از ابتدای خلقت انسان و از آن زمانی که دست قابیل به خون هابیل آغشته شد، جنگ و تهدید تا به امروز ادامه پیدا کرده و انسانهای بی شماری بر اثر جنگ در جهان جان خود را از دست داده اند و بعد از جنگ نیز خانوادههای آنان متحمل آسیبهای مختلف شده اند. در این مقاله سعی شده ضمن بررسی جنگ از منظر روانشناسی مثالهایی از وقایع قرن بیستم برای روشن شدن موضوعات مطرح کنیم. شما خواننده محترم نیز نظراتتان را در مورد این مقاله برایم ارسال کنید تا با توجه به بالا رفتن خوی جنگ طلبی بعضی از کشورهای جهان امروز، علتهای این موضوع را از منظر روانشناسی روشن کنیم.
انگیزههای جنگ و تهدید در قرن بیستم:
اولین عکس جالبی که از فضای خارج از زمین توسط نخستین فضانوردی که قدم به سطح ماه گذارد، گرفته شد، چشم انداز جدیدی از تصورات قبلی برای صدها میلیون نفر از مردم زمین پیش آورد و روشن شد که زمین مانند کشتی فضایی می باشد که ما فضانوردان آن هستیم و متاسفانه روشن شد که این کشتی فضایی با نظریه جدیدی روبروست. دکتر براون از موسسه تکنولژی کالیفرنیا در این مورد می گوید: کشتی ما قادر به مهیا نمودن سیستم تدارکاتی از نظر تهیه مواد غذایی و تصفیه هوا و جبران ضایعات می باشد اما مشکل عمده ما این است که حجم و اندازه این کشتی ثابت می ماند در حالیکه حجم واحدهای آن روز به روز در حال افزایش است، البته این افزایش سریع جمعیت باعث ترس و دلهره سرنشینان این کشتی می باشد و نگرانی شدید نسبت به اتلاف منابع در آنان ایجاد می شود و در نتیجه باید به این حقیقت تلخ ازعان کرد که فضانوردان این کشتی با استفاده از سلاحهایی که به طور مدام پیشرفته تر و مرگبارتر می شوند با یکدیگر می جنگند و یکدیگر را نابود می کنند.
در دهه های اخیر در مقابل این نگرانی و برای ادامه زندگی بهتر در این کشتی تلاشهای بسیاری شده است، اما عده ای موضع انسان دوستانه ای گرفته اند و عده ای نظریاتی مخرب و تا حدی نژاد پرستانه را مطرح کرده اند.
افرادی همچون مالتوس و پیروان آن بر این عقیده بودند که مردمان کشورهای جهان سوم و عقب مانده مصرف کننده عمده مواد غذایی کره زمین هستند و تولید مثل زیادی دارند و به پیشرفت جهان نه تنها کمک نمی کنند بلکه باعث مصرف شدن حجم زیادی از منابع غذایی و انرژی زمین می شوند، پس باید آنها ازبین بروند.
در مقابل مالتوس دانشمندانی معتقد بودند که مشکل جهان در رفتار غیر عادی افراد آن در مقابل مسئله محدود بودن منابع آن است و آنان در پی اصلاح نمودن رفتار غیرعادی در الگوهای فردی، خانوادگی و اجتماعی بودند.
در قسمت بعد به هزینه ها و آسیب هایی که جنگ به بار می آورد اشاره می کنیم و قضاوت در مورد دو نظریه فوق را به شما می سپارم که آیا جنگ و تجاوز راهی صحیح برای تامین بقای یک کشور است؟
هزینه های جنگ:
بر اساس نوشته های ثبت شده در تاریخ، جنگها همیشه نتایج گران و مسلمی مانند: مرگ، غم و اندوه، محرومیت، فقر، نابودی منابع طبیعی و بی نظمی اجتماع را بدنبال دارد و در طول این قرنها مصائب، سنگین تر و خرابیهای آن بیشتر گردیده. در عصر حاضر هزینه ها و اتلاف انرژی و منابع انسانی و طبیعی فقط در زمان صلح، غیر قابل بررسی است.
مثلا جنگ داخلی آمریکا زمانی شروع شد که جمعیت آمریکا کمتر از امروز بود. با این حال حدود نیم میلیون نفر کشته شدند و در سال ۱۹۴۵ ملتهای درگیر جنگ حدود ۴۰ میلیون نفر کشته دادند که در هیروشیما در هفته آخر بر اثر بمب اتمی ۲۰۰۰۰۰ نفر کشته دادند که البته اثرات آن تا سالها و حتی امروز ادامه دارد.
از زمان جنگ جهانی دوم، جنگهایی با هدفهای معین و غیر معین بین کشورهای مختلف صورت گرفته است. مانند ایالات متحده آمریکا که درگیر جنگ پر خرج ویتنام و کره شد. البته جنگ اثرات زیادی بر صفات انسان می گذارد که باید در تجزیه و تحلیل نهایی جنگها مورد توجه قرار گیرد.
از هزینه های دیگر جنگ اتلاف در منابع طبیعی، ظرفیت تولید محصول و پرورش افکار می باشد و دلارهایی که صرف افزایش مرگ به جای زندگی بهتر می شود را باید در نظر گرفت. مثلا بین سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۰ بیش از ۲۰۰ میلیون دلار در هر سال هزینه نیروهای مسلح، سلاح و مهمات کشورهای جهان شده است و این رقم در ۱۹۷۰ به ۲۵۰۰ میلیون دلار رسید و بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۵ دولت ایالات متحده به تنهایی برنامه مصرف یک تریلیون دلار را برای آمادگی نظامی خود در دست داشت، این در حالی است که مردم برای زندگی بهتر به این بودجه ها نیازمندند اما جنگ!؟ به این نکته بی اعتناست.
به نظر می رسد جنگ راه پرخرجی برای حل و رفع گرفتاریها و مشکلات بشر است اما در دنیای پر مشکل امروز راهی برای محدود کردن دفاع وجود ندارد. مردان و زنان قهرمان در این جنگها قربانی می شوند و زندگیشان را برای پیشرفت و ابقای میهن شان در مقابل متجاوز فدا می کنند تا هموطنانشان در سایه امنیت و آرامش پیشرفت کنند و از گزند متجاوز در امان باشند.
دلائل روانی تهدید، پرخاشگری وجنگ:
از آنجایی که بشر تنها موجودیست (به جز مورچگان) که همیشه درگیر جنگ و عملیات بر ضد نوع خود بوده است این سوال مطرح می شود که چرا بشر اینگونه رفتار را انجام می دهد؟ اگر بخواهیم به صلح برسیم نه تنها باید دلائل بین المللی جنگ را بررسی کنیم بلکه باید دلائل اینکه چرا بعضی افراد بشر همیشه تمایل به رفتارهای سخت دارند را مشخص کنیم در میان پاسخهای بدست آمده نکات زیر قابل توجه است:
۱- پرخاشگری و تجاوز جزئی از غریزه است:
برای مثال ژنرال پاتن در جنگ جهانی دوم چنین می گوید:«این حرفهای پوچ که ما آمریکاییها مایل هستیم جنگ را تمام کنیم و از آن خارج شویم و مایل نیستیم جنگ را ادامه دهیم کاملا بی معنی است. جنگ مورد علاقه آمریکائیهاست و همه آمریکائیهای اصیل عاشق نبرد و صدای جنگ هستند.»
زیگموند فروید می گوید:«انسان حیوانی غارتگر است.»
بر اساس نظزیه فروید، قدرت تجاوز و پرخاشگری در درون انسان نهفته است و اگر این نیرو به طرز صحیح و قابل قبول اجتماع مورد استفاده قرار نگیرد، به صورت پرخاشگری افراطی و مضر ظاهر می شود.
۲- پرخاشگری و تجاوز به منظور پاسخ به محرومیت:
هرگاه انسان در راه رسیدن به اهدافش به مانعی برخورد کند و از رسیدن به آن هدف محروم بماند اقدام به پرخاشگری می کند که البته ممکن است مستقیم به آن مانع پرخاشگری نکند و به جانشینان آن واکنش نشان دهد که البته میزان پرخاشگری به استعداد درونی فرد نیز بستگی دارد و عوامل بیرونی به شروع آن کمک می کنند و شدت ناکامی و میزان عوامل درونی پرخاشگری، در میزان این رفتار تاثیر دارد.
۳- پرخاشگری رفتاری یاد گرفته شده:
پرخاشگری مانند سایر رفتارهای انسان می تواند یادگرفته شود. پرخاشگری را می توان با مشاهده یا تقلید یاد گرفت و هرچه بیشتر تقویت شود احتمال وقوع آن بیشتر خواهد بود. فرد ناکام ممکن است در مقابل ناکامی، از دیگران کمک بگیرد، تلاش بیشتری کند، انزوا پیشه کند، مواد مخدر مصرف کند، تلاش بیشتری کند، خودکشی کند ویا پرخاشگری وتجاوز کند. این واکنش در مقابل ناکامی و میزان پرخاشگری بستگی به این دارد که فرد در مقابله با ناکامی چه چیز یاد گرفته باشد.
لازم به ذکر است که حتما مردم نباید عصبانی یا احساساتی باشند که محرکی برای پرخاشگری باشد، یک فرهنگ اجتماعی می تواند مردم را آشوبگر تربیت کند. حتی زمانی که محرومیت مردم در سطح پایین در جامعه باشد، بوسیله با ارزش دانستن پرخاشگری و ایجاد الگوهایی برای آشوبگری و تامین نمودن اثرات پاداش بخش برای آن می توان افراد را پرخاشگر بار آورد. مثلا در آمریکا بدلیل آزاد بودن حمل سلاح و استفاده آن توسط کودکان و نوجوانان، گاها شاهد استفاده سلاح بر علیه معلمان و همکلاسیهای آنان هستیم.
از نظر اجتماعی ما در عصری زندگی می کنیم که هنوز هم سلاحهای اتمی با قدرت تخریب بسیار بالاتر از بمب هیروشیما در دسترس بسیاری از کشورها قرار دارد. کوچکترین عمل پرخاشگرانه می تواند فاجعه ای انسانی و زیست محیطی بوجود آورد.
به طور کلی افراد و ملتهای مختلف می توانند نسبت به جنگ تمایلات و حالات گوناگونی داشته باشند، افرادی که گذشته آنان از رفتار خشونت آمیز حکایت می کند بیشتر در یک عمل فعالانه پیشقدم می شوند و در زمره کسانی محسوب می شوند که در «خشونتهای غیر لازم» دوران جنگ مشارکت می کنند. آن دسته از سربازانی که رفتاری منطبق تر با قوانین جنگ دارند ممکن است از خود، آن رفتاری را نشان دهند که پرخاشگری انطباقی نامیده می شود در حالیکه دارندگان رفتار نابهنجار، آن رفتاری را از خود نشان دهند که پرخاشگری خصمانه نام دارد. مراد اصلی از پرخاشگری انطباقی، موفقیت فرد در رویارویی با دشمن است در این نوع رفتار هدف کنترل دشمن است نه نابود کردن آن. پس اعمال خشونت در جنگ همان چیزی است که فرد بیمار روانی به خاطر آن وارد عرصه نظامی و سیاسی شده است تا بتواند چهارچوب راحتی برای تخلیه ناکامی ها، کینه ها و دشمنی های خود یابد.
منابع
روانشناسی نابهنجاری، جیمز سی،کلمن،مترجم کیانوش هاشمیان
روانشناسی رزم و درگیری، بن شالیت
انسان گرسنه، ژوزئو دوکاستر
نویسنده مقاله سعید متشکری
منبع وبلاگMotshakeri.blogfa.com
سلام. این مقاله از وبلاگ یاد شده استخراج شده یا از سایت افتاب. ضمنا نویسنده این مطلب اقای اوغلی نیست. اشتباه تایپی تون رو لطفا اصلاح کنید.
به روی چشم من سعی کردم منبع اصل و شخص نویسنده رو شناسایی کنم ولی نشد برای همین منبع و نویسنده مطالب رو ناشناس درج کردم .
با تشکر
موفق باشید
نویسنده مقاله سعید متشکری
منبع وبلاگ
Motshakeri.blogfa.com