داستان : سعادت را در کجا مي‌توان يافت؟

سميناري برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور يافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر يک از حاضرين بادکنکي داد و تقاضا کرد با ماژيک روي آن اسم خود را بنويسند.

بعد، آنها را جمع کرد و در اطاقي ديگر نهاد.

حال، از حاضرين خواست که به اطاق ديگر بروند و هر يک بادکنکي را که نامش روي آن بود بيابد.  همه بايد ظرف پنج دقيقه بادکنک خود را بيابند.  همه ديوانه‌وار  به جستجو پرداختند؛ يکديگر  را هُل مي‌دادند؛ به يکديگر برخورد ميکردند و هرج و مرجي راه انداخته بودند که حدّي نداشت.

 آزمون بادکنک/مارتین کرید/ martin creed

مهلت به پايان رسيد و هيچکس نتوانست بادکنک خود را بيابد.  بعد، از همه خواسته شد که هر يک بادکنکي را اتفاقي بردارد و آن را به کسي بدهد که نامش روي آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقيقه همه به بادکنک خود دست يافتند.سخنران ادامه داده گفت، “همين اتّفاق در زندگي ما مي‌افتد.

همه ديوانه‌وار و آسيمه‌سر در جستجوي سعادت خويش به اين سوي و آن سوي چنگ مي‌اندازيم و نمي‌دانيم  سعادت ما در کجا واقع شده است.

 

سعادت ما در سعادت و مسرّت ديگران است. به يک دست سعادت آنها را به آنها بدهيد و سعادت خود را از دست ديگر بگيريد. اين است  هدف زندگي انسان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *