمتهای سهام و متغیرهای کلان اقتصادی وجود دارد، فراهم کردند. گرنجر[36] (1986) پیشنهاد کرد که بررسی این ارتباط از طریق تحلیل های همجمعی صورت گیرد. مجموعهیی از متغیرهای سری زمانی هنگامی هم جمع هستند که دارای مرتبه یکسان باشند و ترکیب خطی آنان ایستا است. چنین ترکیب خطی وجود یک رابطهی بلندمدت میان این متغیرها را خاطر نشان میکند (یوهانسون و جوسیلیوس[37]،1990). گسترش تحلیل های همجمعی شیوه های دیگری را برای آزمون روابط بین متغیرهای اقتصاد کلان و بازدههای سهام فراهم کرد.
ماخرجی و ناکا[38] (1995)، برای بررسی همجمعی شاخص سهام توکیو با مجموعهیی از متغیرهای کلان اقتصادی ژاپن، آزمون همجمعی یوهانسون را در مدل تصحیح خطای برداری[39] برای 240 مشاهدهی ماهانه برای هر یک از متغیرها، از ژانویه 1971 تا دسامبر 1990 به کار گرفتند. آنان دریافتند که بازار سهام ژاپن با شش متغیر کلان اقتصادی مانند نرخ ارز، عرضهی پول، نرخ تورم، تولیدات صنعتی، نرخ اوراق دولتی بلندمدت، و نرخ بهره وام کوتاهمدت، همجمع بوده است.
بارن و اُتساکی (1990)، تاثیر متغیرهایی مانند عرضهی پول، شاخص تولید، قیمت نفت خام، نرخ ارز، و نرخ بهره وام کوتاهمدت را در قیمتگذاری سهام بازار ژاپن و در چارچوب نظریه قیمت گذاری آربیتراژ، مورد بررسی قرار دادند. آنان دریافتند که این متغیرها با صرف ریسک در ارتباط هستند.
هاما (1988) تحقیق چن، رول و رس (1986) را که در زمینهی کاربرد نظریهی قیمتگذاری آربیتراژی در بازار سهام آمریکا بود، را به طور مشابه در بازار سهام ژاپن مورد بررسی قرار داد. نتایج تحقیق او نشان داد که تغییر در متغیرهای کلان اقتصادی از قبیل نرخ تورم مورد انتظار و تغییرات غیرمنتظره در صرف ریسک به طور عمدهیی بر قیمتگذاری سهام ژاپن تاثیر دارد. همچنین، او خاطر نشان کرد که تغییرات ماهانهی تولید و شرایط اقتصادی، اثرات ضعیفی بر قیمتگذاری دارد و تغییر غیرمنتظرهی نرخ ارز و تغییرات در قیمتهای نفت در قیمتگذاری بازار سهام اثر گذار نیستند.
مایاسمای و که[40] (2000) با استفاده از دادههای ماهانه از ژانویه سال 1988 تا ژانویه 1995 در قالب دادههای سری زمانی، و همچنین تحلیل همجمعی چند متغیرهی یوهانسون در مدل تصحیح خطای برداری، رابطهی بلندمدت میان شاخص بازار سهام سنگاپور و مجموعهیی از متغیرهای کلان اقتصادی را مورد بررسی قرار دادند. آنان دریافتند که تغییرات در دو متغیر فعالیتهای واقعی اقتصادی و تولیدات صنعتی و داد و ستد تجاری با تغییرات در شاخص بازار سهام سنگاپور همجمع نیست. در حالی که بین تغییرات در شاخص بازار سهام سنگاپور با تغییرات در سطح قیمتها، عرضهی پول، نرخ های بهرهی کوتاهمدت و بلندمدت و نرخ های ارز، یک رابطهی همجمعی وجود دارد. در این رابطهی همجمعی، تغییرات در متغیرهای نرخ ارز و نرخ بهره در مقایسه با تغییرات عرضهی پول و سطح قیمتها، موثرتر هستند. نتیجه تحقیق نشان داد که بازار سهام سنگاپور نسبت به تغییرات در نرخ های ارز و نرخ های بهره کوتاهمدت و بلندمدت، دارای حساسیت است.
علاوه بر این، آنان در تحقیق خود با استفاده از یک مدل سه متغیره، شاخص های بازار سهام سنگاپور را با شاخص های بازار سهام آمریکا و ژاپن مورد بررسی قرار دادند. آنان دریافتند که این سه شاخص در حد بسیار بالایی همجمع هستند. این یافته نشان داد که تغییرات در بازارهای سهام آمریکا و ژاپن، تاثیر عمدهیی بر بازار سهام سنگاپور دارد به ویژه که، بازار سهام سنگاپور یک رابطهی بلندمدت مثبتی با بازارهای سهام این دو کشور دارد.
چانگ و ان چی[41] (1998)، آزمون همجمعی یوهانسون را برای داده های فصلی از کشورهای کانادا، آلمان، ایتالیا، ژاپن و آمریکا، به کار گرفتند و نتیجه گرفتند که بین شاخص سهام ملی و برخی متغیرهای اقتصادی خاص از قبیل قیمت نفت واقعی، مصرف واقعی، عرضهی پول واقعی و تولید ناخالص داخلی واقعی در این پنج کشور یک هم سویی بلندمدتی[42] وجود دارد.
کریستوفرگان و همکاران[43] (2006)، اثرات متقابل بین شاخص سهام نیوزلند و یک مجموعهی هفت گانه از متغیرهای کلان اقتصادی را برای دادههای ماهانه از ژانویه 1990 لغایت ژانویه 2003، و با استفاده از آزمونهای همجمی آزمون کردند. متغیرهای اقتصادی استفاده شده شامل نرخ تورم، نرخ ارز، تولید ناخالص داخلی، عرضهی پول، نرخ بهرهی بلندمدت، نرخ بهره کوتاهمدت و قیمت خرده فروشی نفت محلی[44] بود. نتایج آزمون همجمعی یوهانسون نشان داد که بین شاخص قیمت سهم نیوزلند و متغیرهای اقتصادی مورد آزمون، یک رابطهی بلندمدت وجود دارد. نتایج آزمون علیت گرنجری نیز نشان داد که شاخص قیمت سهام نیوزلند علیت گرنجری برای تغییرات در متغیرهای اقتصادی نیست. علت آن کوچک بودن بازار سهام نیوزلند در مقایسه با بازارهای سهام کشورهای توسعه یافته است.
دارات[45] (1990) تاثیر سیاستهای مالی و پولی را بر بازده سهام در بازار سهام کشور کانادا مورد آزمون قرار داد و نتیجه گرفت که متغیرهای کلان اقتصادی مانند کسری بودجه، نرخهای اوراق قرضهی بلندمدت، نوسان نرخ بهره و تولیدات صنعتی، بازدههای سهم را تعیین می کنند.
گلنور مراد اوغلو و کیویلسیم متین[46] (1996) رابطهی بلندمدت شاخص قیمت سهام بورس استانبول با نرخ بهره، نرخ ارز (دلار)، نرخ تورم و حجم پول را برای دورهی زمانی 1986 لغایت 1993 به صورت دادههای ماهانه در اقتصاد ترکیه بررسی کردند. اجرای روش انگل گرنجر و روش یوهانسون بیان کننده این مطلب بود که شاخص قیمت سهام با متغیرهای پولی دارای رابطهی بلندمدت است به طوری که رابطهی شاخص قیمت سهام بورس با حجم پول مثبت، اما رابطهی آن با نرخ ارز، نرخ بهره و نرخ تورم منفی است.
جاکوب مدسن[47] (2002) به بررسی رابطهی علی شاخص قیمت سهام بمبیء و متغیرهای کلان اقتصادی از قبیل نرخ ارز، ذخایر ارزی و تراز تجاری پرداختند. آنان در مطالعهی خود متغیرهای نرخ ارز، ذخایر ارزی و تراز تجاری را به عنوان متغیرهای تاثیرگذار بر شاخص قیمت سهام هند و به صورت ماهانه برای دورهی آوریل 1990 تا مارس 2001 مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که بین متغیرهای کلان مزبور و شاخص قیمت سهام بورس رابطهی علیت وجود ندارد.
محمد برازنده (1376)، با استفاده از اطلاعات متغیرهای شاخص قیمت سهام بورس اوراق بهادار تهران و متغیرهایی مانند نرخ ارز، شاخص قیمت وسایط نقلیه و شاخص قیمت مسکن برای دورهی زمانی 1369 لغایت 1376 به بررسی تاثیر متغیرهای کلان اقتصادی بر شاخص قیمت سهام پرداخت. او برای تجزیه و تحلیل دادههای خود از روش خود توضیح برداری استفاده کرد و نتایج تحقیق وی نشان داد که سهم متغیرهای یاد شده در تغییرات شاخص قیمت سهام اندک است. این نتیجه بیانگر این است که وجود اختلالها و نوسانات مربوط به بازارهای وسایط نقلیه و ارز به صورت قوی قابل تسری به بازار سهام نیست.
حسن قالیباف اصل (1381) در مطالعهی خود به بررسی رابطهی بازده سهام بورس اوراق بهادار تهران و نرخ ارز برای دورهی زمانی 1375 تا 1380 پرداخت. متغیرهای بازده (ناشی از تغییر شاخص قیمت سهام شرکتها)، درصد تغییرات نرخ ارز و بازده سهام شاخص بازار به صورت شش ماهه انتخاب شده بودند. نتایج مطالعهی وی نشان داد که درصد تغییرات نرخ ارز اثر منفی بر روی بازده سهام دارد اما، درصد تغییرات نرخ ارز با یک وقفه زمانی اثر مثبت بر بازده سهام شرکتها دارد.
مصطفی کریم زاده (1385) به بررسی رابطهی بلندمدت شاخص قیمت سهام بورس اوراق بهادار تهران با متغیرهای کلان پولی پرداخت و برای رسیدن به این هدف از دادههای ماهانه سالهای 1369 تا 1381 برای متغیرهای شاخص قیمت سهام بورس، نقدینگی، نرخ ارز، و نرخ سود واقعی بانکی استفاده کرد. او برای برآورد اقتصادسنجی معادله از روش خودرگرسیون برداری با وقفه های توزیعی[48] استفاده کرد. نتیجه برآورد نشان داد که یک بردار همجمعی بین شاخص قیمت سهام بورس و متغیرهای کلان پولی وجود دارد. رابطهی بلندمدت برآورد شده تاثیر مثبت معنی دار نقدینگی و تاثیر منفی معنادار نرخ ارز و نرخ سود واقعی بانکی بر شاخص قیمت سهام بورس را نشان میدهد.
مهدی صادقی (1992)، در تحقیقی با عنوان واکنش بازار سهام به خبرهای غیر مترقبه کلان اقتصادی که برای صندوق بین المللی پول در بورس استرالیا و برای دوره یازده ساله 1980-1991 انجام داده بود به این نتیجه دست یافته بود که تحول یا خبری که مورد انتظار باشد، بر قیمتهای سهام بورس اثر گذار نیست. اما، خبرهای واقعی غیر منتظرهیی که از سطح اقتصاد کلان کشور برسد، قیمتهای بورس را تکان میدهد.
لی لی و زولیوف هو[49] ( 1998) در مطالعهی جدید خود با عنوان “واکنشهای بازار سهام نسبت به اعلام خبرهای اقتصادی، در شرایط مختلف اقتصادی” به بررسی تاثیر خبرهای کلان اقتصادی در اوضاع و احوال متفاوت اقتصادی بر بازار سهام ایالات متحده آمریکا پرداختند. آنان به بررسی شواهد تاثیر تغییرات پیشبینی نشده در متغیرهای اقتصادی از قبیل عرضهی پول، نرخ تنزیل و فعالیت واقعی اقتصادی بز بازار سهام پرداختند. در زمینهی عرضهی پول یافتههای آنان حاکی از آن بود که افزایش پیشبینی نشده در عرضهی پول منجر به افزایش فوری در نرخ بهره میشود. افزایش نرخ بهره باعث کاهش ارزش فعلی جریانات نقدی آتی و نهایتاً کاهش قیمت سهام میشود.
کان وشن[50] (1999) آزمونهای علیت گرانجر و همجمعی انگل- گرانجر[51] را به واسطهی مدل تصحیح خطای برداری به کار گرفتند و دریافتند که بازار سهام کره با متغیرهای اقتصادی از قبیل شاخص تولید، نرخ ارز، موازنه تجاری و عرضهی پول همجمع هستند. به هر حال، با استفاده از آزمون علیت گرانجر برای متغیرهای اقتصاد کلان و شاخص سهام بازار کره، محققان دریافتند که شاخص سهام کره مقدم بر متغیرهای اقتصادی نیست.
لگ[52] (1997) بازار سهام سنگاپور را مورد مطالعه قرار داد و دریافت که شاخص سهام سنگاپور به شکل مثبتی با تقاضای پول ارتباط دارد. فانگ و لی[53] (1990) نتایج مشابه تحقیق لگ را در بازار سهام تایوان بدست آوردند. جرد و ساتم[54] (1999)، آچسانی و استرو[55] (2002)، بازارهای منطقهیی کوچک از قبیل بازار نروژ و اندونزی را مورد بررسی قرار دادند. آنان دریافتند که بازدههای سهام با تغییرات در نرخ بهره ارتباط منفی، و با تغییرات قیمت نفت و فعالیتهای واقعی اقتصادی ارتباط مثبت دارد. تحقیق آچسانی و استرو نشان داد که رابطهی بین قیمت سهام و نرخ تورم یک رابطهی منفی است. این در حالی است که رابطهی بین قیمت سهام با نرخ تورم مبهم و دو پهلوست. علاوه براین، محققان نتوانستند وجود یک رابطهی قوی و موثر بین قیمت سهام و صادرات و نرخهای بهرهی بلندمدت را شناسایی کنند. با این وجود، آنان توانستند به یک رابطهی مثبت بین قیمت سهام با تولید ناخالص داخلی، عرضهی پول و نرخ ارز دست پیدا کنند.
4)متغيرها و فرضيههای تحقيق
در این تحقیق، چهار متغیر کلان اقتصادی به عنوان متغیرهای مستقل و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام به عنوان متغیر وابسته، انتخاب شده است. در جدول زیر هر یک از متغیرها به همراه علامت اختصاری آن تعریف شده است:
متغیرهای تحقیق | علامت اختصاری |
نرخ ارز (دلار) در بازار آزاد | EX |
نرخ رشد شاخص بهای کالا و خدمات مصرفی | CPI |
نرخ رشد نقدینگی | RCASH |
درآمد نفتی | OR |
نرخ رشد شاخص بازده نقدی بازار سهام | RTEDIX |
دادههای مربوط به هر یک از متغیرهای تحقیق به صورت فصلی از سایت بانک مرکزی، نماگرهای اقتصادی و نمگرهای بورس استخراج گردیده است. هدف تحقیق بررسی رابطهی بین متغیرهای کلان اقتصادی از قبیل نرخ تورم، نرخ ارز، نرخ رشد نقدینگی و درآمد نفتی با نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام است، در ادامه فرضيههای تحقيق و مبانی نظری آنها به طور فشرده تشریح میشود:
1-4) نرخ تورم
در شرایط تورمی به طور متوسط سود اسمی شرکتها پس از مدت زمانی، به دلیل کاهش ارزش پول، افزایش مییابد. بنابراین، افزایش نرخ تورم، سود تقسیمی و به تبع آن شاخص بازده نقدی سهام را افزایش میدهد. از این رو بین افزایش نرخ تورم، و شاخص بازده نقدی سهام، یک رابطهی مثبت، مورد انتظار است. در نتیجه فرضیه اول به شرح زیر تدوین شده است:
بین نرخ تورم و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام، رابطهی مثبت وجود ندارد.
بین نرخ تورم و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام، رابطهی مثبت وجود دارد.
2-4) نرخ ارز
نقش ارز در نظام های اقتصادی، به خصوص در کشورهای توسعه نیافته انکار ناپذیر است. علت آن نیز روشن است، کشورهای توسعه نیافته در اغلب بخشهای اقتصادی خود به کشورهای صنعتی وابسته هستند و برای واردات نیازمند ارز بیشتری هستند. بیشتر بنگاههای تولیدی برای خرید مواد اولیه، فنآوری و ماشینآلات اقدام به واردات میکنند. اگر در اثر تغییر و تحولات اقتصادی و عوامل متعدد دیگر تاثیر گذار، نرخ ارز افزایش یابد، بنگاههای اقتصادی مجبور به پرداخت مبالغ بیشتری وجه بابت واردات میشوند. افزایش نرخ ارز از یک سو باعث افزایش میزان بدهی، و از سوی دیگر باعث افزایش بهای تمام شدهی تولیدات و خدمات ارائه شده توسط این شرکتها میشود. افزایش بدهی کمبود نقدینگی را به همراه دارد و کمبود نقدینگی بنگاههای اقتصادی اثر منفی بر توزیع سود و شاخص بازده نقدی سهام دارد. بنابراین، فرضیه دوم تحقیق به شرح زیر تدوین شده است:
بین نرخ ارز و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام، رابطهی منفی وجود ندارد.
بین نرخ ارز و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام، رابطهی منفی وجود دارد.
3-4) نرخ رشد نقدینگی
بر اساس نظریهی پولی تورم، افزایش مستمر حجم نقدینگی با نرخی بیش از حاصل ضرب نرخ رشد درآمد حقیقی و کشش درآمدی تقاضا برای پول، شرط لازم و کافی برای تورم مستمر به شمار میآید. بنابراین، به طور عمده افزایش حجم نقدینگی منجر به افزایش تقاضا و هزینههای جاری میشود. تحقیقات انجام شده در زمینهی نظریه پولی تورم در ایران نشان داده است که افزایش نقدینگی در جامعه همراه و همگام با افزایش تولید ناخالص داخلی نیست و عامل تشدید کنندهی تورم به شمار میآید. بنابراین، انتظار میرود که رابطهی بین نرخ رشد نقدینگی و شاخص بازده نقدی سهام، مانند فرضیه اول تحقیق، یک رابطهی مثبت باشد. از این رو، فرضیه سوم به شرح زیر تدوین شدهاست:
بین نرخ رشد نقدینگی و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام رابطهی مثبت وجود ندارد.
بین نرخ رشد نقدینگی و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام رابطهی مثبت وجود دارد.
4-4) درآمد نفتی
اگر چه افزایش قیمت نفت باعث افزایش تولید ناخالص ملی برای کشورهای صادر کنندهی نفت میشود اما، باید در نظر داشت که مصرف کنندهی نهایی محصولات و مشتقات نفتی، به طور عمده کشورهای در حال توسعه هستند. به دلیل این که کشورهای صادر کنندهی نفت اغلب خود به دلیل عدم توانایی و نداشتن فنآوری لازم برای فرآوری نفت خام، وارد کنندهی محصولات و مشتقات نفتی هستند، بنابراین افزایش قیمت نفت باعث افزایش بهای تمام شدهی محصولات تولید شده توسط کشورهای صنعتی میشود که این خود منجر به افزایش ارزش ریالی واردات کشورهای در حال توسعه میشود. با توجه به این که ایران نیز از جملهی این کشورها به شمار میآید، بنابراین، این انتظار وجود دارد که رابطهی بین افزایش درآمد نفتی با افزایش شاخص بازده نقدی سهام یک رابطهی عکس باشد. از این رو، فرضیه چهارم تحقیق به شرح زیر تدوین شدهاست:
بین درآمد نفتی و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام رابطهی منفی وجود ندارد.
بین درآمد نفتی و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام رابطهی منفی وجود دارد.
5) قلمرو زمانی و مکانی تحقیق
با توجه به اين كه دادههاي مربوط به شاخص بازده نقدی از فروردین ماه 1377 در بورس تهران محاسبه و منتشر شده است، لذا قلمرو زماني مربوط به بررسي رابطهي متغيرهاي اقتصادي با شاخص بازده نقدی، سه ماهه اول سال 1377 تا پايان سه ماه چهارم سال 1386 (كه در آن اطلاعات به صورت فصلي در نظر گرفته شده است) را در بر ميگيرد. قلمرو مكاني در این تحقیق، شامل تمامی شرکتهای فعال در بورس اوراق بهادار تهران در دورهی مورد آزمون است. شرکتهای فعال در بورس شرکتهایی هستند که قیمت آنها در شاخص بازده نقدی سهام محاسبه شده توسط بورس اثر گذار بودهاند. چنانچه در طی سالهای مورد آزمون، شرکتهایی از تابلوی بورس خارج شده باشند، شاخصهای محاسبه شده توسط بورس از این بابت تعدیل شده است.
6) نتيجه گيري
به دلیل این که افراد در سبد داراییهای مالی خود ترکیبهای مختلفی از پول نقد، سهام، سپرده بانکی، اوراق قرضه، طلا و ارز نگهداری میکنند، تغییرات در حجم پول، نرخ ارز، نرخ تورم و نرخ بهره بانکی، تقاضای افراد برای نگهداری هر یک از داراییهای مزبور از جمله تقاضا برای سهام را تحت تاثیر قرار میدهد و این موضوع نیز به نوبهی خود بر شاخصهای سهام اثر گذار است. اعتقاد بر اين است كه قيمتهاي سهام توسط برخي از متغيرهاي كلان اقتصادي بنيادين مانند نرخ تورم، نرخ ارز، نرخ بهره و حجم نقدينگي، تعيين میشوند.
در این تحقیق برای برآورد مدل اقتصاد سنجي و برآورد رابطهی بلندمدت، از روش ARDL استفاده شده است. نتايج آزمون همجمعي حاكي از وجود رابطهي بلندمدت بين متغيرهاي تورم، نرخ ارز، نرخ رشد نقدينگي و درآمد نفتي با نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام است. از اين رو، با استفاده از روش ARDL رابطهي بلندمدت برآورد شد. همان طور که انتظار میرفت، در بلندمدت و در شرایط تورمی، به طور متوسط سود اسمی شرکتها، به دلیل کاهش ارزش پول، افزایش مییابد. بنابراین، افزایش نرخ تورم، سود تقسیمی و به تبع آن شاخص بازده نقدی سهام را در پی دارد. نتيجهي بدست آمده از آزمون فرضیه اول، نیز حاكي از وجود رابطهی مثبت بین نرخ تورم و نرخ رشد شاخص بازده نقدی سهام و تایید این فرضیه است. این در حالی است که ضريب نرخ رشد نقدینگی در الگوي بلندمدت ARDL ، در سطح اطمینان نودوپنج درصد، معنادار نبوده و رابطهي بلندمدتی مشاهده نشد. بنابراين، فرضيهي سوم تحقيق رد شد. نتایج آزمون فرضیه دوم و چهارم تحقیق مبنی بر وجود رابطهی منفی بین نرخ ارز و درآمد نفتی با نرخ رشد شاخص بازده نقدی، در سطح اطمینان نودوپنج درصد، پذیرفته شد.
اگر چه رابطهی بین نرخ تورم و شاخص بازده نقدی، مثبت است، اما به دلیل این که این افزایش به علت جبران کاهش سود واقعی است، بنابراین توصیه میشود که تصمیمگیران و سیاستگذاران اقتصادی، در هنگام تدوین سیاستهای پولی و مالی در سطح کلان، آثار ناشی از تصمیمات مزبور را بر شاخصهای بازار سهام و سایر بازارهای مالی دیگر، مد نظر قرار دهند.
[1]– دانشیار گروه حسابداری دانشگاه شهید چمران اهواز(مکاتبه کننده)Email:Sajadi@Scu.Ac.Ir
[2]– استادیار گروه اقتصاد دانشگاه شهید چمران اهواز
[3]– کارشناس ارشد حسابداری
[4]Fama & French
[5]Ross
[6]Chen et al.
[7]Term Structure
[8]Low of one Price
[9]Fisher and Jordan
[10]Harrington
[11]Poon and Taylor
[12]Laidler and Parkin
[13]Martin Feldstein
[14]Gasike and Roll
[15]Fert
[16]Gultekin
[17]Boud Dukh and Richardson
[18]Graham
[19]Caparale and Jung
[20]Thorbecke
[21]Rozeph
[22]Jung Soly
[23]Rahman and Cozier
[24]Leonardo Hernandez
[25] Unro Lee
[26] Song, Ramchander and Chatrath
[27] Najand and Rahman
[28]Vector Auto-Regressive
[29]Fama and Gibbon
[30]Mundell
[31]Tobin
[32] Geske and Roll
[33] Lee
[34]Murindle
[35]Long-term Equilibrium
[36] Granger
[37]Johansen and Juselius
[38]Mukherjee and Naka
[39]Vector Error Correction Model (VECM)
[40]Mayasmai and Koh
[41]Cheung and Ng
[42]Long term co movements
[43] Christopher Gan et al.
[44]Domestic Retail Oil Price (ROIL)
[45] Darrat
[46] Gulnur, Muradoglu and Kivilcim, Metin
[47] Jakoob Mudsen
[48] Auto Regressive Distributed Lag (ARDL)
[49] Lili and Zvliv f.Hv
[50]Kwon and Shin
[51]Engle-Granger cointegration and the Granger-causality tests
[52]Leigh
[53]Fung and Lie
[54]Gjerde and Saettem
[55]Achsani and Strohe