رابطه علم اقتصاد و روانشناسی و
نگرش روانشناختی به بازار سرمایه
علم اقتصاد به عنوان یکی از رشتههای علوم انسانی که نحوه انتخاب و مبادله توسط افراد و پیامدهای اقتصادی کلان این تصمیمها را در سطح جامعه مورد مطالعه قرار میدهد، همواره از سوی روانشناسان متهم به نادیده گرفتن شواهد و واقعیتها مربوط به رفتار انسانها بوده است. علم اقتصاد با پایهریزی مبانی خرد رفتاری و شکلدهی منظومهای از نظریات براساس این فروض، مدعی سازگاری با این رشته علمی است. از آنجا که واحد تحلیل در این دو علم، فرد و رفتار او میباشد تعامل بین علم اقتصاد و روانشناسی میتواند برای نظریهپردازی اقتصادی مورد استفاده اقتصاددانان قرار گیرد. لذا ما در این بحث با برشمردن کاستیهای برخی نظریات اقتصادی در مواجهه با مشاهدات واقعی و برخی پیشرویهای نظری در راستای گفتگوی این دو علم، به ضرورت و اهمیت مطالعات میانرشتهای در این حوزه میپردازیم. در نهایت نیز سعمی میکنیم با تأکید بر طراحی دورههای مطالعاتی میانرشتهای، چارچوبهایی جهت آموزش و پژوهش مناسب در این حوزه ارائه گردد.
پیش از مطرح شدن مالیه رفتاری در مدیریت مالی و اقتصاد، رفتار سرمایهگذاران در بازار سرمایه بر مبنای نظریه مطلوبیت اقتصادی تفسیر میشد، در حالی که بررسیها و پژوهشهای متعدد علمی در زمینه رفتاری، میزان اهمیت عوامل روانشناختی را مشخص کرد. اگرچه نظریههای مالیه رفتاری موضوعاتی جدید هستند و پیشینه آن به یک دهه پیش بازمیگردد، ولی موضوع دخیل بودن ویژگیهای روانشناختی و رفتاری افراد در تصمیمهای خرید به دورههای پیشتر بازمیگردد. حال اینکه با توجه به پیشرفتهای بازار سرمایه، باید تمامی عوامل درونی و بیرونی بصورتی ظریف و زیربینانه مورد بررسی قرار گیرند، چرا که ما با تفکرات، عقاید و ذهنیات بسیار متنوعی از افراد رو به رو هستیم که شناخت و درک غالب این ذهنیات از اهمیت بالایی برخوردار است. افراد برای سرمایهگذاری پول عوامل بسیار زیادی را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند، به عبارت دیگر سرمایهگذاران حتی پیش از به دست آوردن پول، راهکارهای متفاوتی را برای محل سرمایهگذاری پولشان در ذهن پرورش میدهند (جعبه سیاه خریداران) و در نهایت گزینهای را انتخاب میکنند که با توجه به ذهنیاتشان از هر جهت به نفعشان باشد. عوامل بسیار زیادی بر قصد و تصمیم افراد به سرمایهگذاری در بورس اوراق بهادار تأثیرگذارند که میتوان این عوامل را به دو دسته عوال درونی و عوامل بیرونی تقسیمبندی کرد. از جمله عوامل بیرونی میتوان به شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مواردی مانند: میزان تبلیغات از سوی بورس، مسائل درون شرکتی و … اشاره کرد وی از آجا که تأثیر این عوامل از سوی تحلیلگران بارها مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، تأثیر عوامل درونی میتواند جایگاه ویژهای را به خود اختصاص دهد.
بطور کلی افراد با توجه به میزان ریسک و بازده، اقدام به سرمایهگذاری کرده، پول خود را در محلهایی سرمایهگذاری میکنند بیشترین عواید را نسبت به ذهنیت خود بدست آورند.
1. رابطه نظری علم اقتصاد با روانشناسی
در این بخش ابتدا تعاریفی که از علم اقتصاد اظهار شده است، بیان و سپس تعاریفی که راجع به روانشناسی و موضوعات مورد مطالعه آن میباشد ارائه خواهد شد. در نهایت نیز به لحاظ نظری ترابط این دو شاخه علمی مورد بحث قرار میگیرد و آلفرد مارشال در بیان تعریفی از علم اقتصاد، ابتدا آن را، بررسی آن بخش از اَعمال فردی و اجتماعی بشر میداند که قرابت نزدیکی با دستیابی به رفاه دارد، تعریف مینماید. در نهایت نیز بیان میدارد که علم اقتصاد از یک سو “مطالعه ثروت” و از سویی دیگر- که البته به زعم وی جنبه مهمتر مطالعه علم اقتصاد است- “بخشی از مطالعه انسان” است.
ساموئلسون در یکی از تعاریف ارائه شده برای اقتصاد آن را مطالعه چگونگی انتخاب انسان و جامعه برای بکارگیری منابع تولیدی کمیاب جهت تولید کالا و توزیع آنها میداند. در تعاریفی مشابه، “علم اقتصاد یکی از علوم اجتماعی که اعمال افراد و گروههای انسانی در فرایند تولید، مبادله و مصرف کالا و خدمات را مورد بررسی قرار میدهد” (هلدسون و کوانت، 1980) و یا به عنوان “مطالعه چگونگی تخصیص منابع محدود جهت تأمین خواستههای توسط افراد” (هاروی و جوسی، 2007) معرفی شده است. در تعریف جامع، اقتصاد را میتوان “مطالعه نحوه انتخاب عاملان اقتصادی با تمرکز بر انگیزهها” دانست. در این تعریف پنج مؤلفه اساسی انتخاب بدین قرار خواهند بود: تعارض، انگیزهها، مبادله، اطلاعات و توزیع (استیگلیتز و اتکینزون، 2002). روانشناسی را نیز علم مطالعه رفتار انسان و حیوانات (هلیگارد و اتکینزون، 1969)، مطالعه علمی رفتار (نیکلاس، 2008) و علم رفتار و فرایندهای ذهنی (کن و میترز، 2010) تعریف میکنند. رفتار نیز تمامی فعالیتهای قابل مشاهده یک موجو زنده توسط افراد دیگر و یا ابزارهای متخصصان، مراد میگردد (هلیگارد و اتکینزون، 1960).
بنا به گستره مفهومی تعاریف ذکر شده از علم اقتصاد و مؤلفه کلیدی موجود در مطالعات انجام شده در این علم، مفاهیم اقتصادی همچون تعادل، انتخاب عقلایی، پسانداز، حداکثرسازی مطلوبیت، ترجیحات، رفتار در شرایط عدم اطمینان و نرخ تنزیل اجتماعی همگی در ارتباط مستقیم با روانشناسی و رفتار در شرایط عدم اطمینان و نرخ تنزیل اجتماعی دقیقی بین علم اقتصاد و روانشناسی به نحوی که هر یک مسائل جداگانهای را مورد بررسی قرار میدهند نادرست بنظر میرسد. از سوی دیگر برخی از مفاهیم مرد استفاده در علم روانشناسی همچون انگیزش، خودگردانی، ناهماهنگی شناختی، احترام به نفس که بطور مستقیم مورد بررسی و تحلیل روانشناسان قرار میگیرد نیز بر درک اقتصاددانان و مشاهدهکنندگان رفتار فرد، تأثیرگذار خواهد بود.
2. آینده تعامل علم اقتصاد و روانشناسی
با توجه به درک کنونی اقتصاددانان از برونزا نبودن ترجیحات بین انتخابهای مختلف شکلگیری آن براساس تعاملات اقتصادی و اجتماعی زندگی روزمره، قضاوتهای موجود در اقتصاد رفاه- که مبتنی بر این فرض پایهریزی شده است- و بالتبع سیاستها و نهادها که تغییرات رفتاری را ملحوظ نمیدارند مورد تأمل قرار خواهند گرفت (هنریش و دیگران، 2001). به بین دیگر دستیابی به توصیههای سیاستی و نظریات اثباتیو هنجاری در چارچوب مطالعات فوقالذکر ممکن و دستیافتنی بنظر میرسد. از آنجایی که عموماً به دلیل توجه به تلفیق معرفتشناختی و روششناختی، مطالعات و نظریهپردازی در این حوزه نیز موجب خلق نظریات اقتصادیایی میگردد که مبتنی بر تکثیرگرایی روششناختی، ابزارهای در دسترس علم اقتصاد را به نحو غیرقابل تصوری گسترش میدهند.
مطالعات میانرشتهای به یک بیان، بیانگر بومیتزدایی از دانش (موران، 1387) و به یک بیان نشاندهنده متنی بودن موضوعات مورد مطالعه نظریات اقتصادی هستند. اقتصاددانانی که مجموعه نظریات موجود در علم اقتصاد را به اغراق، نظریاتی جهانشمول میخوانند یا اقتصاددانانی که نظریات اقتصادی را کاملاً نسبی و تکبعدی میدانند، هر دو با استفاده از این گونه مطالعات به آگاهیهایی دست مییابند که راهی میانه برای تلقیشان از نظریات علمی میگشاید. از آن جهت این گونه مطالعات جدید میانرشتهای و بینرشتهای را میتوان جهانشمولتر از نظریات پیشین دانست که از زوایای گوناگون با یک مسئله خاص رو به رو میشوند. فهم و درک نحوه رفتار و حتی شکلگیری انگیزههای فردی در انجام تبادلات اقتصادی نمونهای از این امور میباشد. از طرفی دیگر همین مطالعات میانرشتهای، نشانگر اهمیت نهادها و چارچوبهای فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری انگیزهها و رفتار افراد هستند. این مطالعات با به دست دادن مجموعه گستردهای از شرایط و قالبهای تجربه شده، در حکم یک دایرةالمعارف رفتاری خواهند گردید که قدرت تبیین و حتی پیشبینی انتخابهای عاملان اقتصادی در آن شرایط را اقتصاددانان میدهند.
اگر چگونگی شکلگیری ترجیحات فردی (نصیری اقدم، 1386) و اجتماعی حلقه مفقوده روش مورد استفاده در علم اقتصاد است و وظیفه آتی روانشناسی نیز درک عقلایی و غیرعقلایی بودن رفتار اجتماعی انسان باشد (هلیگارد و اتکینزون، 1960)، جهتگیری کلی تعامل اقتصاد و روانشناسی در مطالعات آینده کاملاً مشخص خواهد بود. به بیان دیگر در آینده به جای تکیه بر توسعه برنامههای به اصطلاح امپریالیستی علم اقتصاد، تأکید بر وارد نمودن ابعاد و جنبههای نوین از سایر علوم همچون روانشناسی خواهد شد (فری و بنز، 2002). همانگونه که بیان شد یکی از حوزههای پراهمیتی که نیازمند مطالعات بیشتر و دقیقتری است نحوه شکلگیری ترجیحات اجتماعی با استفاده از ابزارها و روشهای موجود در روانشناسی تجربی میباشد (ویلکینزون، 2008).
البته باید به حدود و ثغور استفاده از دستاوردهای علوم مرزی از یکدیگر توجه نماییم. به بیان شومپیتر، اینکه از فرضی بهره میگیریم که محتوی آن وابسته به رشته خاص دیگری است، لزوماً به معنای ورود به آن رشته نبود (شومپیتر، 1986) بلکه نوعی مطالعه میانرشتهای و بینرشتهای تلقی میگردد و اقتصاددانان یا روانشناسان نباید نگران کمرنگ شدن هویت علم خویش در آینده باشند.
3. آموزش و پژوهش در علم اقتصاد با تأکید بر مطالعات روانشناسی
از آنجاییکه در شناخت مبتنی بر مطالعات میانرشتهای تمرکز بر درک همه متغیرهایی است که در شکلگیری پدیده مورد نظر نقش دارند (بزرگر، 1387) بنابراین لازمه آموزش و تحقیق در این حوزه بهرهگیری از دستاورهای هر دو شاخه علمی میباشد. از آنجاییکه در تحلیل اقتصادی مسائلی وجود دارد که پرداختن بدانها با روشهایی که روانشناسان به دست آوردهاند مزیتهایی دارد (شومپتر، 1986)، نظام آموزشی باید به گونهای ترتیب یابد که افراد مورد آموزش به گونهای از مزیتهای و ابزارهای قدرتمند هر دو رشته علمی اطلاع یابند. الگوی حاکم بر عملی نمودن آموزش و پژوهش میانرشتهای بین علم اقتصاد و روانشناسی، میانرشتگی مقایسهای است. این الگو شامل رویارویی نتایج و مفاهیم ایندو رشته با یکدیگر میشود. در این مدل، هدف نه ادغام مزرهاست و نه حذف آنها، بلکه عبور از مرزها و در صورت لزوم تعریف مجدد آنها عنوان میگردد (ونک، 1388).
اهمیت این گونه دروس و مطالعات را در آن میتوان دانست که از “پیشداوریهای منفی ناشی از نگاه تخصصی” (برزگر، 1387)، “عدم مشاهده بسیاری از پدیدههای کاملاً مرتبط به موضوع علم اقتصاد و عدم اطلاع از یافتههای سایر رشتهها” (نصیری اقدم، 1386) میکاهد. از دیگر مزیتهای استفاده از این نوع مطالعات و روشهای تحقیقی در آموزش علوم را میتوان مزیتهای شناختی دانست. در سطح شناختی، مؤلفههایی چون توانایی حل مسئله، پرهیز از یکسویهنگری به واقعیتها و تشخیص قضاوتهای ارزشی، دستاوردهای این گونه مطالعات قلمداد میشوند (خورسند طاسکوه، 1387) آموزش علم اقتصاد با استفاده از چنین رهیافتهایی نیز خای از این دستاوردها نخواهد بود.
همانگونه که مبنا این رویکرد در آموزش، بررسی ابعاد مختلف یک پدیده و برداشت مفاهیم مشترک از علوم مختلف است (قورچیان و دیگران، 1387) استفاده از رویکرد میانرشتهای در این زمینه نیازمند محور بودن برخی موضوعات خاص و جزیی و تحلیل آنها با استفاده از چنین مطالعاتی میباشد. موضوعی چون رفتار فرد در شرایط ریسکی را در همین قالب میتوان تحلیل نمود.
شکل 3. الگوی مطالعه میانرشتهای برای یکی از مفاهیم مورد مطالعه علم اقتصاد
نمونهای از مفاهیمی که قابلیت بررسی تحت چنین شیوهای را دارد، “نوعدوستی” است (شکل 3). نوع ادارک، نظریات، تبیین و دلیل مشاهده پدیدهای چوه نوعدوستی قابل تحلیل از سوی متخصصان عصبشناسی (با انجام انواع آزمونها در آزمایشگاهها و استفاده از ابزارهای کشف تغییرات هورمونی و عصبشناسی)، اقتصاد (با نظریهپردازی حول این رفتار و تبیین آن براساس نظریات موجود در نظریه بازیها و یا مبانی خردی نظریات اقتصادی) و روان شناسی (با جمعآوری مشاهدات و انجام تحقیقات میدانی راجع به علت انجام چنین انتخابهایی و تحلیل آن براساس مدلهایی چون “تمایل به انصاف” یا “عمل متقابل”) میباشد. با انجام چنین مطالعاتی حول این مفهوم درمییابیم که تبیین مدلهای مبتنی بر پیروی صرف از نفع شخصی که از مبناییترین فروض مورد تأکید اقتصاددانان است، در مقایسه با نظریات مبتنی بر “عمل متقابل” چگونه بوده و میزان روایی کدام نظریه اقتصادی بیشتر است.
همانگونه که بیان گردید، استفاده از رویکرد بینرشتگی برای به کنار هم نشاندن دو علم اقتصاد و روانشناسی به معنای آمیزش این دو حوزه علمی تلقی میگردد، البته در مطالعات بینرشتهای ضرورتی ندارد که اقتصاددانان خود روانشناس باشند. به لحاظ آموزشی نیز روانشناسان و متخصصان علوم رفتاری به بیان مطلب خود، آن هم از زاویه دید خود میپردازند و دانشجویان بطور ناخودآگاه خود را تحت یک برنامه تلفیقی احساس مینمایند. در این رویکرد آموزشی، حلقههای آموزشی و دورههای تدریس گروهی از اهمیت خاصی برخوردارند. موضوعاتی چون “روانشناسی اقتصاد” و “رفتارشناسی اقتصاد” قابل پیشبرد براساس چنین رویکردی هستند.
در بررسی موانع عمومی اینگونه مطالعات نیز باید اشاره نمود که باورهای آکادمیک دورن حوزهای علوم و نهادینه شدن باورهای رشتهای به عنوان یکی از مشکلات انجام مطالعات میانرشتهای و بینرشتهای (خورسندی طاسکوه، 1387) گربیانگیر مطالعات میانرشتهای و بینرشتهای علم اقتصاد و روانشناسی میباشد. جتی راجع به وجود اینرسی در مطالعات میانرشتهای با محوریت علوم اجتماعی و انسانی، برخی بر این باورند که از بین بردن شکافهای بین این علوم به مراتب دشوارتر از حذف شکاف بین علوم طبیعی و اینگونه علوم است (لل و نرگارد، 1387). هر چند اقتصاددانان گاهی “تنبلی خود را برای آموختن از روانشناسی و جامعهشناسی پشت دیوارهای بلند رجحانهای شخصی پنهان میکنند (فرجی دانا، 1379 به نقل از کلم، 1989) اما باید توجه نمود که در مورد خاص علم اقتصاد موجود، با توجه به پیشرویهای نظریای که تاکنون حول مفاهیمی چون نوعدوستی، ابهامگریزی و یا انتخاب در شرایط مخاطرهآمیز رخ داده است، بسیاری از موانع اولیه در درک متقابل و پیدایش زبان مشترک بین اقتصاد آزمایشگاهی، اقتصاد رفتاری و یا اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی (که همه آنها پیشوند “اقتصاد” را با خود به یدک میکشند و نشاندهنده پذیرش آنها توسط جامعه اقتصاددانان میباشد) چیزی جز حاصل مطالعات میانرشتهای و بینرشتهای نیستند.
به نسبت نظریهپردازی بومی و علم اقتصاد با توجه به موارد مطروحه به این موضوع میپردازیم که در مطالعات علم اقتصاد موارد بسیاری وجود دارد که فرهنگ و شرایط محیطی موجب تفاوت در برخی پیامدها میگردد. گرچه در نگاه اول رویکردهای نهادگرا و مباحث اقتصاد توسعه از این قبیل هستند اما چنین مواردی در حوزه مطالعات بینرشتهای اقتصاد و روانشناسی نیز مشاهده میشوند. بطور کلی شاید بتوان دو نوع تفاوت در مطالعات بین فرهنگها و کشورهای گوناگون را تشخیص داد:
الف) تفاوت اول در مشاهدات انجام شده است، برخی مؤلفهها و پدیدهها هستند که در همه مکانها و زمانها موجود نیستند. یکی از چنین مثالهایی نوع نگاه افراد یک جامعه به برخی داراییها و کالاهاست. بطور مثال تفاوت نوع نگاه افراد به مسکن در کشور ایران و در برخی کشورهای غربی نه تنها به سادگی قابل مشاهده است بلکه تأثیرات کلان آن نیز قابل توجه میباشد. به بیان دیگر برخی مسائل مختص شرایط خاص کشورها بوده و بررسی آنها موجب دسترسی به دلالتهای قابل استفاده در کشورهای دیگر نیست.
ب) تفاوت دوم در مطالعات بین کشورها در حوزه مورد بحث، به برخی مفاهیمی برمیگردد که گرچه میتوان به جهانشمولی آنها اعتقاد داشت اما شدت و ضعف و یا تفسیر آنها وابسته به شرایط مختلف است. بطور مثال مفهومی چون انصاف در نظر افراد جامعه از چنین ویژگیای برخوردار است. همچنین موضوعاتی که با رویکرد میانرشتهای و بینرشتهای قابل بررسی و تحقیق میباشد و شاید از اولویت بالاتری میتوان به مفاهیمی چون “هزینه و فایده” در انتخابهای فردی و اجتماعی، بوجود آمدن “تقاضاهای آنی” و یا “تفاوت تقاضای طبقات درآمدی مختلف”، “شادی و رضایت”، اثرات سوء “بیکاری” و “تعیین دستمزد” در بنگاههای اقتصادی اشاره نمود. درک ابعاد خرد اقتصادی و نحوه تصمیمگیری افراد، با توجه به وجود بسیاری از ارزشها و ویژگیهای شخصیتی برآمده از فرهنگ ایرانی و اسلامی، از مهمترین مسائلی است که از آن غفلت شده است. با توجه به عام بودن مفاهیمی چون هزینه و فایده و متنی بودن آن در فضای فکری جامعه، تبیین بسیاری از رفتارهای به ظاهر ناسازگار با برخی مدلهای مطرح اقتصادی امکانپذیر میباشد. از جنبه انتخاب اجتماعی نیز یکی از کاربردیترین نتایج انجام اینگونه مطالعات، مربوط به تحلیل هزینه فایده پروژههای بلندمدت ملی و استفاده از نرخ تنزیل اجتماعی بهینه از نظر جامعه برای آنهاست (بطور مثال، هندرسون و لانگفورد، 1989). عوامل روانشناختی تعیینکننده تقاضای کل، بمنظور درک تبادلات اقتصادی و حتی تغییرات ناگهانی در قیمت از اهمیت به سزایی برخوردار است.
مقدمهای بر تحقیقات انجام شده درخصوص رفتار سرمایهگذاران در بازار
موضوعهای فرعی در حوزه مالی و در بحث مالیه رفتاری، مطالعه مربوط به شناسایی فرآیند تصمیمگیری سرمایهگذاران و طراحی و تبیین الگوی تصمیمگیری آنان در بازار سرمایه، در شرایط عدم اطمینان است.
یکی از جدیدترین پژوهشهای صورت گرفته در رابطه با شناسایی عوامل تأثیرگذار بر رفتار سرمایهگذاران، پژوهشی است که توسط حسنالتمیمی در بازار سرمایه امارات صورت گرفت. وی متغیرهای تأثیرگذار بر رفتار سرمایهگذاران را در پنج گروه از عوامل طبقه بندی کرد. این عوامل عبارتند از: اطلاعات مالی و حسابداری، اطلاعات خنثی، توصیههای جانبدارانه، انطباق تصویر بر خود با شرکت و نیازهای شخصی سرمایهگذار. یافتههای این پژوهش حاکی از این است که متغیرهای مرتبط با نظریه حداکثر کردن مطلوبیت از قبیل رشد سودآوری، سود نقدی پرداخت شده به سهامداران و سود هر سهم پیشبینی شده از مهمترین متغیرهای تأثیرگذار در قصد خرید یک سهم در بازار خواهد بود.
بطور کلی شواهد تجربی بدست آمده از مطالعات صورت گرفته در بازارهای سرمایه، گویای این واقعیت است که فرآیند تصمیمگیری سرمایهگذاران و رفتار آنها بسیار پیچیده بود، امکان ارائه یک الگوی واحد برای پیشبینی رفتار آنها در بازار، به راحتی میسر خواهد بود. در بسیاری از مواقع رفتار سرمایهگذاران در بورس غیرعقلایی است و شناسایی دقیق محرکهای رفتاری امکانپذیر نخواهد بود.
بطور کلی میتوان گفت که عوامل روانی تأثیرگذار بر قصد افراد به سرمایهگذاری در بورس اوراق بهادار به این شرح هستند:
- عوامل بیوریتمی
- قدرت تحلیل ذاتی
- کسب پرستیژ (وجهه) سهامداران بودن
- انطباق تصویر ذهنی خریدار و تصویر واقعی شرکت
- میزان درجه ریسکپذیری
- میران اعتماد به نفس
علم بیوریتم، سالهاست که در عرصه علوم مختلف تأثیرگذار بوده، در حال تثبیت جایگاه در رشتههای مختلفی از جمله مدیریت است و حال اینکه باید بررسی کرد که بیوریتم و سیکلهای مختلف آن (جسمی، ذهنی و احساسی) چگونه بر قصد و تصمیم فرد به سرمایهگذاری تأثیرگذارند. با توجه به کشفیات علم بیوریتم، افراد در زمانهای مختلف رفتارهای متفاوتی در زمینههای مختلف از خود نشان میدهند و این تغییر درونی میتواند علت رفتارهای بیرونی در زمینههای متفاوت باشد و بطور طبیعی شناخت دقیق و علمی از این رفتارها باعث افزایش شناخت از جعبه سیاه افراد (سرمایهگذاران) و پی بردن به عکسالعملها و رفتارهای بیرونی آنان میشود. این مسئله با مثالی بیشتر روشن میشود.
فردی را در نظر بگیرید که در یک دوره زمانی ویژه مبلغ پولی را به دست آورده و بدنبال راهی برای سرمایهگذاری پول خود است. وی میتواند قطعه زمینی خریداری کرده و یا پول خود را پسانداز بلندمدت کند و … حال اگر این فرد از لحاظ سیکل ذهنی در ناحیه اوج قرار داشته باشد، به دلیل اینکه در این حالت از لحاظ ذهنی بسیار توانمند است و ذهن وی به او اجازه کنکاش هر چه بیشتر را میدهد، به سرمایهگذاریهایی که نیاز به تجزیه و تحلیل و قدرت ذهنی بالایی داشته باشد رو میآورد و از آنجا که سلولهای ذهنی وی از هر زمان دیگری مستعدتر و آمادهتر میباشند، در آن دوره زمانی ویژه گرایش بیشتری به بازار بورس و اوراق بهادار پیدا میکند.
عامل مهم دیگری که از لحاظ روانی بر ذهنیت و قصد افراد تأثیرگذار است، قدرت و توانایی تجزیه و تحلیل ذاتی افرا برای سرمایهگذاری است. بطور کلی اگر افراد احساس کنند که انرژی و استعدادهای لازم برای انجام کاری را به خوبی در اختیار دارند، در آن فعالیت موفقتر از دیگران عمل میکنند. ما در طول تاریخ شاهد ظهور ابر مردانی بودهایم که با اینکه از تکنیکها و اصول رشته خود به صورت آکادمیک بهرهمند نبودهاند ولی بسیار خوش درخشیدهاند چرا که آنها بصورت ذاتی و درونی در زمینه فعالیت خود قدرتمند بودهاند. حال اینکه بعضی از افراد که از لحاظ ذاتی (ارثی) از قدرت تحلیل بالایی برخوردار هستند و در واقع اینگونه افراد با کمترین دادهها و اطلاعات در زمینه مورد نظر، تجزیه و تحلیل دقیقی را از خود بروز داده در نتیجه اینگونه افراد در صورت شناخت این پتانسیل درونی، گرایش هر چه بیشتری به خرید سهام و فعالیت در بازار بورس اوراق بهادار دارند.
از عوامل مهم دیگری که افراد را به خرید سهام و سرمایهگذاری در بازار بورس و اوراق بهادار تحریک میکند، بدست آوردن وجهه سهامدار بودن است، بدین معنی که بعضی از افراد فقط به دلیل اینکه کسب وجهه کنند، سهامدار یک شرکت خاص میشوند به عبارت دیگر اینگونه افراد با خرید سهام شرکتهایی خاص (بیشتر سهام شرکتهایی که شهرت زیادی در بازار کسب کردهاند) خود را از لحاظ ذهنی ارضا میکنند و در واقع برای بدست آوردن این پرستیژ به خرید سهام انگیزه پیدا میکنند. کسب این نوع از پرستیژ میتواند از راه گفتن جملههایی نظیر اینکه: “من یکی از سهامداران شرکت …….. هستم”، “دیروز در مجمع عمومی صاحبان سهام شرکت …….. حضور داشته” و … به دوستان بدست آید. اینگونه سرمایهگذاران میتوانند طبقهبندی متنوعی را شامل شوند که یکی از این گروهها افرادی هستند که سهام را در مبالغ پایینی خریداری میکنند و بیشتر دانشجویانی هستند که در رشتههای مرتبط با بورس (اقتصاد، حسابداری، مدیریت و …) در حال تحصیل هستند و آروزیشان دستیابی به جایگاه کسانی است که الگوی آنان قرار گرفتهاند.
عامل مهم دیگری که میتواند رفتار افراد را تحت تأثیر قرار دهد، میزان درجه ریسکپذیری است که این مورد از جمله مهمترین عوامل موجود در بازارهای مالی به ویژه بازار سهام میباشند. از لحاظ درجه ریسک، افراد به دو دسته ریسکپذیر و ریسکگریز تقسیم میشوند. سرمایهگذاران در بازار بورس منطقی عمل کرده و به ازای پذیرفتن میزان مشخصی از ریسک، بازده مورد انتظارشان را طلب میکنند. ولی اگر فردی به هیچ عنوان ریسک را نپذیرد و مایل به کسب بازدهای باشدکه در برابر دریافت آن بازده، متحمل هیچگونه ریسکی نشود بطور طبیعی نمیتواند به سمت بازار بورس حرکت کند، چرا که افرادی به سرمایهگذاری در بورس اوراق بهادار میپردازند که میزان ریسکی را با توجه به مقدار بازده پذیرا باشند.
در نهایت، اعتماد به نفس میتواند بر قصد افراد به سرمایهگذاری در بازار بورس تأثییرگذار باشد. افراد که از لحاظ میزان اعتماد به نفس در حد پایینی قرار دارند. بیشتر به سرمایهگذاریهایی رو میآورند که از میزان حتمیت (اطمینان) بیشتری برخوردار باشد (خرید زمین، پسانداز کوتاهمدت و …) چرا که هر چه فرد اعتماد به نفس بالاتری داشته باشد. در رابطه با موضوعات، با قدرت و اطمینان بیشتری تصمیمگیری میکند زیرا به خود و قابلیتهایش اعتماد دارد و در نهایت این ذهنیت، وی را به سمت و سویی میکشاند که بتواند از نیروها و پتانسیلهای درونی خود در بسترهای مناسب (بازار بورس و اوراق بهادار) بهرهبرداری کند. گفتنی است که آیا فردی که از اعتماد به نفس بالایی برخوردار است در بازار بورس موفق میشود یا خیر؟ بلکه مفهوم این است که میزان اعتماد به نفس در ابتدای امر میتواند مانند محرکی در تشویق به سرمایهگذاری عمل کند.
روانشناسی و رفتارشناسی
رفتارشناسی بازار سهام:
رفتارشناسی مالی شاخهای از علم فاینانس است که به بررسی رفتار بازارهای مالی با رویکرد روانشناسانه میپردازد. در این مقاله ما سعی داریم با بررسی الگوهای رفتاری سرمایهگذاران در موارد نیز با ارائه نمونههای عینی، تصویر روشنتری از نحوه تصمیمگیری سرمایهگذاران در شرایط متفاوت و به تبع آن رفتارشناسی بازارهای مالی ارائه میشود سرمایهگذاران تحت تأثییر سه نیروی اساسی تصمیمگیری میکنند:
الف) انگیزه و هدف زیانگریزی
ب) داشتن اعتماد به نفس کاذب
ج) ظاهر بینی
د) تنوعبخشی
هـ) پیشمانی
فعالیت موفقیتآمیز در بازار سهام مانند عرصههای اقتصادی دیگر، نیازمند تجهیز سرمایهگذار به دانش و تخصص لازم میباشد. شاخهای از علم اقتصاد که دانش و ابزار لازم برای تحلیل بازارهای مالی را در اختیار افراد قرار میدهد، نامیده میشود. فاینانس از حدود یکصد سال پیش، همگام با شکوفایی و توسعه روزافزون این علم، مدلها و ابزارهای متعددی برای ارزشگذاری داراییهای ایجاد شده که بسیاری از آنها امروزه تحت عنوان تحلیل فاندامنتال توسط کارشناسان برای ارزیابی سهام شرکتها استفاده میشود. برخی متخصصات فاینانس معتقدند که در تحلیل و بررسی بلندمدت، ارزش کلیه داراییها (از جمله سهام) از قواعد بیچون و چرای این علم پیروی میکنند و فارغ از نوسانات کوتاهمدت، تنها روش مناسب برای تصمیمگیری صحیح در بازارهای مالی استفاده از مدلهای تحلیلی است. در این میان هرچند نمیتوان خدمات ارزنده این علم و متخصصان آن را نادیده گرفت اما با بررسی و مطالعه رفتار سرمایهگذاران در عرصه عمل میتوان به مثالهای متعددی دست یافت که براساس آن تصمیم افراد در سرمایهگذای، متفاوت از پیشبینی تئوریهای فاینانس بوده است. این رفتار سرمایهگذاران یکی از فرضیههای اساسی فایناس را زیر سؤال برده است. این فرضیه بطور خلاصه بیان عنوان بهینه بودن بازارها
(Market Efficiency) میکند که تغییرات قیمت سهام در نتیجه تغییر در ارزش ذاتی شرکتها روی میدهد و در نتیجه قیمت سهام تنها از اخباری متأثر میشود که به تغییر جریانات نقدی آتی سهام (یعنی آنچه عاید سرمایهگذاری خواهد شد) و در نتیجه تغییر در ارزش ذاتی منجر شود. این فرضیه در حالت قویتر خود بیان میکند که به علت کارا بودن بازارهای سهام، اطلاعات مالی مربوط به عملکرد شرکتها در قیمت سهام آنها لحاظ شده است و بنابراین در هر لحظه بازار، بهترین قیمت را نموداری که توسط رابرت شیلر (از مشهورترین اساتید). برای یک دارایی با توجه به ارزش فعلی شرکت پیشنهاد میدهد شاخص واقعی P ارائه شده این فرضیه بنیادی فاینانس را به چالش میکشد. در نمودار، منحنی (Yale) دانشگاه بیل ارزش فعلی کل عایدات P قیمت سهام در بازار ایالات متحده آمریکا از سال 1870 تا 2008 را نشان میدهد. منحنی واقعی سهام را محاسبه کرده است. بدین ترتیب با توجه به در دسترس بودن اطلاعات آتی برای یک دوره زمانی طولانی با تنزیل سودهای نقدی واقعی که در آینده توزیع شدهاند (براساس P منحنی از تاریخ شروع نمودار در سال 1870 نرخ سود اوراق قرضه آمریکایی)، ارزش ذاتی میانگین کل سهام شرکتها در بورس نیویورک را برآورده کرده است. از مقایسه این دو منحنی نتایج جالبی بدست میآید، نخست اینکه به سادگی میتوان تشخیص داد که میزان نوسانات یک روند پیوسته با شیب P واقعی قیمت سهام در بورس بسیار بیشتر از نوسانات ارزش ذاتی است به نحوی که منحنی به عنوان نماینده تغییرات قیمت سهام بسیار متلاطم و پرنوسان است. دوم اینکه هرچند P مسیری ملایم را طی میکند اما منحنی در اواخر قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم دو نمودار هماهنگی زیادی با یکدیگر دارند اما پس از این دوره برای مانند اویل دهه 90 تا 2008 میلادی تفاوت معنادار بین قیمت سهام و ارزش ذاتی) بازههای زمانی بسیار طولانی شرکت وجود داشته است. این اختلاف، در تضاد جدی با فرضیه بهینه بودن بازارها است که قیمت را منعکس کننده ارزش ذاتی دانسته و هرگونه اختلاف میان این دو را ناچیز و موقتی میانگارد. یک نمونه قابل تشخیص دیگر در این نمودار مربوط به دوران رکودهای بزرگ است که طی آن قیمت سهام در سالهای 1929 تا 1932 پیش از دو سوم ارزش خود را از دست داد در حالی که کوچکترین تغییری در ارزش ذاتی شرکتهای براساس تنزیل سودهای آینده ایجاد نشد. به عبارت دیگر شرایط سودآوری آتی شرکتها کاملاً با ثبات بوده است! مطالعه میزان گردش سهام به عنوان یک مثال دیگر در بحث حاضر نیز در بر دارنده نتایج جالب و قابل توجهی است. به جدول یک توجه کنید. ارقام جدول به خوبی نشان میدهند که در سه بورس توسعه یافته ایالات متحده، انگلستان و آلمان در طول سال 2009 ارزش کل معاملات به مراتب بیش از ارزش بازار بوده که به معنای دست به دست شدن کل ارزش سهام بازار در طول یک سال بیم معاملهگران است.
براساس نظریه بازار کارا تنها، اخبار بنیادی که باعث تغییر ارزش ذاتی سهام میشوند، میتوانند انگیزه تغییر قیمت و انجام معامله را برای سرمایهگذاران ایجاد کنند. این در حالی است که نسبت به گردش سهام بیش از 100درصدی در اکثر بازارهای مالی دنیا به خوبی بیان میکند که انگیزه انجام معامله در بین سرمایهگذاران به مراتب بیشتر بوده است زیرا طبیعتاً میزان اطلاعات منتشر شده در مورد شرکتها در یک سال به اندازهای نیست که این حجم عظیم خرید و فروش سهام را توجیه کند. نمونههای مزبور حکایت از آن دارند که عواملی فراتر از نیروهای بنیادین در بازارهای مالی عمل میکنند که تئوریهای فاینانس قادر به توضیح آن نیست. در پاسخ به این ناتوانی علمی، در چند دهه اخیر شاخه نوینی به نام “فایناسن رفتاری (Behavioral Finance) در غرب ایجاد شده و رشد کرده است که به بررسی رفتار سرمایه گذاران در بازارهای مالی با رویکرد روانشناسانه میپردازد. کارشناسان این رشته معتقدند نیروهایی نظیر ترس و طمع میتوانند با زیر پا گذاشتن تئوریهای فاینانس موجب نوسانات چشمگیر در بازارهای مالی شوند. بدین ترتیب باید به افراد از منظر روانشناسانه نگریست که در بسیاری مواقع تحت تأثیر احساسات واقعی، رفتاری کاملاً متفاوت با منطق اقتصادی (شالوده فاینانس) از خود نشان میدهند.
زیان گریزی:
شاخهای از علم فاینانس است که به بررسی رفتار بازارهای مالی با رویکردی روانشناسانه میپردازد. با بررسی الگوهای رفتاری سرمایهگذاران و ارائه نمونههای عینی، تصویر روشنتری از نحوه تصمیمگیری سرمایهگذاران در شرایط متفاوت و به تبع آن رفتارشناسی بازارهای مالی میپرادزیم. یک موقعیت فرضی از در نظر بگیرید که طی یک تصادف رانندگی به راننده پیشنهاد میشود بین دوگزینه زیر یکی را انتخاب کنید:
- یک میلیون تومان هزینه خسارت را نقدی بپردازد.
- یک تاس بیندازد و در صورتی که تاس زوج را نمایش داد دو میلیون تومان و در صورتی که عدد فرد آمد از پرداخت خسارت معاف شود.
در هر دو گزینه زیان مورد انتظار بررسی براساس علم احتمال نشان میدهد که ضرر مورد انتظار برابر یک میلیون تومان است زیرا احتمال زوج یا فرد آمدن تاس برابر است با وجود برابر بودن ضرر مورد انتظار در هر دو گزینه، اکثر افراد تمایل دارند گزینه دوم را انتخاب کنند یعنی افراد ضرر غیرقطعی را هر چقدر که بزرگتر باشد به ضرر حتمی ترجیح میدهند. این پدیده در رفتارشناسی مالی به “زیان گریزی” شهرت دارد و یکی از الگوهای رفتاری رایج در بین سرمایهگذاران استو مطالعات (Loss Aversion) روانشناسی ثابت کردهاند که عدم مطلوببیت یا احساس ناخرسندی که از یک میزان ضرر مالی مشخص به انسان دست میدهد حدوداً 5/2 برابر میزان لذت یا خرسندی ناشی از سود به همان میزان است.
به عبارت دیگر برای جبران احساس نامطلوب زیان یک میلیون تومانی کسب حدود 5/2 میلیون تومان سود لازم است! این واکنش روانی باعث میشود که سرمایهگذاران در بازارهای سهام از فروش سهام زیانده خود برای مدت طولانی خودداری کرده اما سهام سودده را خیلی زودتر از آنچه اقتضا میکند به فروش برسانند.
توجیه رفتار مزبور از منظر روانشناسی این است که برای سرمایهگذاران قبول این حقیقت که در یک سرمایهگذاری ضرر کردهاند مشکل است و تا زمانی که سهام خود را به فروش نرساندهاند از لحاظ ذهنی احساس ناخرسندی ناشی از شناسایی زیان را به تعویق انداخته و به امید آینده نامعلوم باقی میمانند. اما در مورد سهام سودده، ترس از کاهش ناگهانی قیمت موجب میشود که سرمایهگذاران سهامی که برایش بازدهی داشته را زودتر واگذار کرده و از ریسک تبدیل شدن آن به یک سهم ضررده اجتناب کند. بدین ترتیب نقطه مرجع ذهنی سرمایهگذاران برای قضاوت در مورد یک سرمایهگذاری، قیمت خرید آن دارایی است و تصمیم خرید و فروش آنها تا حد زیادی به این تصور ذهنی در مورد قیمت بازمیگردد که لزوماً هیچ ارتباطی با وضعیت سهم و یا شرکت ندارد. مطالعهای که در سال 1998 در مورد حساب کارگزاری بیش از 163 هزار مشتری حقیقی در ایالات متحده آمریکا انجام شد نشان میدهد که سرمایهگذاران سهامی را که قیمت بالاتر نسبت به قیمت خرید داشتهاند بطور متوسط 7/1 برابر زودتر از سهام زیانده به فروش میرسانند. مطالعه دیگری در سال 2001 در فنلاند نشان داد که سرمایهگذاران، سهامی که قیمت آنها از زمان خرید بیش از 30درصد صدافت کرده است را بطور میانگین 32درصد کمتر از سهام سودده سبد خود به فروش میرسانند. همچون سایر مباحث رفتارشناسی مالی، تئوریهای فاینانس قادر به توضیح پدیده ریسک گریزی در بین سرمایهگذاران نیست. براساس تئوری مدرن فاینانس، یک سرمایهگذار در هر لحظه باید قیمت کنونی سهم و پیشبینی خود از ارزش ذاتی را مقایسه کرده و بر مبنای آن تصمیم به نگهداری یا فروش بگیرد. براین اساس، قیمت خرید یک سهم نباید نقشی در تصمیمگیری عاقلانه یک سرمایهگذار ایفا کند. حال آنکه براساس تحقیقات فوق، آنچه در عالم واقع میان سرمایهگذاران اتفاق میافتد مخالف این نظریه است. براساس آنچه درخصوص اصل زیان گریزی بیان شد، رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران توصیه میکند تا با شناخت این الگوی رفتاری طبیعی و تلاش برای مهار آن سعی کنند تا سهام زیانده خود را در صورت کسب توجیه لازم با سهولت بیشتری به فروش برسانند و به سهام سودده اجازه پیشروی و کسب بازده بیشتر را بدهند.
اعتماد به نفس کاذب:
مروری اجمالی بر دستاوردهای علم روانشناسی بیان میکند که پدیده اعتماد به نفس خصلتی مشترک در بین اغلب انسانهاست که نمود آن در بازارهای مالی به وفور یافت میشود. مطالعات انجام شده در این خصوص در ماین مشاوران بازار (Ruuso & Schoemaker, 1992)، مدیران (Kidd, 1970)، مهندسان
(Baum annetal, 1991) و بانکداران (Steavevon Holstein, 1972) نشان میدهد که این پدیده تنها منحصر به سرمایهگذاران نبوده و بطور گستردهای در بین افراد در مشاغل مختلف خودنمایی میکند. در همین راستا نتایج یک تحقیق جالب نشان داد که 80درصد افراد، احتمال تصادف خود را کمتر از میانگین واقعی رانندگان تلقی (Kahne mam & Riepe, 1997) میکنند. همچنین مطالعه انجام شده توسط بیکر و امری
(baker & Emery) در سال 1993 که به سراغ زوجهای آمریکایی رفته بیان میکند که با وجود احتمال واقعی 50درصدی طلاق برای هر ازدواج در جامعه آمریکا، اکثریت زوجهای جوان احتمال طلاق در ازدواج خود را صفر ارزیابی کردند. اعتماد به نفس کاذب نزد سرمایهگذاران بازارهای مالی نیز معمولاً بدین صورت نمایان میشود که افراد در انتخاب سهام و پیشبینی بازده بازار، خود را تواناتر از سایرین قلمداد میکنند. بررسیها توسط مؤسسه معتبر نظرسنجی گالوپ نشان میدهد که سرمایهگذارانی که سابقه کمتری در بورس دارند غالباً اعتماد به نفس بالاتری نسبت به سرمایهگذاران با سابقه دارند.
بر این اساس، آماتورها معمولاً احتمال کسب بازدهی بهتر از متوسط بازار را در سرمایهگذاریهای خود بسیار بیشتر از افراد حرفهای تصور میکنند. این اعتماد به نفس کاذب در بین سرمایهگذاران در عمل تأثیرات وسیعی در تصمیمگیری افراد دارد که یکی از مهمترین نمونههای آن در پدیدهای تحت عنوان معامله بیش از حد
(over- Trading)مشاهده است که مصداق آن را میتوان در رفتار افراد دارای دسترسی به معاملات برخط (online- Trading) جستجو کرد.
در پژوهش انجام شده در سال 2003 (Barber & Odean) سیستم معاملات تلفنی به معاملات برخط روی آورده بودند نشان میدهد که به رغم آنکه این سرمایهگذاران پیش از دسترسی به سیستم معاملات آنلاین بطور متوسط بازدهی سه درصدی بهتر از شاخص بازار در هر سال داشتند، اما پس از تغییر مزبور، متوسط بازدهی همین سرمایهگذاران در یک بازده زمانی طولانیمدت به دو درصد کمتر از شاخص بورس رسید. علت این مسئله بطور طبیعی به افزایش تعداد معاملات و از بین رفتن بخش بزرگی از سود در نتیجه پرداخت کارمزد معاملات مربوط میشود. همچنین تحقیقگیری که بر روی 60 هزار سرمایهگذار حقیقی در سال 1998
(Barber & Odean) در ایالات متحده انجام شد بیان میکند که کارمزد معاملات بطور متوسط 4/2 درصد از بازده افراد در هر سرمایهگذاری را از بین میبرد و افرادی که بیشترین حجم معاملات را داشتهاند کمترین بازدهی (حدود 5درصد کمتر از شاخص) را در بلندمدت کسب کردهاند.
نمودار از منظر دقیقتری آثار پدیده معاملات بیش از حد و ارتباط آن با اعتماد به نفس کاذب را بررسی میکند نمودار عملکرد چند گروه از سرمایهگذاران را در یک بازه زمانی طولانیمدت (7 سال) نشان میدهد
(Barber & Odean, 2000). منظور از صندوقهای شاخصی، صندوقهای سرمایهگذاری هستند که ترکیب سرمایهگذاری دقیقاً مشابه سبد سهام بازار دارند. بنابراین عملکرد آنها به متوسط بازار بسیار نزدیک است. کلوپهای سرمایهگذاری نهادهایی (Investment club) هستند که با پذیرش سرمایهگذاران و تحلیلگران، برنامههای منظمی را جهت تبادل نظر و ارتباط آنها با یکدیگر ترتیب میدهند تا تبادل تجربیات و اطلاعات به نحو مؤثری انجام شود.
سرمایهگذاران شخصی نیز افراد حقیقی هستند که عمدتاً از بین فعالان حرفهای (براساس سابقه فعالیت در بازار سهام) انتخاب شدهاند. نتایج این بررسی که درخصوص 166 کلوپ سرمایهگذاری در آمریکا صورت پذیرفته است در نوع خود جالب توجه است. نخست اینکه سود خالص هر دو گروه از سرمایهگذاران (سرمایهگذاران شخصی و اعضای کلوپهای سرمایهگذاری) از صندوق شاخصی یا به عبارتی شاخص بورس کمتر بوده است. به عبارت دیگر هیچ یک از سرمایهگذاران نتوانستهاند بازدهی بهتری از متوسط بازار در بلندمدت کسب کنند و این در حالی است که همانطور که پیشتر اشاره شد، معمولاً افراد، عملکرد خود را تحت تأثیر اعتماد به نفس کاذب، بسیار بهتر از بازار برآورد میکنند. نکته دون این است که سرمایهگذاران شخصی نسبت به اعضای کلوپهای سرمایهگذاری طبیعتاً مراودات و تبادل اطلاعات کمتری با دیگران داشتهاند عملکردی بهتر از اعضای کلوپهای داشتهاند.
علاوه بر این، هر دو گروه در اثر معامات مکرر بخش قابل توجهی از بازدهی خود را از دست میدهند به نحوی که سرمایهگذاران شخصی هر چند بازده ناخالص بهتری از متوسط بازار داشتهاند (7/18درصد)، اما به علت پرداخت کارمزدها، سود خالص آنها به مراتب کمتر شده است (4/16درصد). در بین اعضای کلوپهای سرمایهگذاری حتی وضعیت بغرنجتر است. این گروه نه تنها بازدهی ناخالص کمتری از بازار سهام داشتهاند (17درصد) بلکه در اثر معاملات مکرر حدود سه درصد از سود خود را بابت کارمزد از دست دادهاند و در نتیجه بازدهی آنها به حدود 14درصد کاهش یافته است. این عملکرد به خوبی نشان میدهد که تبادل بیش از اندازه اطلاعات در بین سرمایهگذاران مزبور نه تنها باعث عملکرد بهتری نشده بلکه با تشویق به خرید و فروش و تعویض مکرر سهام، تنها افزایش پرداخت کارمزد به کارگزاران و کاهش بازدهی سرمایهگذار را در پی داشته است. براساس آنچه درخصوص اعتماد به نفس کاذب بیان شد، رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران توصیه میکند تا با شناخت این گرایش طبیعی و تلاش برای مهار آن به یک درک واقعی از میزان تواناییهای خود در بازار سهام دست یابند و با محدو کردن پیامدهای اعتماد به نفس کاذب از جمله تمایل به معاملات بیش از حد (به ویژه با استفاده از معاملات برخط (onlin- Trading) در راستای کاهش هزینه معاملات و افزایش بازدهی خود تلاش کنند.
3. ظاهربینی:
در علم رفتارشناسی مالی اصطلاح رایجی وجود دارد که شاید مناسبترین معادل فارسی “ظاهربینی”(representiveness) باشد. این اصطلاح بیان میکند که افراد بطور طبیعی آنچه را که میبینند به صورت سطحی و بدون دقت کافی به مسائل ذهنی خود مرتبط میکنند. به عنوان مثال بسیاری از سرمایهگذاران، سهام شرکتهایی را که محصولات خوبی تولید میکنند و دید مثبتی نسبت به آنها در زندگی روزمره دارند را به سهام سایر شرکتها ترجیح میدهند زیرا افراد بطور ناخودآگاه تصویر ذهنی مثبت خود از شرکت یا محصولات مربوطه را به سهام آن نیز تسری میدهند. مطالعه انجام شده (Sherfrin & Statman, 1995) نشان میدهد که اتفاقاً شرکتهای خوشنام از نظر سرمایهگذاران دارای سهامی با بازدهی مناسب نبودهاند، در واقع افراد به اشتباه شرکتهای خوب و موفق از نظر خود را بطور ذهنی به سودآوری بالا ارتباط میدهند.
نوع دیگری از پدیده ظاهربینی نیز در بین سرمایهگذاران نسبت به عملکرد گذشته سهام شرکتها دیده میشود. دو پژوهشگر (De Bondt & Thaler) در مقالاتی مجزا در سالهای 1985 و 1989 اثبات کردند که سهام شرکتهایی که در طی سه سال گذشته بدترین عملکرد را داشته در طی چند سال بعد عملکرد بسیار بهتری از سهام شرکتهایی داشتند که در همین دوره بیشترین رشد را تجربه کردهند. این محققان در بررسی علمی خود دو سبد سهام یکی مرکب از شرکتهای با بهترین عملکرد (برندهها) و دیگری شرکتهای با بدترین عملکرد (بازندهها) در سه سال گذشته تشکیل دادند و مشاهده کردند که در یک بازه زمانی پنج ساله بعد از شکلگیری این دو پرتفولیو، سبد سهام یکی مرکب از شرکتهای بازنده، بازدهی معادل 40درصد بیشتر از سبد برندهها داشته است. این در حالی است که نظرسنجی از افراد حرفهای و تحلیلگران بازار سهام نشان میداد که اکثریت قریب به اتفاق آنها عملکرد 5 سال آینده سهام شرکتهای برنده را بهتر از سبد بازندهها پیشبینی میکردند. این محققان در نتیجهگیری مقالات خود نشان دادند که پدیده ظاهربینی باعث شده تا سرمایهگذاران عملکرد گذشته یک سهم را پیشبینی کننده عملکرد آتی آن دانسته و بیش از حد نسبت به آینده آن بدبین یا خوشبین شوند. نکته جالب توجه این است که هر چه یک پدیده ظاهری چشمگیرتر باشد و جلب توجه بیشتری کند، سرمایهگذاران بدون توجه به محتوای آن و فارغ از تأثیراتش بر ارزش ذاتی سهام، وزن بیشتری در تصمیمگیریهای خود به آن میدهند. در همین راستا یک تحقیق جالب به بررسی رابطه میان میزان چشمگیر بودن ظاهری یک خبر و قیمت واحدهای صندوقهای سرمایهگذاری کشورها در بورس نیویورک میپردازد. این تحقیق بیان میکند که در بازار نیویورک واکنش سهامداران صندوقهای سرمایهگذاری به خبری که با پهنای سه ستون در روزنامه منتشر شده حدوداً 4/1 (یک چهارم) واکنش بازار به یک خبر با پهنای شش ستون در روزنامه New York Times همان سال است.
این مطالعه همچنین نشان میدهد که اخباری که تأثیر مهمی بر ارزش بنیادین سهام داشته اما در صفحه اول این روزنامه به چاش نرسیده است، منجر به واکنش ناچیزی از سوی سرمایهگذاران شده است. در مقابل، اخباری که تأثیر چندانی بر ارزش بنیادین واحدهای سرمایهگذاری این صندوق نداشته، اما در صفحه اول روزنامه با پهنای زیاد به چاپ رسیده است معمولاً باعث تغییرات زیادی در ارزش واحدهای صندوقهای سرمایهگذاری مشترک شده است با توجه به موارد فوق میتوان گفت، پدیده ظاهربینی در بین سرمایهگذاران باعث میشود ت افراد به جای توجه به محتوای اخبار و اطلاعات مالی و تأثیر آنها بر ارزش ذاتی سهام به صورت سطحی و براساس میزان چشمگیر بودن ظاهری پدیدههای تصمیمگیری کنند و این رفتار خود را مرتبط با تغییر ارزش ذاتی سهام توجیه کنند. به این ترتیب رفتار شناسایی مالی به سرمایهگذاران توصیه میکند که در واکنش و تحلیل اخبار ظاهری به این مسئله توجه کرده و نه تنها خود تحت تأثیر آسیبهای آن قرار نگیرند بلکه بتوانند فرصتهای سودآوری ایجاد شده ناشی از ظاهربینی سرمایهگذاران را تشخیص داده و در اتخاذ تصمیمات مناسب از آن استفاده کنند.
4. تنوع بخشی (Diversification)
یکی از اصول پایه در علم فاینانس مفهوم “ریسک” است که بصورت ساده تحت عنوان احتمال عدم تحقق بازده مورد انتظار تعریف میشود. متخصصان این علم معتقدند سرمایهگذاری در بازار سهام بطور ذاتی دارای رسیک قابل توجهی است اما با استفاده از اصل مهم تنوعبخشی (Diversification) میتوان پارامتر ریسک را به حداقل رساند. اصولاً پیدایش مفهوم “پرتفولیو” یا “سبد سهام” نیز از همین طرز تفکر فاینانس ریشه گرفته است که معتقد است میتوان با افزایش سهام خریداری شده از نظر تنوع و تعداد، ریسک سرمایهگذاری را در حد بهینه نگاه داشت. علم فاینانس فرض میکند که همه سرمایهگذاران در بازار سهام از آنجا که دارای منطق اقتصادی (Rational) هستند این کار را انجام خواهند دارد و تا حد امکان به سبد داراییهای خود تنوع میبخشند. در حقیقت براساس همین اصل است که تئوری فاینانس بازار (Bahavior Finance) از منظر متفاوتی به موضوع میتگرد. تحقیقات انجام شده در این خصوص، یکی از الگوهای رفتاری غالب فعالان بازار سهام را عدم توجه به این اصل مهم میدند که به دو صورت قابل مشاهده است: نخست؛ تنوعبخشی اندک و دوم؛ تنوعبخشی غیرحرفهای یا سادهانگاران. در رابطه با مورد اول، پژوهشهای متعدد با بررسی گروههای مختلف از سرمایهگذاران نشان میدهند که تعداد سهام نگاه داشته شده توسط سرمایهگذاران حقیقی بسیار کمتر از آن است که تئوریهای فاینانس تجویز میکند. به عنوان مثال، نتیجه تحقیق انجام شده از سوی بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا بیان میکند که تعداد سهام موجود در پرتفولیوی هر سرمایهگذار حقیقی در بلندمدت تنها 41/3 عدد است.
دارا بودن 41/3 سهم در پرتفولیو به معنای تنوعبخشی بسیار پایین است که به تبع آن ریسک فعالیت سرمایهگذاران در بازار سهام را به نحو قابل ملاحظهای افزایش داده است. براساس این نمودار آکادمیک، دارا بودن حداقل 20 شرکت متفاوت در سبد سهام برای کاهش ریسک سرمایهگذار و نزدیک شدن به سطح ریسک بازار (در آمریکا) ضروری است اما تنوعبشخی اندک تنها وجه این الگوی رفتار غیرمنطقی نیست، زیرا در ضمن همین تنوعبخشی ناکافی مطالعات و تحقیقات انجام شده وجود رفتار سادهانگارانه در بین سرمایهگذاران رای متنوع کردن سهام سبد خود حکایت دارد.
سهام انتخاب شده توسط سرمایهگذاران در سال 1978 نشان میدهد که در بیش از 70درصد همبستگی مثبت بالایی با یکدیگر دارند (Positive Correlation) به عبارت دیگر، سهام انتخاب شده توسط سرمایهگذاران علاوه بر آنکه از نظر تعداد بسیار کم است از لحاظ ریسک نیز مشابه یکدیگر بوده و به همین دلیل اصولاً هدف اصلی تنوعبخشی (که همان کاهش ریسک است) را حاصل نمیکند. یکی دیگر از مطالعات جالب در زمینه رفتار سادهانگارانه برای تنوعبخشی در سال 1988 توسط بنارتزی و تالر (Benartzis Thaler) انجام شده است. این تحقیق به بررسی رفتار کارکنان شرکتها در انتخاب صندوقهای سرمایهگذاری برای برنامه بازنشستگی میپردازد. هر شرکت، به کارکنان خود تعدادی صندوق سرمایهگذاری را معرفی میکند و کارکنان مختارند انتخاب کنند که چه میزان از حق بیمه بازنشستگی خود را به هر یک از این صندوقها اختصاص دهند. نتیجه مطالعات نشان میدهد که کارکنان صرف نظر از نوع صندوقها، حق بیمه خود را بطور مساوی بین همه آنها تقسیم میکنند. به عنوان مثال، اگر یک صندوق سهام و یک صندوق اوراق با درآمد ثابت به افراد پیشنهاد شود، حق بیمه خود را بصورت مساوی بین این صندوق تخصیص میدهند در حالی که اگر یک صندوق با درآمد ثابت و دو صندوق سهام به آنها یپشنهاد شود باز هم یک سوم حق بیمه را به هر صندوق اختصاص میدهند. جالب است که در پاسخ به علت این اقدام، اکثر مخاطبان هدف خود را کاهش ریسک و تنوعبخشی بیشتر عنوان کردند. محققان این رفتار صندوق پیشنهادی تخصیص n حق بیمه خود را به هر یک از n صندوق مینامند. زیرا کارکنان در هر حالت 1n/ را قانون 1 میدهند و توجهی به جنس آن صندوق ندارند. این رفتار در بین سرمایهگذاران ایرانی نیز کاملاً شایع است و مشاهدات عینی حکایت از آن دارد که افراد به خیال تنوعبخشی حداکثری، در چندین صندوق سرمایهگذاری میکنند. بدون آنکه توجهی به استراتژی سرمایهگذاری صندوقها کنند و طبیعتاً به علت شباهت ترکیب سبد سهام بسیاری از صندوقها عملاً هدف کاهش ریسک برای سرمایهگذاران محقق نمیشود.
یکی دیگر از جنبههای تنوعبخشی ناکارآ اصطلاحاً تمایل به خانه یا (Home Bias) نامیده میشود. مطالعهای در این خصوص به بررسی ترکیب سرمایهگذاران شرکت میپردازدکه شامل هفت شرکت منطقهای است. این تحقیق نشان می دهد که مردم هر ایالت از آمریکا تمایل بسیار زیادی به سرمایهگذاری در سهام شرکت مربوط به منطقه خود را دارند و از سرمایهگذاری در سایر شرکتهای منطقهای به رغم شباهت ذاتی فعالیت آنها خودداری میکنند.
5. پشیمانی (Regret):
مشهورترین روانشناسان و بنیانگذاران علم رفتارشناسی مالی در مطالعات خود نشان دادهاند که افرادی که در یک موقعیت تصمیمگیری انتخاب غیرمتعارفی را انجام میدهند، بیشتر در معرض احساس پشیمانی هستند. ضربالمثل ایرانی “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” بیانی عامیانه از همین واقعیت است. تصور جنبههای روانشناختی انسان است که در شئون مختلف زندگی از جمله در مقوله سرمایهگذاری خودنمایی میکند، کنید. شما و جمعی از همکاران در سهام شرکتی سرمایهگذاری کردهاید. همکارانتان به دلیل انتشار اخباری درباره وضعیت شرکت تصمیم به فروش سهام آن میگیرند و به شما هم یادآور میشوند که سهام مزبور آینده روشنی نخواهد داشت. حال دو موقعیت فرضی را در نظر بگیرید:
- بعد از مدتی قیمت آن سهم کاهش مییابد و شما سهام خود را نمیفروشید و با همکارانتان هممسیر نمیشوید.
- به توصیه دوستانتان سهم را میفروشید اما پس از مدتی قیمت آن سهم افزایش مییابد.
در هر دو سناریو فرد احساس پشیمانی و تأسف را تجربه میکند اما برای اکثر افراد، احساس پشیمانی در حالت اول شدیدتر است، زیرا با خود تصور میکنند که اگر فقط همان کاری را کرده بودند که دیگران انجام دادند (فروش سهم) متضرر نمیشدند. اما در حالت دوم، فردی میتواند با یادآوری اینکه این اقدام به توصیه همکاران انجام شده و دیگران نیز مانند او متضرر شدهاند، احساس پشیمانی خود را التیام دهد.
اکثر سرمایهگذاران غیرمتخصص در بازارهای سرمایه همواره در تلاش برای متقاعد کردن خود برای خرید سهمی که همه در حال فروش آن هستند را تجربه میکنند. به عبارت دیگر، خرید سهم دارای صف فروش دارای بار روانی به مراتب سنگینتری نسبت به خرید سهم دارای صف خرید است، حتی اگر سهام دارای صف فروش به لحاظ بنیادین ارزندهتر باشد. بدین ترتیب افراد همواره برای نخریدن سهام دارای صف فروش توجیهات آسانتری نسبت به خرید سهام دارای صف خرید پیدا میکنند. نکته قابل توجه درخصوص احساس پشیمانی، همهگیر بودن آن است بدین معنا که حتی سرمایهگذارانی که از نظر علمی و ئتوریک آگاهی کافی دارند نیز تحت تأثیر این عامل رواشناختی قرار میگیرند. در نحوه تخصیص سبد یک نمونه بسیار جالب در این خصوص تصمیم آقای مارکوویتز (Harry Markowitz) سرمایهگذاریهای مربوط به حق بازنشستگی خود است. همانطور که میدانید تئوری این دانشمند که به خاطر آن موفق به دریافت جایزه نوبل شد ادعا میکند که سرمایهگذاران باید سبد سهام خود را براساس حداکثر بازده و حداقل واریانس انتخاب کنند. این در حالی است که وی در مصاحبه با مجله پول (Money Magazin) در سال 1998 اعلام کرد که منابع بازنشستگیاش را به میزان مساوی بین سهام و اوراق با درآمد ثابت تقسیم کرده است. وی علت این تصمیمش را به حداقل رساندن احساس پشیمانی و نه رفتار براساس نظریه خود عنوان کرد. بهینه کردن ریسک- بازده واقعیت جالب دیگر در رابطه با پشیمانی، نحوه واکنش سرمایهگذاران در هنگام مرور عملکرد گذشته است. مطالعات نشان میدهند که افراد تمایل دارند عملکرد و تصمیمات موفقیتآمیز را به مهارت خود و انتخابهای اشتباه را به سایر عوامل (مانند بدبیاری و شانس) نسبت دهند. همچنین تحقیق دیگری در قضا.ت راجع به صندوقهایی که سرمایهگذاران صندوقهای مشترک در آن سرمایهگذاری کردهند بیان میکند و عملکرد آنها را بسیار بهتر از آنچه در واقع بوده است، ارزیابی کردهاند. به عبارت دیگر، سرمایهگذاران تمایل دارند بخشهای موفق عملکرد خود را به یاد آورند و انتخابهای خویش را بهتر از آنچه در واقعیت بوده است، نشان دهد. با جمعبندی موارد فوق میتوان گفت احساس پشیمانی یکی از قویترین عوامل رواشناختی مؤثر بر رفتار انسانها است که میتواند بر منطق اقتصادی افراد غبه کرده و تصمیمات آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد. رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران پیشنهاد میکند تا با شناخت این پدیده، پیامدهای رفتاری آن را کنترل کرده و با محدود کردن آثار پشیمانی، جرأت تصمیمگیری بر خلاف جریان عمومی و پیروی از استراتژی شخصی خود را مد نظر قرار دهند.
6. ریسک و بازده:
مهمترین خروجی مدیریت مالی تبیین وجود رابطه مستقیم بین ریسک و بازده است. این اصل بنیادین فاینانس بیان میکند که سودآوری بیشتر تنها در قبال متحمل شدن ریسک بالاتر تحصیل میشود و در نقطه مقابل، کاهش ریسک طبیعتاً افت بازده مورد انتظار را به دنبال خواهد داشت.
پژوهشهای مختلف در این حوزه نشان می دهند که به اعتقاد سرمایهگذاران، سهام شرکتهایی با پتانسیل رشد بالاتر، کمریسکتر ازسهام شرکتهای کمبازده هستند. مطالعه انجام شده توسط Shefrin بیان میکند که در سال 2001 نسبت قیمت به ارزش دفتری بالا (Market cap)، سرمایهگذاران، سهام شرکتهایی با ارزش بازار را پربازده و کمریسک ارزیابی میکنند. این درک نادرست حتی در میان افرادی که قاعدتاً باید بهترین درک نیز رایج است. نتایج یک مطالعه میدانی (CFO) از رابطه ریسک و بازده را داشته باشند، یعنی مدیران مالی شرکتها در سال 2001 در بین تعداد زیادی از مدیران مالی شرکتها انجام شد آشکار Graham & Harvey مشهور که توسط ساخت که مدیران صندوقها، سرمایهگذاریهای پربازده را کمریسک ارزیابی میکنند و بدین ترتیب درک کاملاً در سال 1998 روی تعداد (De Bondt) وارونهای از این رابطه مهم در تئوری فاینانس دارند.
با توجه به موارد فوق میتوان گفت بر خلاف تئوری فاینانس که رابطه ریسک و بازده را بطور مستقیم ارزیابی میکند، مطالعات رفتارشناسی اثبات مینماید که سرمایهگذاران در عمل اعتقادی بر خلاف اصل مزبور دارا هستند. این عدم درک صحیح از رابطه ریسک و بازده در بین سرمایهگذاران موجب میشود تا افراد تنها بازدهی را معیار به عنوان مثال، سرمایهگذاران در هنگام مقایسه عملکرد صندوقهای. عملکرد برتر یک سهم یا دارایی بدانند بازده را نادیده میگیرند و به این ترتیب با پیامد ناخوشایند نوسانات غیرمترقبه در بازدهی سرمایهگذاری خود در آینده مواجه میشوند.
علم رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران توصیه میکند تا با فائق آمدن بر این درک نادرست درخصوص رابطه ریسک و بازده، رفتارهای خود را با این اصل بنیادین تطابق دهند و با آشنایی و محاسبه پارامترهای ریسک (به ویژه ضریب ریسک سیستماتیکی یا بتا) سرمایهگذاریهای خود را در مسیر منطقی، متناسب با بازده مورد انتظار راهبری کنند.
8. کنترل خویشتن:
یکی از خصوصیات روانشناختی بشر که آثار آن در حوزههای مختلف از جمله در سرمایهگذاری انعکاس پیدا میکند، است. این ویژگی به زبان ساده بیان میکند که بسیاری از افراد به (Lack of Self Control) ناتوانی در کنترل خود نیستند. دلیل عدم مهار نیازها و امیال خود قادر به اتخاذ بهینه (از منظر علم اقتصاد). به عبارت دیگر در برخی از شرایط، تصمیم واقعی سرمایهگذاران با آنچه تئوریهای اقتصاد و فاینانس پیشبنی میکنند تفاوت دارد. پژوهشگران حوزههای رفتاری در مطالعات متعدد خود وجود این عامل را اثبات کردهاند. بدین ترتیب این تمایل طبیعی، تبعات زیادی را در عرصه سرمایهگذاری ایجاد کرده است و افراد نیز راهکارهای مختلفی برای مقابله با آن اتخاذ کردهاند. به عنوان مثال، یک اصل ذهنی رایج در بین عده زیادی از سرمایهگذاران این است که بنابراین شاید «از اصل سرمایه خرج نکنند و تنها از سود پولشان استفاده کنند» همین مسئله باشد. در این فضا از مهمترین دلایل محبوبیت سهام شرکتهای توزیع کننده سود نقدی شرکتها تحت تأثیر نظریات سهامداران بخش اعظم سود حاصله را بصورت نقدی توزیع میکنند زیرا سرمایهگذاران این در حالی است که تئوریهای مدرن فاینانس ارزش را با جریان نقدی نمیخواهند از اصل سرمایه خرج کنند تولید شده در شرکت مرتبط میدانند که لزوماً هیچ ارتباطی با میزان تقسیم سود نقدی شرکتها ندارد. حتی علم فاینانس در برابر شرکتهایی که سود نقدی زیادی تقسیم میکنند ابهام عدم فرصت رشد را مطرح میکند و با این رویکرد از محبوبیت این نوع سهام در ضمن برخی نظریات خود میکاهد. این مسئله در صندوقهای سرمایهگذاری نیز به خوبی دیده میشود به نحوی که سرمایهگذاران به صندوقهای دارای روزانه NAV توزیع سود نقدی به مراتب بیشتر از صندوقهای ارزشمدار (که تنها رشد سرمایه را براساس ارزش منتشر میکنند) تمایل دارند. همچنین برخی محققان رفتارشناسی مالی، پا را از این محدوده فراتر گذارده و در مقالات خود بیان کردهاند که تمایل به سود نقدی به اندازهای است که با توجه به ارزش اقتصادی را زیر پا گذارده و علت فاصله قیمت سهام شرکتهای سرمایهگذاری ( که کل سبد آنها در بورس سرمایهگذاری شده است) با ارزش روز داراییهای آنها را در همین تمایل به دریافت سود نقدی و عدم توانایی کنترل بین سرمایهگذاران مرتبط میدانند (نمونه مشابه آن در بین شرکتهای سرمایهگذاری ایرانی بصورت اختلاف 20درصدی بطور میانگین بین قیمت روز و خالص ارزش داراییهای این شرکتها قابل مشاهده است).
یکی دیگر از حوزههایی که ناتوانی در کنترل خود در آن آشکار است، برنامه بازنشستگی است زیرا عموم افراد به تنهایی قادر به کنترل تمایلات روزمره در خرجکرد نیستند و نمیتوانند به اندازه لازم برای بازنشستگی خود پسانداز کنند. یک راهکار ساده که دولت برای مقابله با این ضعف اتخاذ کردهاند عبارت از کسر سهم بازنشستگی از حقوق ماهانه کارمندان است؛ زیرا در غیز این صورت بسیار دشوارتر است که فرد با اراده خود پول نقدی که به دستش آمده نشان را برای آینده دور (مثلاً سی سال بعد) پسانداز کند. مطالعه انجام شده در سال 1997 توسط میدهد که از حدود 2000 نفر کارمند، 42درصد اطمینان داشتهاند که چه مقدار پول برای پسانداز بازنشستگی ایشان کافی است.
توجه به ناتوانی در کنترل خویشتن تنها به تنظیم برنامههای بازنشستگی محدود نیست. شاید بتوان فلسفه ایجاد بیمههای عمر و پسانداز را نیز بهرهبرداری از هیم تمایل فطری بیشتر افراد در خرج کردن آنی دانست. به عنوان نمونهای دیگر در این خصوص میتوان به برخی اشخاص اشاره کرد که معتقدند اگر قرض نداشته باشند، پسانداز نخواهند کرد. بدین ترتیب آنها ترجیح میدهند که با خرید مسکن، خودرو یا سایر لوازم زندگی خود را در زیر قرض قرار دهند تا با اجبار در بازپرداخت آن، ناتوانی در کنترل خویش جبران شود. این در حالی است که در بسیاری موارد، هزینه تمام شده جنس خریداری شده با توجه به بهره قرض دریافتی بسیار بیشتر از حالتی است با پسانداز شخصی (و دریافت سود) اقدام به خرید آن میشد. مابهالتفاوت رقم در این دو حالت در حقیقت هزینهای است که این اشخاص برای اعمال کنترل بر رفتار خود میپردازند به چشم میخورد. در این شرایط یکی دیگر از مصادیق بارز موضوع مورد بحث (Online Trading) سهولت انجام معامله باعث میشود که باز هم فقدان کنترل خویشتن خودنمایی کند و سرمایهگذاران با ناتوانی در تن در دهند. این در حالی است که در سیستمهای خرید و (Over Trading) برابر وسوسه معاملات زیاد به انجام آن فروش حضوری یا تلفنی، عدم سهولت انجام معامله (نسبت به حالت آنلاین) نقش محدودکننده را ایفا کرده و به کنترل تمایل سرمایهگذار برای معامله بیشتر کمک میکند. با توجه به موارد فوق رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران پیشنهاد میکند که با شناخت این ضعف غالب، کنترل و رفتار و تصمیمگیریها در حوزه سرمایهگذاری را افزایش دهند و با افزایش بنیه تحلیلی و علمی، تصمیمات خود را با پایبندی به کنترل خویشتن براساس منطق و صرفه اقتصادی اتخاذ کنند.
9. حسابداری ذهنی:
فرض کنید شما هزار سهم شرکت الف را به قیمت هر سهم 1000 ریال خریداری کردهاید. پس از خرید، قیمت سهم رو به کاهش میگذارد و تا سطح 750 ریال افت میکند اما شما با توجه به اینکه به تحلیل خود اعتقاد دارید، هزار سهم 1000 ریال افزایش مییابد. در چنین شرایطی 850 ریال دیگر در این قیمت خریداری میکنید. مدتی بعد قیمت سهم در چنین شرایطی برای خرید یا فروش سهم خود کدام یک از تصمیمات زیر را اتخاذ میکنید؟
- 750 هزار سهمی را که خریدهاید میفروشید اما به قیمت 1000 ریال ازای سود شناسایی میکنید هزار سهم خریداری شده به قیمت 1000 ریال را تا زمانی که به آن قیمت برسد نگاه میدارید؟
- هزار سهم خریداری شده قیمت 1000 ریال را میفروشید و سهام ارزانتر را نگهداری میکنید؟
نتایج بررسیها نشان میدهد که افراد معمولاً در برخورد اولیه با این مسئله گزینه اول را عاقلانهتر میپندارند و از آن احساس رضایت بیشتری میکنند. اما واقعیت این است که هزار سهم خریداری شده در مرحله اول یا دوم از نظر ماهیت هیچ تفاوت یا مزیتی نسبت به یکدیگر ندارند. در حقیقت در اینجا تنها قیمت میانگین خرید (875 ریال به ازای هر سهم) اهمیت دارد و واگذاری هزار سهم اول از نظر سود و زیان هیچگونه تفاوتی برای سرمایهگذار ایجاد نمیکند. در این مثال نظر علم رفتارشناسی مالی کاملاً متفاوت است و براساس آن تصمیم فروش سهم ندارد. تنها باید براساس مقایسه ارزش ذاتی و قیمت فعلی اتخاذ شود و قیمت خرید، هیچگونه تأثیری بر تصمیم فروش سهم ندارد. این در حالی است که تحقیقات رفتارشناسی مالی نشان داده است که سهامداران در برابر فروش سهام به قیمت کمتر از بهای خرید خود مقاومت زیادی دارند و در حقیقت نقطه مرجع ذهنی آنها قیمت خرید سهم است.
براساس رفتارشناسی مالی نظایر این پدیده را تحت عنوان حسابداری ذهنی تعریف میکند. این ویژگی سرمایهگذاران را به جای در نظر گرفتن تغییرات مجموع ارزش دارایی خود، آن را به اجزای مختلف یا جداگانه تقسیم و بطور مجزا بررسی میکنند. بدین معنا که اصطلاحاً حسابهای ذهنی اشخاص عمدتاً داراییها و درآمدهای خود را در دو حساب ذهنی جداگانه منظورمیکنند و بین حساب درآمدی تمایز قائل میشوند و حساب ثروت و رشد قیمت سهام کی مثال جالب در این خصوص را میتوان نگاه متفاوت افراد نسبت به سود نقدی یافت. در واقع سرمایهگذاران، سود نقدی را در ذهنشان در حساب درآمد طبقهبندی میکنند اما رشد قیمت سهام به حساب ثروت (دارایی) منتقل میشود.
در حقیقت از آنجا که افرا در مقابل هزینه کردن از حساب ثروت برای تأمین مخارج روزمره مقاومت زیادی میکنند، پرداخت سود نقدی به آنها این امکان را میدهد تا به خود اجازه دهند که عواید آن را برای مخارج روزمره به کار گیرند. به همین دلیل است که شرکتها اغلب سعی میکنند به سرمایهگذاران اطمینان بدهند که سود نقدی منظمی را طی سالیان آینده پرداخت خواهند کرد. در بازار ایران نیز میتوان علاوه بر اصرار سهامداران به توزیع حداکثر سود نقدی در مجامع سالانه شرکتها به د مصداق بارز حاکی از وجود حسابداری ذهنی در بین افراد اشاره کرد:
- برخی شرکتها در مجامع خود بطور همزمان سود نقدی را توزیع و افزایش سرمایه از محل آورده نقدی و مطالبات را مورد تصویب قرار میدهند.
- مدیران صندوقهای سرمایهگذاری مشترک احتمالاً تاکنون با این سؤال سرمایهگذاران مواجه شدهاند که برای سود سهام نقدی موجود در صندوق چه اتفاقی افتاده است؟ اما بعضی از افراد پس از ارائه پاسخ و آگاه شدن از محاسبه سود باز هم چندان خرسند به نظر نمیرسند و دریافت سود نقدی را در خالص ارزش داراییهای صندوق بسیار جذاب تصور میکنند.
این در حالی است که سرمایهگذاران همواره میتوانند به جای دریافت سود نقدی، با فروش چند واحد سرمایهگذاری به همان میزان نقدینگی دست یابند اما دقیقاً به دلیل امتناع از کاهش حساب ثروت خود به آن راغب نیستند. با توجه به موارد مطرح شده علم رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران پیشنهاد میکند از طبقهبندی ناردست داراییها در ذهن خود اجتناب کرده و با عبور ار تله حسابداری ذهنی تصمیمات سرمایهگذاری را براساس منطق اقتصادی اتخاذ کنند.
نتیجهگیری:
در این مقاله با بررسی و ایجاد ارتباط بین مفاهیم اقتصادی و روانشناسی رفتار انسانها به عنوان سرمایهگذاران حسب علم بازارهای مالی در بازار پرداختیم و پس از آن به تعدادی از ویژگیهای رواشناختی اصلی سرمایهگذاران که نقش تعیینکنندهای در رفتار و تصمیمگیری آنان دارد اشاره کردیم. خصوصیات مزبور عبارتند از: زیانگریزی، اعتماد به نفس کاذب، درک نادرست از رابطه ریسک و بازده، پشیمانی، عدم کنترل خویشتن، تنوعبخشی نادرست و حسابداری ذهنی. این ویژگیها بیان میکنند که افراد، تصمیمگیری درخصوص سرمایهگذاریهای خود را بیشتر براساس تئوریهای علمی فاینانس انجام نمیدهند، بلکه مطرح میکند که سرمایهگذاران عوامل احساسی و روانشناختی، نقش بسزایی در این زمینه دارند.
بنابراین بحت تأثیر سه نیروی اساسی که بر تصمیمگیری افراد مؤثر هستند را به شرح زیر دستهبندی میکنیم بدین ترتیب که:
- بر مبنای این ویژگی، افراد در درجه اول در سرمایه گذاریها اهمیت، امنیت اصل پول زیادی به حفظ اصل پول میدهند (شاید یکی از دلایل محوبیت سرمایهگذاری در املاک و مستغلات به خصوص در ایران به همین مسئله مربوط باشد).
- برای سرمایهگذاری مهم است که بتوانند از پتانسیل درآمدی سرمایه گذاری خود درآمدی مستمر کسب کنند.
- افراد دوست دارند بتوانند از طریق سرمایهگذاری به رویاهای خود نظیر خرید، دستیابی به آرزوها، خانه،سفر پر هزینه، خرید ماشین گران قمیت و … تحقق بخشند.
براساس این سه ویژگی اشخاص سبد سرمایهگذاریشان را به سه دسته تقسیم میکنند:
- اوراق بدون ریسک و پسانداز بانکی: این گروه از سرمایهگذاریها به نیاز اول یعنی حفظ اصل پول پاسخ میدهند.
- اوراق با ریسک بالاتر از بدون ریسک (متوسط): این بخش از سرمایهگذاریها نیاز به کسب درآمد سهام شرکتهای کمریسک و دارای سود نقدی را تأمین میکنند. در حقیقت برای سرمایهگذاران بسیار مهم است که مخارج زندگی خود را از محل مستمر سود سهام، سپرده بانکی و ارواق مشارکت (و نه از محل فروش اصل داراییها) تحصیل کنند.
- سهام شرکتهای پرریسک و پربازده: این گونه سرمایهگذاریها بیشتر با ایجاد امید در سرمایه گذاران، امکان دستیابی به آرزوها بزرگ را فراهم میکند. در حقیقت، این آرزها با کسب درآمدهای عادی قابل دستیابی نیستند. در نتیجه، افراد سعی میکنند با افزایش ریسک سرمایهگذاریها، امکان تحقق درآمدهای فوقالعاده را فراهم آورند. از اثبات کرده است که این گونه سرمایه گذاریها به رغم ریسک بالا از سوی دیگر تحقیقات روانشناسی ارزش روانشناختی قابل توجهی برخوردارند زیرا افراد در طول زندگی همواره امیدوار و دلخوش به آینده نگاه میدارند که برای انسانها یک نیاز ضروری است.
براساس سه اصل مزبور، رفتارشناسی مالی همواره به سرمایهگذاران توصیه میکند که به جای توجه به نظریه کلاسیک ریسک و بازده (که شالوده اصلی فاینانس را تشکیل میدهد) به سمت تئوریهای جایگزین حرکت کنند که مهمترین آنها تئوری ارائه شده است توسط مارکو ویتر است که در این تئوری به جای بیشینه کردن بازده مورد انتظار و کمینه کردن همزمان ریسک مطابق نظریه مارکوویتز در علم فاینانس) سرمایهگذاران سبد خود را به گونهای انتخاب میکنند که ثروت مورد انتظار را به حداکثر برسانند و احتمال کاهش ثروت از یک میزان مشخص را به حداقل کاهش دهند. به این ترتیب رفتارشناسی مالی به سرمایهگذاران پیشنهاد میدهد تا براساس شرایط خود، منابع سرمایهای را نسبت به مشخص سه گروه مورد اشاره (دارییهای بدون ریسک، کمریسک و پرریسک) تقسیم کنند. بدیهی است میزان اختصاص منابع به هر یک از سرمایهگذاریهای مزبور به ویژگی خاص هر سرمایهگذار و میزان اهمیت هر یک از عوامل سهگانه (امنیت اصل پول، پتانسیل درآمدی و دستیابی به آروزها) برای وی بستگی خواهد داست.
بنابراین با در نظر گرفتن موارد مذکور آنچه بسیار روشن است رابط بسیار منطقی بین نظریههای علم اقتصاد و رفتارشناسی انسانها میباشد. بطوریکه در نظریههای رفتارشناسی عملاً به مطالعه اعتقادات، گرایشها و رفتارهای محیطی افراد در سطح جامعه که اقتصاد نیز بخشی از آن است میپردازد. مضافاً اینکه علم اقتصاد به مفاهیمی همچون تعادل، انتخاب عقلایی، پسانداز، حداکثرسازی یا بیشینهسازی مطلوبیت، ترجیحات، رفتار و شرایط عدم اطمینان میپردازد و این موضوع نیز حسب شرایط بازارهای سرمایه که متصل به تصمیمات نگرشی و علمی افراد است. این دو بخش به عنوان جزیی جدایی ناپذیر، جهت تصمیمگیریهای مناسب مطرح میباشدو بنابراین عملاً بخش مهمی از علم مورد نیاز برای اتخاذ تصمیماتمناسب در بازار سرمایه، تکنیکی کردن و یا مدلسازی رفتارشناسی با اطلاعات تلقی نمودن آن جهت تصمیمات ثروت و از سوی دیگر مطالعه انگیزههای رفتاری انسانها میپردازد. بنابراین این دو رشته از علوم انسانی به عنوان مسیر تعالی انسانی جهت تصمیمگیریهای اقتصادی مورد استفاده قرار میگیرد.