ملک سلیمان علیه السّلام: آخرین دوره حکومت انبیاء بر بنی اسرائیل

ملک سلیمان علیه السّلام: آخرین دوره حکومت انبیاء بر بنی اسرائیل پس از داوود نبی و به سفارش و نصب او فرزندش سلیمان در سال 1017 پیش از میلاد به جانشینی وی می رسد. این امر به دلیل مخالفت های بی شمار گروهی از بنی اسرائیل و بهانه کردن سن کم سلیمان علیه السّلام که بارها و بارها پس از آن به عنوان حربه ای مؤثر در تاریخ از سوی حزب شیطان مورد استفاده قرار گرفت-به راحتی انجام نشد و بدینسان آغاز حکومت این پیامبر بزرگ الهی با چالش هایی جدی همراه شد.
در ادامه با تدبیر سلیمان علیه السّلام و تقدیر خداوند، بنی اسرائیل در دوران حکومت این پیامبر بزرگ به درخشان ترین دوران خود در تاریخ این قوم و بلکه تاریخ بشریت رسید که قرآن کریم آن را از زبان سلیمان علیه السّلام و به عنوان دعا و درخواست او به عنوان مُلکی معرفی می کند که پس از او شایسته هیچ کس نباشد.(1) در اینجا این نکته شایان ذکر است که دعا و نفرین پیامبران در تعالیم الهی و با اذن خداوند صورت می گیرد و بر این اساس آنچه از ایشان به عنوان دعا یا نفرین به ما رسیده، تقدیرات الهی است که لازمه آن دعای پیامبر بوده است. لذا شکوه و عظمت خارق العاده حکومت سلیمان نبی حلقه ای از مجموعه برنامه ها و تقدیرات خداوندی برای ملک عظیم به شمار می آید که در آن دوره تاریخی ضرورت و استعداد تحقق آن نمایان گشته است.
در این دوران قدرت و معرفی به سلیمان علیه السّلام داده می شود که به وسیله آن می تواند کلام حیوانات را شنیده و با آنان گفتگو نماید. قرآن کریم این دانش را به نام “منطق الطیر” به ما معرفی می کند.(2) دو مصداق از این توانایی سلیمان علیه السّلام و استفاده وی از آن برای تقویت و تثبیت حکومتش در قرآن کریم در قالب داستان هدهد(3) و خبر وی از بت پرستی قوم سبا و نقش این پرنده در همراهی با سلیمان علیه السّلام و مدیریت دعوت ایشان به دین خداوند و همچنین داستان مورچه در جریان یکی از لشکرکشی های سلیمان علیه السّلام بیان شده است.(4) همچنین به فرمان خداوند، باد با سرعتی زیاد که می توانست مسافت یک ماه را در یک نیمروز طی کند در تسخیر سلیمان علیه السّلام قرار داشت (5) و از آن برای اداره امور حکومت بهره می برد.(6)


اقتدار حکومت سلیمان علیه السّلام و عجایب دوره او بدینجا ختم نمی شود. به بند کشیدن جنیان و شیاطین از سوی این پیامبر بزرگ و استفاده از آنان در امور گوناگون نظامی و حکومت داری در قرآن کریم به نحوی روشن بیان شده است. همراهی جن با او در لشکرکشی منجر به داستان مورچه،‌(7) بنایی و غواصی شیاطین در جریان ساخت بیت المقدس (8) و اعلام آمادگی عفریتی از جن برای انتقال تخت ملکه سبا از یمن به شما و مقر حکومت سلیمان علیه السّلام(9) از مواردی است که در این باب در قرآن کریم بدان اشاره شده است و می تواند بیانگر حدود دخالت این موجودات در امر انسانها به فرمان خداوند باشد.
البته در رأس تمامی این نعمتها و توانایی های خارق العاده که خداوند به سلیمان نبی ارزانی داشت، برخورداری از همراهی انسانهای بزرگی بود که در زمان حکومت وی و پدرش پرورش یافته بودند. آن هنگام که عفریتی از جن برای انتقال تخت بلقیس، ملکه سبا، اعلام آمادگی کرد و مدت زمان آن را به اندازه بلند شدن سلیمان علیه السّلام از روی تخت خویش و اتمام آن مجلس-که یک نیمروز بود-تعیین کرد، آصف بن برخیا که وزیر وی بود، ضمن اعلام آمادگی، این زمان را به یک چشم بر هم زدن یا برگرداندن کاهش داد و در عمل نیز این اتفاق افتاد. این واقعه به حدی بر سلیمان علیه السّلام تأثیرگذار بود که در پی آن زبان به شکر خداوند گشود و وی را بر این نعمت همراهی انسان های بزرگ سپاس گفت.(10)
این جریان همچنین نشان می دهد که انجام امور خارق عادت در آن دوره تنها منحصر به سلیمان علیه السّلام نبوده و در پی ایجاد حکومت الهی و فراهم شدن زمینه رشد انسان ها، همراهان او نیز به قدرت هایی دست یافته اند که آنان را از این جهت برتر از جنیان قرار داده است. نکته جالب توجه در اینجا این است که این توانایی خارق العاده از آنجا که در وجود آصف ایجاد شده بود که بنا بر تصریح قرآن کریم وی به دانشی از دانش های کتاب دست یافته بود. این در حالی است که بنا بر نقل قرآن کریم و تفسیر آن از سوی روایات، امیرالمؤمنین علیه السّلام بر همه دانش کتاب احاطه داشت و با این دانش در کنار رسول خدا به انجام وظیفه مشغول بود.(11)
ملک سلیمان علیه السّلام با این ویژگی های منحصر به فرد، در پایان دوره اقتدار بنی اسرائیل قرار داشت و آنچنان که خواهد آمد پس از وی، این قوم راه افول و سقوط را در پی اختلاف و تفرقه به سرعت پیمودند. به دیگر بیان خداوند خواست به آنان و بلکه بشریت و به ویژه اقوامی که پس از آنان در معرض زمینه سازی ملک عظیم اسلام قرار می گیرند، در قالب نمونه ای کوچک و ناقص نشان دهد که اگر بر این راه استوار بمانند، شاهد چه شگفتی هایی خواهند بود که در همین زمین مادی قابلیت تحقق دارد.(12) از سویی دیگر این دوره حجتی شد در تاریخ تا مؤمنان بتوانند با استناد به آن، امکان وقوع چنین شرایطی را در زمین بر مخالفان اثبات نموده و در شوق رسیدن به آن روز موعود سر از پا نشناسند. آنچه در قالب آیات و روایات از این گونه امور در وصف حکومت امام عصر عجل فرجه الله تعالی الشریف بیان شده، بسیار فراتر از چیزی است که در این دوره از تاریخ بشر به وقوع پیوسته است. با این تحلیل می توان ملک سلیمان علیه السّلام را مقدمه، نشانه و بلکه یکی از مقاطع مهم پیش از ظهور دانست که با دعای وی و اراده خداوندی در زمین تحقق یافته است. همچنین با این فرض می توان در مورد تمامی اتفاقات مهم دوران انبیای عظام و به ویژه معجزات ایشان چنین اندیشید که همگی در اصول مربوط به دوران ظهور و ملک آخرالزمان بوده که بنا بر اقتضاء و ظرفیت در زمان هر کدام از این انسانهای بزرگ، بخشی از آن به عنوان کمک و تأیید پیامبر آن دوره محقق شده است.
به هر حال از آنجا که شیطان همواره در صدد است تا با ایجاد راههای موازی و البته منحرف به مقابله با تلاش های انبیاء بپردازد، این گسترش فوق العاده در زمان سلیمان نبی سبب شد تا شیطان دست به کار شده و در مقابل به گسترش سحر و جادو در میان بنی اسرائیل اقدام نماید. مشابه این اتفاق را در جهان معاصر و در پی گسترش موج انقلاب اسلامی و معنویت گرایی و شدت گرفتن شوق مؤمنان برای ظهور، در قالب های گوناگون رواج سحر و جادو و خرافه و همچنین ظهور و بروز مکتب های به ظاهر عرفانی و به ویژه گسترش شیطان پرستی شاهد هستیم. این امر در عین نامبارکی، نشانه ای است مبارک از اتفاقاتی باورنکردنی که جهان معاصر در کلیت خود به استقبال آن می رود.
نخستین ردپای موضوع سحر و جادو را در دربار فرعون و در پی تعالیم شیطان و ارتباط وی با شخص فرعون یافتیم. اگر تاریخ درگیری دو جریان حزب الله و حزب شیطان را یک کل به هم پیوسته و معنی دار بدانیم، بایستی بپذیریم که همان تعالیم در دوران سلیمان علیه السّلام نبی دوباره بر اثر تلاش های شیطان جان گرفت و از سوی منافقان بنی اسرائیل برای مقابله با حکومت سلیمان علیه السّلام مورد استفاده واقع شد. این آموزش ها همانی است که امروزه آن را در قالب تعالیم فراماسونری، کابالا و شیطان پرستی می شناسیم. این تعالیم-همان گونه که آمد-امروز نیز دوباره در حال قوت گرفتن در سطح جهان معاصر است و به نظر می رسد بسیاری از زیرساخت ها و حوادث این دوره بر اساس آن بنا شده باشد.
به هر حال این جریان در زمان سلیمان علیه السّلام به حدی شدت گرفت که خداوند دو مَلک را به نام های هاروت و ماروت در میان بنی اسرائیل فرستاد تا راه های بطلان سحر را به آنان آموزش دهد. متأسفانه این قوم لجوج از تعالیم این مأموران الهی نیز سوء استفاده کرده و بر دامنه جادوگری خویش افزودند.(13) سرانجام کار بدانجا کشید که سلیمان علیه السّلام ناچار شد با این گروه برخورد سختی کند و بساط جادوگری آنان را جمع کرده و در یک جا به آتش کشد. این امر سبب افزایش دشمنی این طایفه با سلیمان نبی شد به نحوی که امروزه در ادبیات و فیلم های سینمایی آنان از سلیمان و حتی پدرش داود علیه السّلام به عنوان حاکمانی زورگو و به اصطلاح دیکتاتور یاد می شود. این امر به خوبی نشان می دهد این قوم که امروزه آنان را به نام صهیونیست و نه بنی اسرائیلی یا یهودی می شناسیم، ادامه نسلی و حرفه ای همان جادوگران و شیاطینی هستند که در دوره سلیمان علیه السّلام به کار اغوای مردم مشغول بودند.
در همین ماجرا و درگیری بود که شیاطین و جنیان شرور از حالت لطافت جسم و نامرئی بودن خارج شده و در مقابل دیدگان مردم قرار گرفتند. لطف خداوند در کنار زدن پرده ها و نشان دادن دشمنان به مردم ابزاری است که همواره در طول تاریخ، باطل و حزب شیطان را رسوا نموده و آنان را به شکست کشانده است. رسوایی ای که امروزه بر شیطان بزرگ و پایگاه خاورمیانه ای آن یعنی رژیم صهیونیستی می رود در این چارچوب قابل تحلیل است و حتماً بایستی منتظر ظهور صحنه هایی جدی تر از این اتفاق در ادامه تقابل انقلاب اسلامی با حزب شیطان باشیم.
داستان درگیری سلیمان علیه السّلام با جادوگران شیاطین و جنیان شرور تا بدانجا پیش رفت که به او تهمت کفر زدند که خداوند در قرآن کریم او را از این اتهام مبرا دانسته و کفر را به شیاطین نسبت می دهد. این افتراء امروزه همچنان در ادبیات این قوم وجود دارد و او را به سبب ازدواج های متعدد با زنان بت پرست به بت پرستی در پایان عمر متهم می کنند.(14) همچنین اعتقاد ایشان این است که همه کارهای حضرت سلیمان علیه السّلام انجام می داد از باب سحر و جادو بود. شیطان پس از او، مجموعه سحر و جادو را نوشت و زیر تخت او دفن کرد و سپس ادعا کرد که وی با تعلیم عاصف از جادو استفاده می کرده است.(15)
از دیگر اتفاقات و اقدامات مهم دوران سلیمان علیه السّلام بنای بیت المقدس یا هیکل سلیمان است که برخی مورخان آغاز بنای آن را به دوران داوود و اتمام کار سخت را به دوران این پیامبر بزرگ نسبت داده اند. اگرچه دوران معاصر تلاش می شود تا هیکل سلیمان بنایی جز مسجد بیت المقدس معرفی شود که بازسازی آن در نظر یهود از نشانه های آمدن مسیح و در گرو تخریب مسجد و بنای هیکل به جای آن است، اما باید دانست که فرقی این دو بنا نیست و آن همانی است که در زمان سلیمان علیه السّلام و به دست شیاطین و جنیان در غل و زنجیر ساخته شد.
در خصوص این مسجد و مسائل امروزه مرتبط با آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، اما در اینجا ذکر این نکته لازم است که بنای این مسجد تنها اثر معماری این دوره برجسته نیست و سازه هایی چون بیت الرب، یت الملک، دیوار اورشلیم و حاصور، مجدو، چارز، بیت حورون سفلی، بعله و تدمر در کنار مخازن و سربازخانه های بزرگ و همچنین بناهای منسوب به آن حضرت در لبنان و دیگر اماکن از یادگارهای این دوره است.(16)
محدوده ملک سلیمان را از شام تا اصطخر(در جنوب ایران فعلی و حوالی شیراز) دانسته اند(17) و بعید نیست که بر این اساس آنچه امروزه در این ناحیه به نام بناهای تاریخی دوران هخامنشیان شناسانده می شود، در واقع بقایای ساخت و سازهای این حکومت عظیم در مرز شرقی آن باشد، به ویژه آن که نام هایی چون تخت سلیمان و مقبره مادر سلیمان تا پیش از این در میان مردم این سرزمین رواج داشته است. در مورد این منطقه و سلسله هخامنشیان در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، اما بازگرداندن ریشه بقایای تمدنی این دوره از تاریخ این سرزمین به ملک سلیمان و سپس تحریف تمدنی آن و بنای تمدنی شیطانی بر پایه های این ملک در دوره های بعدی، امری بعید و غیرقابل دفاع نمی نماید.
ضمن این که تمدن معاصر این تمدن پارسی، یعنی تمدن یونانی را نیز می توان با ملک سلیمان مرتبط دانست. مورخان(18) آغاز تمدن یونان را مربوط به 2000 سال پیش از میلاد دانسته اند که دوره نخست آن به نام “عصر میسنی” تا فتح شبه جزیره یونان به دست مهاجمان در 1100 سال قبل از میلاد امتداد دارد. از این تاریخ تا 800 ق.م را “عصر تاریکی” خوانده اند که تقریباً معاصر ملک سلیمان نبی است. اما عصر”تمدن هلنیک” که از هومر آغاز شده و تا فتح دولت شهرهای یونان به دست مقدونیان ادامه می یابد، سال های 800 تا 300 پیش از میلاد را در بر می گیرد. در این سال ها است که شکوفایی تمدنی یونان و ظهور شخصیت هایی چون سقراط (470 تا 399 ق.م)، افلاطون (427 تا 347ق.م)، ارسطو (384 تا 322 ق.م)، و اسکندر مقدونی (356 تا 323 ق.م) در این قوم به وقوع می پیوندد.
با توجه به قرابت تاریخی این دوره با دوره ملک سلیمان، می توان این شکوفایی را نتیجه تلاش های تمدن سازانه این پیامبر بزرگ الهی دانست و موارد شرک آلود بعدی آن را به دخالت شیطان در بقایای ملک سلیمان در این سرزمین نسبت داد. بسیار بعید می نماید که ملک سلیمان با آن همه مقدمات و عظمت، تنها چند صباحی در منطقه شام برپا بوده و هیچ تأثیر تمدنی ای بر منطقه تحت سلطه خویش و مناطق همجوار آن نداشته باشد.
به هر حال در پس تمامی عجایب این مقطع از تاریخ، دوران ملک استثنایی سلیمان علیه السّلام با پایان یافتن عمر او در سال 977 پیش از میلاد مسیح به پایان می رسد. خداوند مرگ این پیامبر بزرگ را نیز همچون زندگی پربرکتش درسی قرار داد به تمامی مردم جهان و به ویژه امت آخرالزمان که در این کشاکش کارزار بدانند که شیاطین و جنیان علم غیب ندارند و این چنین نیست که بر هر کاری توانا باشند. این پیامبر بزرگ در حالی که بر عصای خویش تکیه داده بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد و تا مدت ها-که برخی مورخان آن را یک سال دانسته اند-جنیان بدون اطلاع از این واقعه به کار ساختمان مشغل بودند تا آن را به اتمام رساندند. در این هنگام خداوند، موریانه را مأمور کرد تا عصای سلیمان علیه السّلام را بخورد. با شکستن عصا پیکر بی جان سلیمان بر زمین افتاد و جنیان دریافتند که اگر علم غیب می دانستند، بسیار پیش از این، از این عذاب دردناک رهایی یافته بودند.(19)

2. آغاز تفرقه و سقوط

با مرگ سلیمان علیه السّلام به عنوان آخرین پیامبر مقتدر و دارای حکومت در بنی اسرائیل، دوران عزت این قوم پایان یافت و انحرافی که در این قوم در زمان موسای کلیم علیه السّلام ایجاد شده و منجر به نفرین ایشان از سوی این پیامبر بزرگ شده بود، به تحقق کامل رسید، و این چنین شد که قومی که بر اثر صبر و استقامت در راه خدا در ظهور منجی خویش تسریع ایجاد نموده و خود را به عنوان قوم برتر می شناختند، در این دوره به گروهی تبدیل شدند که ما در این نوشتار به تأسی از قرآن کریم آن را به نام حزب شیطان(20) می شناسیم. از این پس تمامی آموزش های انبیاء، به ویژه تعالیم موسای کلیم علیه السّلام و روش سازماندهی و مدیریت وی در میان این قوم، و همه دستاوردها و افتخارات بنی اسرائیل به مصادره این گروه درآمد و در اختیار شیطان قرار گرفت تا حریفی باشند شایسته برای امت آخرالزمان که کار ناتمام همراهان مؤمن آنان را به پایان خواهد رساند.
ماجرا از این قرار است که پس از سلیمان علیه السّلام فرزندش رَحبُعام (رحبآم) به حکومت می رسد. در این زمان یَربُعام (یربآم) که از دشمنان پدرش بود و پیشتر از ترس سلیمان علیه السّلام گریخته و به مصر رفته بود و با شنیدن خبر مرگ سلیمان علیه السّلام، به شام وارد می شود و ده سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل را با خود و علیه رحبعام همراه می کند. در این ماجرا ظاهراً تنها دو سبط بنی یهودا و بنی بنیامین در کنار رحبعام می مانند و کشور کوچک و فقیری به نام یهودا یا یهودیه را در جنوب به مرکزیت اورشلیم بنیان می نهند؛ و ده سبط دیگر در شمال، کشور بزرگی را به نام اسرائیل به مرکزیت سامره-نابلس فعلی-تأسیس می نمایند. این آغاز بروز اختلاف جدی میان این قوم است که در قرآن کریم(21) بارها مورد تأکید قرار گرفته و دامنه و دوام آن تا آن روز قیامت اعلام شده است. سلاح اصلی شیطان که از روز هبوط آدم علیه السّلام با ایجاد اختلاف میان فرزندانش به جنگ بشر آمده بود و در میان این قوم نیز کارگر افتاد و آنان را به سقوط کشاند. با این جریان قوم بنی اسرائیل در انجام مأموریت جهانی ساختن دین خدا شکست خورد و تبدیل به عبرتی شد که برای اقوام آینده که قدم در این راه پرافتخار و در عین حال پرخطر می گذارند.
از آن پس از این دو کشور بنای اختلاف را گذاشته تا سرانجام پس از حدود دو قرن و در سال 720 پیش از میلاد با حمله شلمناسر یا شالماناز پنجم، پادشاه آشور، حکومت اسرائیل سقوط کرد و ده سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل ظاهراً این چنین به اسارت رفتند. ین گروه بعدها در تاریخ به سامریان مشهور شدند و امروزه از آنها اثری باقی نمانده است. در تحلیل این واقعه نکته ای وجود دارد که تأمل بیشتری را می طلبد:
این نخستین باری بود که قوم بنی اسرائیل مورد قتل و اسارت و تبعید قرار می گرفت، اما در ادبیات تاریخی یهود این آخرین و تنها نوبت نیست. عدها مورخان یهودی موارد بسیاری از جمله حمله بخت النصر، حمله رومیان، قتل عام و تبعید یهود بنی قریظه در صدر اسلام، یهودستیزی در اروپا و نهایتاً کوره های آدم سوزی آلمان در جریان جنگ جهانی دوم را بدان افزوده اند. ضمن این که امروزه دروغ بودن مورد آخر کاملاً به اثبات رسیده و در مورد آن کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده، برای نمونه در کتاب لیال یهودیه (22) به اثبات کذب بودن سه مورد نخست نیز پرداخته است. در خصوص این وقایع و تحلیل آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، اما آنچه جریان حمله شلمناسر را-در صورت وقوع در ابعاد گزارش شده-از بقیه موارد پس از خود جدا می کند، این واقعیت است که در این حمله یکی از دو کشور منسوب به قوم بنی اسرائیل مورد تاخت و تاز قرار گرفت و کشور دیگر تا مدت ها پس از آن به حیات خود در امنیت ادامه داد. مورخان سبب این امر را وسعت کم و ثروت اندک کشور یهودا دانسته اند. همچنین ساکنان بنی اسرائیلی کشور اسرائیل در پی این حمله و به اسارت برده شدن-آنچنان که مورخان یهودی می نویسند-به تدریج در زمان اسارت با اقوام دیگر درآمیختند و از بین رفتند. این اتفاق در مورد هیچ کدام از حوادث مشابه پس از حمله شلمناسر نیفتاده است. اگر قوم یهود مورد حمله و هجمه ای واقع شده، همه قوم در برابر این ابتلاء قرار گرفته اند و اینچنین نبوده که گروهی در اسارت و گروهی در امنیت به سر برند و مهمتر از آن قوم به اسارت رفته و تار و مار شده، بر اثر انسجام توانسته اند پس از مدتی خود را بیابند و به حیات خویش ادامه دهند.
در واقع با این حمله، بخش بزرگی از قوم بنی اسرائیل در تاریخ گم شد و از این مقطع مقدمات جایگزینی قوم یهود به جای آنان و با مصادره همه افتخارات و تاریخ آنان فراهم شد. با این تحلیل و با بررسی حوادث پس از آن می توان این فرضیه را مطرح کرد که این جریان یک صحنه سازی یا دست کم یک استفاده شیطانی از موقعیت ایجاد شده است که در طی آن یک پاکسازی درون قومی گسترده اتفاق افتاده و بخش کوچکی از این قوم بزرگ تجربه برادرکشی قابیل را تکرار کرده و مأموریت اجداد خود را در قتل یوسف و خاموش کردن نور خداوند در خاندان اسرائیل به انجام رسانیده اند. در قرآن کریم (23) موردی از کشتار و تبعید داخلی در بنی اسرائیل ذکر شد که می تواند بر این جریان تطبیق داده شود.
این در حالی است که آرتور کسلر در کتاب قبیله سیزدهم(1361) قوم فعلی یهود را حتی از بازماندگان این جریان نمی داند و ریشه قوم امروزی را به قبیله ای ترک تبار به نام “خزر” باز می گرداند که در شمال دریای خزر ساکن بوده و در جریان تاریخی در حدود سال 740 میلادی و در اواخر دوران بنی امیه به دین یهود درآمده اند. این قوم سپس با حمله وایکینگ ها-که نام غربی آنان بود و در سرزمین های شرقی “روس” خوانده می شدند-و در پی آن با حمله مغول از این سرزمین کوچ کرده و در سرزمین های اروپای شرقی ساکن شدند. بنابر ادعای وی جمعیت اصلی امروز یهود در دنیا بیش از آن که نتیجه حرکت قوم از اروپای غربی به سمت شرق باشد، حاصل این کوچ از شرق به غرب است. به هر حال و با پذیرش هر نوع تحلیلی نسبت به ریشه یهودیان امروز، توجه به این واقعیت مهم است که متأسفانه نام امروزین بزرگترین دریاچه جهان در شمال کشورمان از نام این قوم مهاجم و وحشی گرفته شده است.
از وقایع مهمی که در این دوره دویست ساله و پس از آن در درون قوم بنی اسرائیل اتفاق افتاد و قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است(24)، جریان پرحجم قتل انبیا است، به نظر می رسد. در لحظات آخر فروپاشی و انحراف این قوم، خداوند از روی لطف و برای اتمام حجت، پیامبران بزرگوار خود را در حجمی زیاد به سوی آنان مبعوث کرده تا مگر دست از این انحراف بزرگ برداشته و عهد خود را با خداوند متعال به یاد آورند. در مقابل، این قوم لجوج در دام شیطان گرفتار آمده و به مقابله گسترده با این جریان برخاستند و دست به چنان کشتار عظیمی از پیامبران الهی در تاریخ زدند که در قرآن کریم به عنوان یکی از جرائم بزرگ آنان مورد تأکید قرار گرفته است. در نقلی است که ایشان در یک بین الطلوعین هفتاد پیامبر را به شهادت رسانده اند.(25) تعداد قابل توجهی از این پیامبران به ایران آمده و در این سرزمین وفات کرده و یا به شهادت رسیده اند که در جای خود قابل بررسی دقیقتر می نماید.

3. تخریب اول مسجد و دوران اسارت بابلی

جریان حمله بابلیان و دوران اسارت بابلی را باید یکی از مقاطع مهم تاریخ یهود و بلکه تاریخ بشر دانست که در کتاب های تاریخی این قوم مورد اشاره جدی ای واقع شده است. داستان این واقعه از این قرار است که سرانجام پس از اسرائیل، کشور یهودا نیز در سال 701 به اشغال آشوریان درآمد و مدت ها تحت سلطه آنان قرار داشت. پس از انقراض دولت آشور و در جریان جنگی که در میان مصر و دولت یهودا رخ داد این کشور به تصرف مصریان درآمد. اما در جریان جنگ میان مصر و بابل در سال 605 پیش از میلاد و با شکست مصریان، دولت یهودا تحت سلطه بابل قرار گرفت. این در حالی بود که یهودا در طول این مدت همواره از مصر دفاع کرد و در مقابل بابلیان قرار گرفته بود. پس از چند شورش ناموفق در میان یهودا و علیه حکومت بابل، سرانجام پادشاه بابل که بُختُنصَّر (نَبوکَدنَصَّر) نام داشت و در زبان عربی بُخت النَّصْر خوانده می شود، در سال 586 پیش از میلاد به سرزمین یهودا حمله کرد و طی آن شماری را کشته و شمار دیگری را با خود به اسارت برد. در جریان این تهاجم، مسجد بزرگ سوخت و تخریب شد، همچنان که تورات در جریان این آتش سوزی و آتش بازی سوخت و در تاریخ گم شد!
اما با بیان و تحلیلی که از ابتدای این نوشتار داشتیم، می توان این واقعه مهم را به شکل دیگری نیز روایت کرد. این قوم-که از این پس بایستی آنان را با واژه حزب شناخت-به تعبیر قرآن کریم اگرچه مرد جنگ نیستند و از کشته شدن و مرگ هراسناکند(26)، اما تخصص عجیبی در جنگ افروزی دارند(27) و از این تخصص بارها در تاریخ به سود خود بهره برده اند.
در طی چند مورد داستان های یهودکشی که پیشتر بدان اشاره شد، ظاهراً جریان از این قرار است که این حزب با توطئه و زمینه سازی مقدمات جنگ را فراهم کرده و با تبلیغات همزمان از طریق سلطه بر رسانه ها یا تاریخ نگاری پسینی از طریق تحریف تاریخ که یکی دیگر از هنرهای این قوم است،‌(28) این چنین وانمود می کند که این قوم در کانون اصلی جنگ قرار دارد و از این طریق با ارائه آمارهای اغراق آمیز از تعداد کشتگان و اسیران یهود دست به مظلوم نمایی می زند. با این کار و در شکلی کاملاً موجه بدون برانگیختن هرگونه حس کنجکاوی و شک و تردید در میان ناظران جهانی و تاریخی، آرام و بی سر و صدا وارد دیگر کشورها شده و در ادامه بر مناصب کلیدی و مراکز قدرت آنان همچون ویروس های رایانه ای امروز می نشیند و این گونه جهان را در حرکتی حساب شده به تصرف خود در می آورد.
طبیعی است که مهمترین این سرزمین ها سرزمینی باشد که از ابتدای هبوط آدم علیه السّلام آن را به عنوان سرزمین راهبردی و مهد تمدن بشر و به تعبیری دیگر مرکز تمدنی جهان شناختیم: سرزمین بین النهرین یا عراق کنونی. این سرزمین همچنین در شرقی ترین قسمت منطقه تحت پوشش شعار “از نیل تا فرات” قرار دارد و اهمیت آخرالزمانی آن برهیچ کس پوشیده نیست؛ حتی اشغالگران آمریکایی امروز که با درک این مطلب و باز با پوششی این چنین، این ناحیه را در اشغال خود درآورده اند. با این تحلیل شاید بتوان ماجرای حمله شلمناسر را نیز بخشی از این سناریوی بزرگ دانست که در فاز نخست بدان شکل اجرا شده و با انجام کل عملیات نهایتاً تمامی اعضای حزب بی سر و صدا به عراق منتقل شده اند، اگرچه این تحلیل با توجه به جنبه پاکسازی درون قومی این واقعه چندان موجه به نظر نمی رسد.
آنگونه که تاریخ می گوید(29) این اسرا نه تنها در بابل دچار سختی و مشقت نشدند، که با در اختیارگرفتن بخشی از سرزمین های حاصلخیز آن منطقه به سرعت وضعیت اقتصادی و رفاهی خود را بهبود دادند، همان طور که امروزه نیز در پی اشغال عراق بدین کار اشتغال دارند و باز همان طور که در دوران معاصر با همین روش سرزمین های حاصلخیز و راهبردی فلسطین را به اشغال خود درآوردند. داستان این اشغال در اسارت بدینجا ختم نشد و در ادامه و با مرگ بختنصر در سال 561 و روی کارآمدن پسرش مناصب مهم حکومتی وی از سوی این حزب به اشتغال درآمد.

4. سرزمین پنجم: کورش و آزادی یهود

تا اینجا چهار سرزمین مهم و تأثیرگذار را در سطح راهبردی در جریان تمدن بشر بر روی زمین بررسی کردیم: عراق به عنوان مرکز تمدنی، فلسطین به عنوان مرکز تبلیغی، حجاز به عنوان مرکز جغرافیایی و مصر به عنوان مرکز فرهنگی جهان. هر چهار سرزمین در منطقه خاورمیانه امروز قرار دارند و از غرب تا شرق محدوده نیل تا فرات را در بر گرفته اند.
اما در این برهه از تاریخ و با استقرار حزب شیطان در عراق، با سرزمین پنجمی آشنا می شویم که برخلاف چهار سرزمین پیش گفته، خارج از محدوده فوق و در شرق رود فرات واقع شده است: ایران و به تعبیر آن روز، پارس یا فارس، در حالی که در غرب رود نیل تمدن قابل توجهی مبتنی بر آموزه های ادیان الهی به چشم نمی خورد، در شرق فرات گنجینه ای از فرهنگ ها و تمدن های گوناگون در طول تاریخ شکل گرفته است. با این حال این حزب هیچ گاه در شعار خود از فرات و عراق آنسوتر نرفته است. سبب این امر را بایستی حائل شدن این سرزمین میان عراق و سرزمین های شرقی تر دانست که امروزه به نام شرق خاورمیانه و نهایتاً خاور دور شناخته می شوند.
این سرزمین همواره در حاشیه کانون بحران خاورمیانه به عنوان مهد تمدن و فرهنگ، سرزمین خداپرستی و صلح بوده، اگرچه به همین دلیل همواره مورد تعدی و تاخت و تاز قرار گرفته است. در عین حال هیچ دوره ای را در تاریخ این سرزمین سراغ نداریم که اشغالگران آن توان مقابله با فرهنگ غنی مردمان اش را داشته و مدت زیادی دوام آورده باشند. این کشور هیچگاه مستعمره نبوده است. شاید به سبب برخورداری از همین ویژگی ها باشد که این سرزمین و قوم ساکن آن را در کلام پیامبر خدا و امامان معصوم علیهم السّلام، به عنوان زمینه سازان ظهور (30) و وزیران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف (31) می شناسیم. این چنین ویژگیهای بی شک قوم حامل آن و سرزمین شان را در کانون توجه حزب شیطان قرار می دهد.
به هر حال در کشاکش وقایع تاریخی مهم منطقه، در این سرزمین اتفاق بزرگی رخ می دهد، اتفاقی که تاریخ این سرزمین را تا دوران معاصر به شدت تحت تأثیر خود قرار داده است. کورش که سرسلسله هخامنشیان دانسته شده، ظاهراً در سال 550 پیش از میلاد بر دولت ماد غلبه کرده و حکومتی مقتدر را در این سرزمین مستقر می سازد. وی تقریباً بلافاصله و با کسب آمادگی در سال 538 به کشور بابل حمله کرده و در نخستین اقدام پس از فتح، فرمانی را مبنی بر اعلام آزادی یهودیان صادر می کند که به “منشور آزادی نوع بشر” در مقابل “منشور حقوق بشر” مشهور شده است:
«کورش پادشاه فارس چنین می فرماید یهوه خدای آسمان ها جمیع ممالک زمین را به من داده و مرا امر فرموده است که خانه برای وی در اورشلیم که در یهودا است بنا نمایم. پس کیست از شما از تمامی قوم که خدایش با وی باشد او به اورشلیم که در یهودا است برود و خانه یهوه را که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید و هر که باقی مانده باشد در هر مکانی از مکان هایی که در آنها غریب می باشد اهل آن مکان او را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان علاوه بر هدایای تبرّعی به جهت خانه خدا که در اورشلیم است اعانت نمایند.»(32)
با توجه به سیری که تاکنون در تعقیب حوادث تاریخی در پیش گرفته بودیم، این مقطع از تاریخ تا حدی دارای ابهام و شک برانگیز می نماید. اگر حزب شیطان با دسیسه، و نه به اسارت و تبعید، خود را به عراق رسانده و در آنجا پایگاه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را محکم نموده باشد، بی شک قدم بعدی گذر از فرات و ورود به سرزمین آخرالزمانی ایران است. اگر این قوم موجود به اسارت رفته، منحرفان از دین موسای کلیم علیه السّلام و دشمنان او باشند و نه یهودیان مظلومی که تنها موحدان موجود آن منطقه محسوب شوند؛ و اگر کورش معرفی شده در متون یهودی هیچ نسبت پیشینی با این قوم و این دین نداشته باشد، آنگاه حمله او به بابل و آزادسازی عجولانه این قوم، آن هم با عباراتی کاملاً مؤمنانه و یهودی، کمی تأمل برانگیز می نماید. این ادعای مأموریت از جانب خداوند، صرف نظر از صحت و سقم اصل واقعه و متن مؤید آن، انسان را در دوره معاصر به یاد ادعای جورج بوش در حمله این زمانی به عراق و خط و نشان کشیدن برای ایران اسلامی می اندازد.
در این که کورش که بود و از کجا چنین قدرتمند وارد تاریخ ایران شد، دو دیدگاه کاملاً متفاوت وجود دارد. برخی (33) بر اساس یافته های باستان شناسی و دیگر مستندات-که در تفسیر نمونه و در ذیل آیات سوره کهف در بخش مربوط به ذوالقرنین به طور مفصل توضیح داده شده است(34)-وی را همان ذوالقرنین یاد شده در قرآن کریم می دانند(35) و شخصیت او را بر این اساس تا حدی پیامبری بزرگ بالا می برند. بر اساس این دیدگاه، کورش یکی از پیامبران یا دست کم یکی از اولیای الهی بود که مأمور بود دین خداوند را در این سرزمین مهم مستقر سازد.
البته توجه در آیات سوره کهف و شأن نزول آن پرسشی را به ذهن متبادر می کند. می دانیم که پرداختن سوره کهف به ذکر سه ماجرای اصحاب کهف، موسی و خضر علیه السّلام، و ذوالقرنین در پی پرسشی بوده است که یهودیان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این خصوص داشتند.(36) این که چرا از میان تمامی ماجراهای انبیاء و مؤمنان این سه داستان برگزیده شده و مورد پرسش قرار گرفته است، جریان را کمی تأمل برانگیز می نماید. آیا این سه داستان جریانات مهمی در ارتباط یهود و منافع یهود بوده و ایشان می خواسته اند میزان اطلاعات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و به تبع وی مسلمانان را از این موضوع بدانند یا صرفاً پرسشی از میان همه پرسشها و از سر تصادف بوده است؟ اصحاب کهف، بنابر روایات، از جمله رجعت کنندگان در روز ظهور هستند (37) و بنابر آیات قرآن کریم (38) و روایات مربوط به آن، عمری طولانی را تجربه کرده اند. خضر نیز از جمله معمرین است که هم اینک نیز مصاحب امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده و در روز ظهور در کنار ایشان خواهد بود.(39) اما این تنها ذوالقرنین است که از شخصیت تاریخی وی و ارتباطش با یهود یا نقش وی در دوران غیبت و ظهور اطلاع دقیق و روشنی نداریم. تنها سند ارتباط وی با واقعه ظهور در قرآن کریم ماجرای ساختن سدی محکم از سوی وی در مقابل تهاجم یأجوج و مأجوج است. نام این دو قوم در آخرالزمان و به عنوان یکی از نشانه های ظهور یا قیامت، دوباره در تاریخ تکرار می شود.(40) خرابی سد وی نیز به این روز نسبت داده شده و چنین می نماید که این سد لااقل تا روز ظهور بایستی بر سر پا باشد.(41)
به هر حال دیدگاه دومی (42) نیز در مورد این شخصیت و ارتباط وی با یهود آن دوره مطرح شده که در جای خود شایسته تأمل می نماید. بر اساس این نظریه، ایران آن دوره سرزمینی آباد بود که تمدن های ایرانی گوناگونی در نواحی مختلف آن با صلح و صفا در کنار یکدیگر می زیستند. یهودیان پس از طی دوره ای از اسارت در بابل کم کم به فکر چاره و بازگشت به بیت المقدس و سرزمین خویش افتادند و کورش را که چوپان زاده و راهزنی بود از استپ های میانی روسیه تجهیز و با ثروت و اندیشه خود تقویت کرده و به قصد براندازی همه تمدن های موجود بین النهرین که خود در مجموع تمدنی بود بزرگ، دیرین و یکپارچه، وی را به سمت بابل حرکت دادند. این محل استقرار، او را به دیدگاه کسلر و قوم خزر- که البته مدت ها پس از این تاریخ به دین یهود درآمدند-نزدیک می کند. وی ابتدا در حوالی سال 542 سارد را به عنوان تنها مانع بر سر راه دستیابی به بابل در فاصله شمال قفقاز تا بین النهرین تصرف کرد و سپس در 539 وارد بابل شده و تنها پس از آزادسازی یهودیان آنجا و صدور فرمان بازسازی معبد در اورشلیم است که به ایران حمله و مناطق گوناگون آن را به تصرف در می آورد.
صرف نظر از مجعول بودن نامی به نام “هخامنش” که بتواند سلسله ای را در ایران با این نام تشکیل دهد، تاریخ و اسناد تاریخی، استقرار قابل توجهی از این قوم مهاجم و غیرایرانی را در این سرزمین نشان نمی دهد. حتی بر اصل سرپا بودن تخت جمشید به عنوان یکی از دو مرکز این حکومت در کنار شورش اشکالات جدی وارد است و این بنا را بایستی بنایی نیمه کاره دانست که در اثنای ساختمان به دلایلی نامعلوم و احتمالاً قتل عام سازندگان آن و دیگر ایرانیان در جریان واقعه پوریم(43) از سوی یهود به حال خود رها شده ست.
در این دیدگاه، پس از کورش، فرزندان وی، کمبوجیه و بردیا از اربابان یهودی فاصه گرفته و ساخت مسجد را متوقف می سازند و همین سبب کشته شدن آن دو گشته و داریوش را بدون هیچ نسبتی با این خاندان و شخص هخامنش به عرصه قدرت وارد می کند. داریوش ضمن از سرگیری بازسازی معبد و در پی مقاومت ایرانیان و با دخالت ملکه یهودی خویش، استر و پسرعمویش مُردخای-که به خطا و عمد به دوران خشایارشاه نسبت داده شده اند تا قدری از بار مسؤولیت داریوش را در اقدامات وی بکاهند-دست به فجایعی می زند که حادثه پوریم یکی از آنان و البته غم انگیزترین شان است.
اگرچه پورپیرار در این نظریه با جرأت و شهامتی عملی وارد عرصه تحقیق شده و زوایای تاریک بسیاری را روشن کرده است، اما به دلیل نبود نظریه کلان در خصوص اقدامات قوم یهود-که اینک به حزب شیطان تبدیل شده بود-در تحلیل جدید ریشه این همه دشمنی، نمی تواند دلیلی ارائه کند که جز جدیت قوم یهود در استقرار دین الهی خویش و البته استفاده از هر وسیله ممکنی در این راه. او تنها آنان را متهم می کند که چرا تاریخ ما را یکسره تغییر داده و ساکنان اصلی این سرزمین را از تاریخ واقعی گذشته خویش بی خبر نگه داشته اند.
اما با جمع میان این دیدگاه و آنچه تاکنون از سرنوشت این حزب و قوم پی گرفته ایم، می توان کلیت ماجرا را این گونه تصویر کرد که حزب شیطان پس از سوء استفاده از دین موسای کلیم علیه السّلام و با بهره مندی از آموزش ها و سازماندهی بی نظیر دوران این پیامبر بزرگ و پس از استقرار در بیت المقدس، حرکت و نفوذ خود را به سمت شرق و سرزمین های آخرالزمانی آن، آرام و بی سر و صدا آغاز می کند. در این تلاش ابتدا با پوشش حمله بختنصر وارد عراق شده و پس از استقرار در آن و اشغال مناصب کلیدی حکومت، با تجهیز کورش-انچنان که پورپیرار توضیح می دهد-یا حتی با سوء استفاده از موقعیت طبیعی ایجاد شده در ایران و استقرار هخامنشیان، جریان نفوذ را در ایران و حکومت هخامنشی و حکومت های پس از آن آغاز می کند. نکته جالب توجه در این کوچ و نفوذ این است که همزمان با طراحی استقرار و گسترش در سه سرزمین راهبردی فلسطین، عراق و ایران، بخشی از افراد این حزب نیز به شبه جزیره حجاز مهاجرت کرده و در مکان های مختلفی مانند وادی القری، تیما، خیبر و یثرب مستقر می شوند.(44) در خصوص این موضوع در جریان تاریخ اسلام بیشتر سخن خواهیم گفت. بدین ترتیب بخش مهمی از پروژه نیل تا فرات با چنین طراحی و توطئه ای کامل می شود.
در یک جمع بندی از دیدگاه هایی که در خصوص این دوره تاریک ارائه شده و مطالعه اسناد تکمیلی آن می توان چند موضوع را مطرح کرد:
حضور یهود در منطقه-نه به عنوان یک دین الهی که به عنوان حزب شیطان و سوء استفاده وی از یکی از بزرگترین ادیان الهی-نه به دنبال قتل و اسارت که بنا بر نقشه ای شیطانی و از پیش طراحی شده برای تسلط بر این منطقه آخرالزمانی صورت گرفته است. این نقشه در دوران معاصر نیز با طراحی ماجرای 11 سپتامبر تکرار شده است.
تا پیش از این اتفاق، به برکت تلاش های نوح و سلیمان علیهماالسّلام، تمدن های درخشانی در منطقه وجود داشته که در مجموع، یک تمدن بزرگ را در بین النهرین تشکیل می داده اند. عرصه اصلی این تمدن در محدوده دو سرزمین ایران و عراق بوده و در این جریان و ماجراهای بعدی تلاش شده تا میان این دو سرزمین فاصله ایجاد شده و حتی دشمنی برقرار گردد، سناریویی که امروزه نیز با جدیت دنبال می شود.
در این میان حضور شخصیتی تأثیرگذار به نام کورش کاملاً ابهام برانگیز است. برآمدن ناگهانی او در این گیرودار و جانبداری عجولانه او از قوم یهود با توجه به عدم سابقه انتساب او به ادیان توحیدی مطرح، او را در پرده ای از ابهام قرار می دهد. در این میان حتی اگر او را ذوالقرنین مطرح در قرآن کریم بدانیم، باز نمی توان برای او سلسله ای در نظر گرفت که تا حد یک امپراتوری بالا آمده باشد.
داریوش شخصیت دوم برجسته این سلسله ظاهراً هیچ نسبتی با کورش ندارد. با فرض آغاز پاک و مقتدرانه این سلسله با کورش، باز نمی توان به سادگی قائل به استمرار همان سنت حسنه در اخلاف وی شد. فاصله سبک معماری دو بنای منسوب به مقبره کورش و تخت جمشید بسیار بیشتر از آن است که بتوان هر دو را به یک سلسله و دوره تاریخی نسبت داد، مگر آن که در ادامه راه تحولات شگرفی در حاکمان این سلسله و سلوک آنان رخ داده باشد. ضمن این فرض انتساب این بناهای تاریخی به دوره سلیمانی فرض بعیدی نمی نماید.
توجه به شاهنامه فردوسی ذهن ما را با موضوعات جالب دیگری درگیر می کند. می دانیم که این شاهکار ملی در نگاه اول به سه بخش تقسیم می شود: بخش اسطوره ای که دوران دو سلسله حاکم در ایران را به نامهای پیشدادیان و کیانیان توضیح می دهد؛ بخش حماسی که جریان درگیری ایرانیان را با تورانیان شرح می دهد و رستم قهرمان سیستانی مشهور شاهنامه مربوط به این بخش است، و سرانجام بخش تاریخی که مربوط به وقایع سلسله ساسانیان است. آیا با توجه به تبیین فردوسی می توان سلسله های پیش از ساسانیان را به جای هخامنشیان و اشکانیان-که آنان نیز با تاریخی مجهول ید طولانی در همکاری با یهود دارند-در تاریخ واقعی این سرزمین نهاد و معتقد شد که به دلایلی تلاش شده است تا از تاریخ ما حذف شوند؟ آیا فردوسی در یکی از حساس ترین مقاطع تاریخی-که توضیح آن خواهد آمد-با ایثارگری و رنجی سی ساله-که نمی تواند تنها رنج نشست و شعر گفتن باشد، چرا که دقیقی طوسی نیز پیش از او به دنبال همین ماجرا به قتل رسید-تلاش کرده است تا در قالب اسطوره و حماسه، تاریخ واقعی این سرزمین را حفظ و به نسل های بعدی منتقل کند؟ فردوسی در شاهنامه، داستان ایران را از نخستین انسان آغاز می کند و این می تواند به معنای قدمت تمدن در این سرزمین باشد که کشفیات باستان شناسان در دوران معاصر نیز آن را تأیید می کند، تمدنی که حتماً قدمتی بیش از 2500 سال یهود ساخته دارد که می رفت به عنوان تاریخ رسمی ما تثبیت شود.
در کنار اهمیت و تاریخ این سرزمین، با سرزمین و قومی نیز در شمال آن مواجه می شویم که همواره به عنوان دشمن عمل نموده اند. این قوم در شاهنامه فردوسی، تورانیان نام گرفته اند و در لسان قرآن کریم و در داستان ذوالقرنین، قوم یأجوج و مأجوج خوانده شده اند. پورپیرار کورش را از این قوم و سرزمین می داند و همچنین کسلر این سرزمین را محل استقرار خزران می داند که ریشه یهود و صهیونیزم امروز را بایستی در آنان جستجو نمود. این قوم در تاریخ ایران همواره به اشکال گوناگون نقش آفرینی و دشمنی نموه اند و در مقاطع حساس ورق را به سوی حزب شیطان و منافع آن برگردانده اند. این دشمنی امروز نیز همچنان ادامه دارد. چنانچه بخواهیم برای حزب شیطان نیز همانند حزب الله بررسی سرزمینی داشته باشیم، بی شک بایستی پس از یهود مستقر در فلسطین و مهاجر به منطقه، به این قوم و سرزمین شمالی آنان به عنوان دومین سرزمین اشاره نماییم. پورپیرار(45) این نوع سرزمین ها را “جغرافیای ناموزون (جغرافیای تنازع)” و “نوار توحش” می نامد.
جمع بندی همه آنچه تاکنون گفته شد ما را به یک حقیقت رهنمون می سازد و آن تقابل ایرانیان و یهود، نه به عنوان دو قوم، که در قالب تقابل دو جریان حزب الله و حزب شیطان از ابتدای تاریخ تاکنون است. در این تحلیل بی شک نباید تغییر قطب ها و پوشش ها ما را به اشتباه اندازد. ایرانیان واقعی همواره موحد و تمدن ساز بوده و حزب شیطان حتی اگر در لباس ادیان الهی رفته باشد، همواره در مقابل این قوم خداپرست قرار داشته است. در این خصوص فرمایشی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در میان روایات به چشم می خورد که می تواند بیانگر این حقیقت و اهمیت باشد. در این روایت (46)، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، مردم جهان را چیزی جز فارس و روم نمی دانند و با توجه به تعبیر روم از یهود در روایات و همچنین وابستگی حکومت روم به یهود-که در پی خواهد آمد-می توان این چنین برداشت کرد که تاریخ، صحنه اصلی درگیری این دو گروه است.

5. بازگشت یهود و تحریف تورات

بنابر نقل تاریخ، کورش پس از تصرف بابل، قوم یهود را آزاد کرده و به آنان اجازه می دهد که برای ساختن مسجد در اورشلیم به این شهر بازگردند. این فرمان، پس از مدتی وقفه در زمان کمبوجیه و بردیا، دومرتبه از سوی داریوش و خشایارشاه تکرار می شود. در هر دو فرمان بر آزادی مطلق یهود و لزوم کمک جدی به آنان در این راه تأکید شده است. حتی در فرمان خشایارشاه در تورات جمله ای وجود دارد که ظاهر آن با آزاداندیشی این قوم، که منشأ رفتارشان با یهود دانسته می شود، تعارض دارد. خشایارشاه در این نامه تأکید می کند:
و هر که به شریعت خداوند و به فرمان پادشاه عمل ننماید بر او بی محابا حکم شود خواه به قتل یا به جلای وطن یا به ضبط اموال یا به حبس.(47)
نکته جالب اینجاست که علیرغم این اتفاق بزرگ-که قوم در اسارت یهود بایستی با شوق از آن استقبال نماید-جز گروه اندک اما نخبه ای قدم در این راه بازگشت به بیت المقدس نگذاشتند. گروهی در بابل ماندند، گروهی به سوی سرزمین ایران کوچ کردند و گروهی نیز به بیابان های خشک حجاز وارد شدند.
در میان کسانی که در دور دوم و با حمایت خشایارشاه-یا داریوش-و با مأموریت از جانب وی برای رسیدگی به وضع کشور یهودا بدانجا وارد شدند، دو شخصیت مهم به چشم می خورد: عَزرای کاهن و نَحَمیا. نحمیا فرمانده ای قدرتمند بود که در این مأموریت بیشتر به امور سیاسی و آبادانی همت گماشت. بزرگترین اقدام او ساخت دیواری به دور اورشلیم بود تا ظاهراً آنان را از حمله دشمنان اینجا است که سنت دیوارسازی و جداسازی یهود از بقیه مردمان در این حزب آغاز می شود و تا قانون ممنوعیت ازدواج با زنان غیریهود کشیده می شود. این جریان در قالب محله های یهودی در طول تاریخ استمرار می یابد. مصداق امروزین این اقدام شیطانی، دیوار حائل نام دارد که ظاهراً برای جداسازی مسلمانان از یهودیان ساخته شده، اما بنابر این سنت باید آن را دیواری برای جداسازی یهودیان از مسلمانان دانست، جداسازی ای که به آنان امکان تربیتی درون حزبی و قدرتمند را می دهد.
اما مأموریت عزرای کاهن از مأموریت نحمیا بسیار مهمتر بود. با توجه به این که ظاهراً تورات در جریان آتش سوزی و تخریب مسجد از بین رفته بود-که جنبه توطئه ای آن کاملاً مشهود است-عزرا به عنوان رهبری مذهبی و پرقدرت به کار بازتعریف دینی مشغول شد و سرانجام مذهبی نوین و شریعتی جدید به وجود آورد که به دین یهود مشهور شد. دقیقاً از اینجا است که ما با دین یهود و قوم یهود به جای دین موسای کلیم علیه السّلام و قوم بنی اسرائیل در تاریخ مواجه می شویم. تدوین نهایی متون مقدس یهودی که با تدوین اسفار پنج گانه تورات آغاز شد نیز محصول این دوره و تلاش های عزرا است. اینچنین است که امروزه با توراتی تحریف شده به نام عهد قدیم روبرو هستیم.
در اینجا یک نکته شایسته توجه می نماید. اگر تحریف تورات نه یک حادثه عادی، که یک توطئه از پیش طراحی شده باشد، بی شک تورات اصلی اینک بایستی نزد تحریف کنندگان آن موجود باشد. بر این اساس می توان با توجه به حقایقی که از جریان آخرالزمان در این کتاب آسمانی وجود داشته است، بسیاری از اقدامات و برنامه ریزی های دشمنان را در امروز به سوء استفاده آنان از مطالب این کتاب آسمانی نسبت داد که البته از تقدیر و قضای الهی خارج نیست. پیشتر گفتیم که قرآن کریم نیز ظاهراً در‌ آیات 111 و 112 سوره مبارکه آل عمران (48) بر این موضوع صحه می گذارد.
به هر حال و در پی تمامی این ماجراها نهایتاً دین، قوم و کتاب بنی اسرائیل یکسره تغییر کرد و تماماً در اختیار حزب شیطان قرار گرفت و البته این حزب توانست در سرزمین های مهم و راهبردی جهان مستقر شده و در حکومت های آنان نفوذ نماید.

6. رومیان و یهود: تخریب دوم مسجد

در سال 63 پیش از میلاد، کشور یهودا-پس از آن که دوره ای از حکومت ایرانیان، یونانیان، بطالسه مصر، سلوکیان سوریه و سرانجام در پی قیام مکّابیان دوره ای از استقلال و سپس اختلاف را گذرانده بود-تحت سلطه رومیان درآمد. نخستین حاکم این مستعمره هیرکانوس دوم بود که در زمان او اداره امور عملاً در دست شخصی یهودی شده و نیرنگ باز (49) به نام آنتی پاتر بود. پس از قتل آنتی پاتر، فرزندش به نام هیرودیس در طی شورش و جنگی طولانی در سال 37 پیش از میلاد حاکم یهودا شد. این شورش ها و اعتراضات ادامه داشت تا در سال 66 میلادی و در زمان نرون، قیصر روم، شورشی فراگیر از سوی یهودیان آغاز شد. نرون نیز سردار خود، وسپاسیان، را مأمور سرکوب این شورش کرد. در اثنای جنگ و فتح اورشلیم خبر فوت نرون و جانشینی وسپاسیان به او رسید و وی به امید دست یافتن به مقام امپراتوری به سوی روم شتافت، که البته چنین نیز شد.
در اینجا حادثه ای اتفاق می افتد که همچون دیگر مقاطع سرنوشت ساز قوم یهود قدری تأمل برانگیز می نماید. در جریان شورش و جنگ، یکی از دانشمندان یهود به نام “ربان یوحانان بن زکای” که مخالف جنگ و طرفدار صلح با رومیان بود، با ترفندی جالب و در تابوتی به عنوان جنازه از اورشلیم خارج می شود. در آن مقطع قنائیم (50) برای حفظ جان مردم و جلوگیری از کشته شدنشان به دست رومیان از خروج مردم از شهر ممانعت می کردند و تنها راه خروج، بهانه دفن مردگان در خارج از شهر بود. به هر حال با خروج از شهر، نخستین اقدام وی حضور در اردوگاه رومیان و ملاقات با وسپاسیان بود. نکته تأمل برانگیز این ملاقات این است که وی در جریان این دیدار چندین بار وسپاسیان را “اعلیحضرت امپراتور” خطاب می کند و پس از رسیدن خبر فوت نرون-که ظاهراً در همان مجلس اتفاق می افتد-وسپاسیان حضور وی را به فال نیک گرفته و با درخواست وی مبنی بر در امان ماندن شهر کوچک یونه (یاونه) و دانشمندان و دانشجویان آن بلافاصله موافقت می کند. این چنین بود که یونه به جای اورشلیم قرار گرفت. این که آیا خطاب امپراتور در آن ملاقات تنها اتفاقی بوده یا خبر از آگاه بودن یوحانان از مرگ نرون یا حتی دست داشتن این حزب در آن می دهد، موضوعی است که تحقیق بیشتری را می طلبد، اگرچه با سابقه بازی های این حزب کاملاً سازگار می نماید.
به هر حال وسپاسیان پس از رسیدن به مقام امپراتوری، پسر خود تیتوس را مأمور به ادامه جنگ ساخت تا سرانجام در سال 70 میلادی اورشلیم محاصره شد و سپس سقوط کرد. در جریان این هجوم، وقایع حمله بخت النصر دوباره تکرار شد. مسجد به آتش کشیده شد و شمار زیادی از یهودیان کشته و عده بسیاری نیز به اسارت درآمدند. برخی از نویسندگان یهودی شمار کشتگان یهود در این نبرد را بیش از یک میلیون نفر و شمار اسرا را در حدود یک صد هزار نفر دانسته اند.(51)
این گونه آمار دروغ نه در تاریخ این قوم بی سابقه بود و نه پس از آن متوقف شد؛ مظلوم نمایی هایی که کشورگشایی های بی سر و صدای این حزب را تحت پوشش خویش موجه جلوه می داد و نهایتاً منجر به شکل گیری دولتی صهیونیستی در فلسطین شد، و همچنان ادامه دارد. البته در این مظلوم نمایی ها نباید این نکته را نیز از نظر دور داشت که برای حزب شیطان کشته شدن تعدادی یهودی مؤمن واقعی-که همواره در هر دینی وجود دارند و خداوند نیز در قرآن کریم، دین موسای کلیم علیه السّلام را خالی از آنان نمی داند(52)-چندان مشکلی ایجاد نمی کند، بلکه با توجه به روابط میان شیطان و اولیائش، اعضای حزب نیز خیلی موضوع را پیچیده نمی نماید. شیطان با اصل وجود انسان مخالف است و در پی نابودی همه افراد این نوع اعم از مؤمن و کافر می باشد. سخن در اغراق و ارائه آمار دروغ و سوء استفاده از آن است که در این حزب رواج کامل دارد.
پس از این واقعه- به استثنای سه سال استقلال و حکومت یهودی از 132 تا 135-اورشلیم و حتی یونه کاملاً از دست یهود در آمد و این آغاز آوارگی ظاهری آنان در جهان، و جهانگشایی آنان در باطن بود. در این جریان آنان ابتدا به جلیل در فلسطین و سپس با استقرار مسیحیت در دربار امپراتوری روم در دوران کنستانتین، به بابلِ تحت سلطه اشکانیان، و سرزمین حجاز مهاجرت دوباره کردند و در این سرزمین های راهبردی بیش از پیش مستقر شدند. با ظهور ساسانیان و حاکمیت دین زرتشت بر دربار، یهودیان به ظاهر از سرزمین های تحت سلطه ایران نیز رانده شدند و این بار بزرگترین تجمع را در اندلس اسلامی تشکیل دادند و بدین شکل وارد اروپای غربی شدند. در این خصوص در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.

پی نوشت ها :

1- سوره ص، آیه 35:قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‌
گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشنده‏اى.»
2- سوره نمل، آیه 16: وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ‌
و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: «اى مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافته‏ایم و از هر چیزى به ما داده شده است. راستى که این همان امتیاز آشکار است.»
3- سوره نمل، آیه 20 به بعد: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ‌ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ‌ (21) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ‌ (22) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ‌ (23) وَجَدْتُهَا وَ قَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ‌ (24) أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ‌ (25) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‌ (26) قَالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ‌ (27) اذْهَبْ بِکِتَابِی هذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَا ذَا یَرْجِعُونَ‌ (28) قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ‌ (29)
و جویاى [حالِ] پرندگان شد و گفت: « مرا چه شده است که هدهد را نمى‏بینم ؟ یا شاید از غایبان است ؟(20) قطعاً او را به عذابى سخت عذاب مى‏کنم یا سرش را مى‏برم مگر آنکه دلیلى روشن براى من بیاورد.(21) پس دیرى نپایید که [هدهد آمد و] گفت: « از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافته‏اى، و براى تو از « سبا » گزارشى درست آورده‏ام.(22) من [آنجا] زنى را یافتم که بر آنها سلطنت مى‏کرد و از هر چیزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت.(23) او و قومش را چنین یافتم که به جاى خدا براى خورشید سجده مى‏کنند، و شیطان اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه [ راست ] بازداشته بود، در نتیجه [به حق] راه نیافته بودند.(24) [آرى، شیطان چنین کرده بود] تا براى خدایى که نهان را در آسمانها و زمین بیرون مى‏آورد و آنچه را پنهان مى‏دارید و آنچه را آشکار مى‏نمایید مى‏داند، سجده نکنند (25)خداى یکتا که هیچ خدایى جز او نیست، پروردگار عرشِ بزرگ است.»(26)گفت: «خواهیم دید آیا راست گفته‏اى یا از دروغگویان بوده‏اى.» (27) «این نامه مرا ببر و به سوى آنها بیفکن، آن گاه از ایشان روى برتاب، پس ببین چه پاسخ مى‏دهند.» (28) [ملکه سبا] گفت: « اى سرانِ [کشور] نامه‏اى ارجمند براى من آمده است، (29)
4- سوره نمل، آیه 17-19: وَ حُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ‌ (17) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ‌ (18) فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِنْ قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَى وَالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ‌ (19)
و براى سلیمان سپاهیانش از جنّ و انس و پرندگان جمع‏آورى شدند و [براى رژه] دسته دسته گردیدند.(17) تا آن گاه که به وادى مورچگان رسیدند. مورچه‏اى [به زبان خویش] گفت: اى مورچگان، به خانه‏هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند.» (18) [سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى سپاس بگزارم، و به کار شایسته‏اى که آن را مى‏پسندى بپردازم، و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‏ات داخل کن.»(19)
5- سوره سبا، آیه 12: وَ لِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ وَ أَسَلْنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ
و باد را براى سلیمان [رام کردیم:] که رفتن آن بامداد، یک ماه، و آمدنش شبانگاه، یک ماه [راه] بود، و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانیدیم، و برخى از جنّ به فرمان پروردگارشان پیش او کار مى‏کردند، و هر کس از آنها از دستور ما سر برمى‏تافت، از عذاب سوزان به او مى‏چشانیدیم.
6- علاوه بر سلیمان نبی، ذوالقرنین هم توانایی مشابهی داشت. در کتاب بصائر الدرجات از امام باقر علیه السّلام آمده است: ذوالقرنین در میان ابرها می نشست و مرکب ذلول را به خدمت گرفته بود و ابری به نام صعب را که دارای رعد و برق فراوانی است برای صاحب شما یعنی قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ذخیره نهاد. او بر اسباب آسمان ها و طبقات هفتگانه زمین و کرات و کهکشان های لایتناهی قدم نهاد. (بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، ج54، ص 344)
17- سوره نمل، آیه 17.
8- سوره ص،‌آیه 37: وَ الشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ‌؛ و شیطانها را [از] بنّا و غوّاص.
9- سوره نمل،آیه 39: قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ‌
عفریتى از جنّ گفت: «من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزى براى تو مى‏آورم و بر این [کار] سخت توانا و مورد اعتمادم.»
10- سوره نمل،آیه 40:قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‌
کسى که نزد او دانشى از کتاب [الهى] بود، گفت: «من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنى برایت مى‏آورم.» پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: «این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى‏کنم. و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى‏گزارد، و هر کس ناسپاسى کند، بى‏گمان پروردگارم بى‏نیاز و کریم است.»
11- برای نمونه: ر.ک: أمالی الصدوق، ص 565: رَسُولُ اللهِ فَقَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ کَفی بِاللهِ شَهیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَن عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتابِ؛ قالَ ذَاکَ أخِی عَلِیُّ بْنُ ابی طالبٍ.
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم ذیل این آیه فرمودند: منظور، برادرم علی بن ابی طالب است.
12. ر.ک: سوره جن، آیه 16:وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً
و اگر [مردم] در راه درست، پایدارى ورزند، قطعاً آب گوارایى بدیشان نوشانیم.
سوره اعراف، آیه 96: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌
و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏گشودیم، ولى تکذیب کردند، پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم.
سوره مائده، آیه 66: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ‌
و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل مى‏کردند، قطعاً از بالاى سرشان [برکات آسمانى] و از زیر پاهایشان [برکات زمینى] برخوردار مى‏شدند. از میان آنان گروهى میانه‏رو هستند، و بسیارى از ایشان بد رفتار مى‏کنند.
13- سوره بقره، آیه 102: وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَ مَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَ لکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَ لاَ یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ‌
و آنچه را که شیطان ها در سلطنت سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند، پیروى کردند. و سلیمان کفر نورزید، لیکن آن شیطان ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى‏آموختند. و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابِل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند]، با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمى‏کردند مگر آنکه [قبلاً به او] مى‏گفتند: «ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم، پس زنهار کافر نشوى.» و [لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند. هر چند بدون فرمان خدا نمى‏توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند. و [خلاصه] چیزى مى‏آموختند که برایشان زیان داشت، و سودى بدیشان نمى‏رسانید. و قطعاً [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد، در آخرت بهره‏اى ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر مى‏دانستند.
14- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 127.
15- بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج60، ص 279 و ج 23، ص 249.
16- رسولی محلاتی، سیدهاشم، زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین، ج سوم: تاریخ انبیاء، ص 530.
17- الخصال، ج1، ص 248. استخر شهری قدیمی در جنوب ایران در منطقه اهواز است که در صدر اسلام، آباد بوده است و آثار آن نزدیک شهر نفت خیز مسجد سلیمان هنوز دیده می شود. بلکه نقل می کنند که شهر استخر را حضرت سلیمان پیامبر علیه السّلام بنا نمود و در فصل زمستان در آنجا حکمرانی داشته است و گویا مسجد سلیمان، مسجدی بوده است که حضرت سلیمان علیه السّلام آن را ساخته است.(کورانی، علی، عصر ظهور، صص 151-150)
18- آدلر، فیلیپ جی، تمدن های عالم، مترجم: محمدحسین آریا، ص 121.
19- سوره سبا،آیه 14: فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ‌
پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم، جز جنبنده‏اى خاکى [موریانه] که عصاى او را [به تدریج] مى‏خورد، [آدمیان را] از مرگ او آگاه نگردانید. پس چون [سلیمان] فرو افتاد براى جنّیان روشن گردید که اگر غیب مى‏دانستند، در آن عذاب خفّت‏آور [باقى] نمى‏ماندند.
20- سوره مجادله، آیه 19: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ‌
شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است. آنان حزب شیطانند. آگاه باش که حزب شیطان همان زیانکارانند.
21- سوره حشر، 14: لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاَّ فِی قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ‌
[آنان، به صورت] دسته جمعى، جز در قریه‏هایى که داراى استحکاماتند، یا از پشت دیوارها، با شما نخواهند جنگید. جنگشان میان خودشان سخت است. آنان را متّحد مى‏پندارى و [لى] دلهایشان پراکنده است، زیرا آنان مردمانى‏اند که نمى‏اندیشند.
سوره مائده، آیه 64: وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌
و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد مى‏بخشد. و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود، و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم. هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین براى فساد مى‏کوشند. و خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد.
22- لیال یهودیة: هل ذبح البابلیون و النصاری و المسلمون الیهود؟، نجاح عطا الطایی؛ قم: دارالهدی، 1382 ش، 314ص.
23- سوره بقره، آیه 84-85:وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ لاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ‌ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‌ (85)
و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که: «خون همدیگر را مریزید، و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید» سپس [به این پیمان] اقرار کردید، و خود گواهید.(84) [ولى] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى‏کشید، و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى‏رانید، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى‏کنید. و اگر به اسارت پیش شما آیند، به [دادن] فدیه، آنان را آزاد مى‏کنید، با آنکه [نه تنها کشتن، بلکه] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره‏اى از کتاب [تورات] ایمان مى‏آورید، و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سخت‏ترین عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مى‏کنید غافل نیست.
24- سوره آل عمران، آیه 21: إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ‌
کسانى که به آیات خدا کفر مى‏ورزند، و پیامبران را بناحق مى‏کشند، و دادگستران را به قتل مى‏رسانند، آنان را از عذابى دردناک خبر ده.
سوره آل عمران، آیه 112: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا یَعْتَدُونَ‌
هر کجا یافته شوند، به خوارى دچار شده‏اند مگر آنکه به پناه امان خدا و زینهار مردم [روند] و به خشمى از خدا گرفتار آمدند، و [مُهر] بینوایى بر آنان زده شد. این بدان سبب بود که به آیات خدا کفر مى‏ورزیدند و پیامبران را بناحق مى‏کشتند. [و نیز] این [عقوبت] به سزاى آن بود که نافرمانى کردند و از اندازه درمى‏گذرانیدند.
سوره بقره،آیه 87: وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَ قَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ‌
و همانا به موسى کتاب [تورات] را دادیم، و پس از او پیامبرانى را پشت سر هم فرستادیم، و عیسى پسر مریم را معجزه‏هاى آشکار بخشیدیم، و او را با «روح القدس» تأیید کردیم. پس چرا هرگاه پیامبرى چیزى را که خوشایند شما نبود برایتان آورد، کبر ورزیدید؟ گروهى را دروغگو خواندید و گروهى را کشتید.
25- عبدالله بن عمر به محضر امام حسین علیه السّلام آمد، و به امام عرض کرد: با سران گمراه، صلح کند و خود را از جنگ و خون ریزی دور نگه دارد، امام حسین علیه السّلام به او فرمود: ای ابو عبدالرّحمن! آیا توجه نداری که دنیا در نزد خدا به قدری پست است که سر بریده یحیی بن زکریّا (به خاطر نهی از منکر) به عنوان هدیه نزد (طاغوت) پلیدی از پلیدهای بنی اسرائیل فرستاده شد، آیا نمی دانی که بنی اسرائیل در فاصله کوتاه بین طلوع صبح و طلوع آفتاب، هفتاد پیامبر را کشتند، سپس به طور عادی به بازارهای خود رفتند و به خرید و فروش مشغول شدند، گویی هیچ کاری انجام نداده اند؟ خداوند در عذاب رسانی به آنها شتاب نکرد، بلکه مدتی به آنها مهلت داد؟ سپس آنان را با انتقام سخت در چنبره عذاب دردناک خود افکند، ای ابوعبدالرّحمن! از خدا بترس و دست از یاری من برمدار.(بحار الأنوار لجامعة لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج44، ص 365)
26- سوره بقره، آیه 94-95: قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ‌ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‌ (95)
بگو: «اگر در نزد خدا، سراى بازپسین یکسر به شما اختصاص دارد، نه دیگر مردم، پس اگر راست مى‏گویید آرزوى مرگ کنید.»(94) ولى به سبب کارهایى که از پیش کرده‏اند، هرگز آن را آرزو نخواهند کرد. و خدا به [حال] ستمگران داناست.(95)
27- سوره مائده، آیه 64: وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌
و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد مى‏بخشد. و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود، و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم. هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین براى فساد مى‏کوشند. و خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد.
28- سوره مائده، آیه 13: فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‌
پس به [سزاى] پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم. [به طورى که] کلمات را از مواضع خود تحریف مى‏کنند، و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند. و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى‏شوى، مگر [شمارى] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند]. پس، از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد.
29- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 150.
30- یخرج قوم من المشرق یوطئون للمهدی سلطانه. سنن ابن ماجه، 4088/2 البدء و التاریخ 174/2؛ مجمع الزوائد، 318/7.
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: قومی از مشرق قیام می کنند که زمینه برای حکومت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم می سازند.
31- قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: وزراء المهدی من الاعاجم، ما فیهم عربی، یتکلمون العربیة، وهم اخلص الوزراء، و افضل الوزراء
رسول خدا صلی الله علیه و‌ آله و سلم فرمود: وزیران مهدی علیه السّلام از غیر عرب می باشند و در میان آنان عرب یافت نشود همه به لغت عرب تکلم کنند و آنان مخلص ترین و برترین وزیران باشند.(کشف الغمة، ج2، ص 465)
32- عهد قدیم، سفر عزرا.
33- فتحی، داوود، سربازان خدا، ص 26-20.
34- تفسیر نمونه، ج12، ص 525 به بعد.
35- سوره کهف، آیه 83 به بعد: وَ یَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (83) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْماً قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (86) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُکْراً (87) وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً (90) کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً (94) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (96) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً (97) قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً (98) وَ تَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضاً (100) الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کَانُوا لاَ یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (101)
و از تو درباره «ذو القرنین» مى‏پرسند. بگو: «به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. »(83) ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیله‏اى بدو بخشیدیم. (84) تا راهى را دنبال کرد.(85) تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏اى گِل‏آلود و سیاه غروب مى‏کند، و نزدیک آن طایفه‏اى را یافت. فرمودیم: «اى ذو القرنین، [اختیار با توست] یا عذاب مى‏کنى یا در میانشان [روش] نیکویى پیش مى‏گیرى.» (86)گفت: «اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى‏شود، آن گاه او را عذابى سخت خواهد کرد.» (87) و اما هر که ایمان آوَرَد و کار شایسته کند، پاداشى [هر چه] نیکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به کارى آسان واخواهیم داشت.(88) سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد.(89)تا آن گاه که به جایگاهِ برآمدنِ خورشید رسید. [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومى طلوع مى‏کرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم.(90) این چنین [مى‏رفت]، و قطعاً به خبرى که پیش او بود احاطه داشتیم.(91) باز راهى را دنبال نمود.(92) تا وقتى به میان دو سدّ رسید، در برابر آن دو [سدّ]، طایفه‏اى را یافت که نمى‏توانستند هیچ زبانى را بفهمند.(93)گفتند: «اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند، آیا [ممکن است] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّى قرار دهى؟»(94) گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید [تا] میان شما و آنها سدّى استوار قرار دهم.»(95) براى من قطعات آهن بیاورید، تا آن گاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید» تا وقتى که آن [قطعات] را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم.»(96) [در نتیجه، اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند.(97)گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، و [لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.» (98) و در آن روز آنان را رها مى‏کنیم تا موج‏آسا بعضى با برخى درآمیزند و [همین که] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد.(99) و آن روز، جهنم را آشکارا به کافران بنماییم. (100) [به] همان کسانى که چشمان [بصیرت] شان از یاد من در پرده بود، و توانایى شنیدن [حق] نداشتند.(101)
36- ر.ک: من لا یحضره الفقیه-ترجمه غفاری، ج4، ص 498.
37-وَ رَوَی الْمُفَضَّلُ بْنُ عَمَرَ عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ ع قالَ یَخْرُجُ اِلَی الْقائِمِ مِن ظَهْرِ الْکُوفَةٍ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلاً خَمْسَةَ عَشَرَ مِنْ قَومِ مُوسَی الَّذینَ کانُوا یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ سَبْعَةٌ مِنْ اصْحابِ الکَهْفِ وَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ سَلْمانُ وَ ابُو دُجَانَةَ الانْصَارِیُّ وَ الْمِقدادُ بنُ الاسْوَدِ وَ مالِکٌ الاشْتَرُ فَیکُونونَ بَینَ یَدیْهِ اَنْصاراً وَ حُکَّاما. (اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 464).
مفضل بن عمر از حضرت صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: از پشت کوفه بیست و هفت مرد بطرف قائم خواهند رفت که پانزده نفر از آنان از قوم موسی هستند که از حق طرفداری می کردند و با حق رفتارمی نمودند، و هفت نفر هم از اصحاب کهف می باشند، و نیز از افرادی که با او خواهند بود عبارتند از: یوشع بن نون، سلمان، ابودجاجه انصاری، مقداد بن اسود، مالک اشتر، این گروه در مقابل او بعنوان انصار و حکام حرکت می کنند.
38- سوره کهف، آیه 25: وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً
و سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نُه سال [نیز بر آن] افزودند.
39- عَنِ الرِّضَا ع قالَ اِنَّ الْخَضِرَ شَرِبَ مِنْ مَاءٍ الْحیاهٍ فَهُو حَیَ لا یَمُوتُ حَتَّی یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وَ انَّهُ لَیاتِینَا فَیُسَلِّمُ عَلَیْنا فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَی شَخْصَهُ وَ اِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَحْضُرُ الْمَواسِمَ فَیقْضِی جَمیعَ الْمَناسِکِ وَ یَقِفُ بَعَرفَةَ فَیُومِّنُ عَلی دُعاءِ الْمُومنینَ وَ سَیُؤنِسُ اللهُ بِهِ وَحْشةَ قَائِمِنَا ع فِی غَیْبَتِهِ وَ یَصِلُ بِهِ وَحْدَتِه. (بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج52، ص 152)
از حضرت رضا علیه السّلام روایت می کند که فرمود: چون خضر آب زندگانی نوشید تا نفخ صور زنده است. او نزد ما می آید و بما سلام می کند ما صدای او را می شنویم ولی خود او را نمی بینیم. هر جا از وی نام برند حاضر می شود. هر کسی از شما نام او را می برد بوی سلام کند. خضر هر سال در موسم حج حاضر می شود و تمام اعمال حج را انجام می دهد، و در عرفه می ایستد و برای استجابت دعای مؤمنین آمین می گوید. بزودی خداوند وحشت قائم ما را در طول غیبتش، بوسیله مأنوس گشتن با او برطرف می کند و تنهائی او را با رفاقت با وی مبدل می سازد.
40. ر.ک: کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص 404.
41- سوره کهف، آیه 98: قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً
گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، و [لى]چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.»
42. ر.ک: پورپیرار، ناصر، دوازده قرن سکوت!(تأملی در بنیان تاریخ ایران) کتاب اول: برآمدن هخامنشیان، چاپ چهارم، تهران، نشر کارنگ، 1381.
43- پوریم یکی از بزرگترین جشن های یهودیان است. یهودیان در جشن پوریم در دو نوبت به قرائت کتاب استر می پردازند. آنان واقعه کشتار 75800 نفر از ایرانیان را معجزه الهی می دانند و به همین مناسبت سیزدهم ماه ادار را روزه می گیرند و چهاردهم و پانزدهم ماه ادار را به رقص و پایکوبی می پردازند.
-استر نام آخرین دفتر از کتاب تورات است. در این دفتر نامی از یهوه، خدای بنی اسرائیل برده نشده. این کتاب در اواخر عهد هخامنشی و یا پس از آن نوشته شده است. بنابر نوشته د. جوینی مطالب کتاب استر تماما در خدمت مصالح رباخواران حاکم بر جهان، یعنی صهیونیست و فراماسون ها است. این کتاب عمق نفرت و انزجار تند یهود نسبت به غیریهودیان به ویژه ایرانیان را نشان می دهد. شدت و تندی نفرت بحدی است که خاخام ها و فقیهان قوم یهود در سده اول میلادی مطمئن و متفق القول نبودند که آیا باید کتاب استر را در کتاب مقدس بیاورند یا نه؟ از مارتین لوتر از رهبران پروتستان ها نقل کرده اند که گفته است: ای کاش این داستان وجود نداشت.
-ناصر پورپیرار در مقاله شنبه 8 شهریور 1382 در وبلاگ حق و صبر می نویسد: واژه هخامنش لقبی است که پس از تسلط داریوش و نخست وزیری مردخای و انتخاب استر به عنوان ملکه داریوش و قتل عام پرخشونت مخالفان یهود در سراسر ایران، که در نزد یهودیان به عید پوریم معروف است و بالاخره تسلط کامل رابی های یهود در ایران و بین النهرین، مردم شکست خورده منطقه بر قوم داریوش نهادند و آن را “خاخام منش” به معنای پیرو روحانیت یهود نام نهادند. تورات به دفعات بر تسلط کامل رابی های یهود بر دربار هخامنشیان تأکید می کند که مشروح آن را می توان در کتاب های استر، عزرا، نحمیا، دانیال و اشعیا در تورات یافت.
– بیست و شش قرن از ماجرای استر، مردخای و هامان می گذرد. متأسفانه تاریخ شناسان ایران بیشتر به زرق و برق پادشاهان و افتخارات جعلی زمامداران پرداخته اند و سلسله های پادشاهی را برایمان آرایشگری کرده اند. جوان ایرانی از ماجرای دردناک نخبه کشی و ایران کشی که در کتاب استر آمده، خبر ندارد. استر و مردخای توطئه گر را نمی شناسند. هامان «وزیرالوزراء» که مورد خشم یهود قرار گرفته است را نمی شناسد. او نمی داند که هامان در هنر دست میکل آنژ بر سقف نمازخانه سیس تین واتیکان چهره معصومی دارد که به صلیب کشیده شده است. آیا میکل آنژ دانسته یا ندانسته نمی خواهد رنج و مصیبت مسیح بدست یهودیان را در صورت هامان بنمایاند؟
آنانی که دم از ایرانیت، قومیت و نژاد می زنند از چه طریقی هامان سوزان را که در بسیاری از نقاط جهان برگزار می شود، به گوش جوان ایرانی رسانده اند؟ هامان سوزان مراسمی است که یهودیان هر ساله در بسیاری از کشورهای دنیا برگزار می کنند. بنابر آنچه آقای عباس احمدی در مقاله عید پوریم نوشته است در ایتالیا، فرانکفورت آلمان، سالونیکای یونان، ایران، افغانستان، لیبی، مراکش، بخارای ازبکستان، منطقه قفقاز، یمن برگزار می شود. ویژگی این مراسم سوزاندن هامان و رقص و پایکوبی یهودیان به هنگام آتش زدن مجسمه هامان است. در ازبکستان مجسمه را از یخ می سازند و به دور آن آتش روشن می کنند. در یونان نان هایی به شکل هامان درست می کنند و با چاقو سر آن را می برند. در ایران مجسمه هامان را به دار می کشند، سپس می سوزانند.
اما ویکی پدیا درباره این مراسم می نویسد: پوریم از کلمه «پور» به معنی «قرعه» آمده است، که اشاره به قرعه ای دارد که در کتاب استر، هامان برای مشخص کردن مناسب ترین روز و ماه برای نابودی یهودیان ایران ریخت.
پوریم بر اساس نقل تورات:
استر دختری زیبا و یتیم و برادرزاده مردخای از خادمان دربار هخامنشی بود. استر به غیر از جمال نیکو، خصائل نیکوی فراوانی داشت و پس از آنکه اخشوروش (احتمالاً منظور خشایارشاه) به دلیل اطاعت نکردن همسرش، وشتی، او را از ملکه بودن خلع کرد و تصمیم گرفت زن دیگری را به عنوان ملکه خود برگزیند، به اطاعت از دستور مردخای، نژاد و دین خود را به پادشاه آشکار نساخت و به همسری اخشوروش، پادشاه شاهنشاهی ایران درآمد. بنابر نوشته کتاب استر، وی بر127 ولایت از هند تا حبشه حکمرانی می کرد. از آنجا که مردخای مردی دین مدار بود، به ویژه به خاطر خصلت های نیکوی خود، مورد مشورت شاهنشاه هخامنشی قرار می گرفت. نخست وزیر دربار هخامنشی فردی اجنبی از نسل عمالق به نام هامان بود که بنابر تکبر، انتظار داشت همگان در برابرش سجده کنند و به خاک بیفتند. اما مردخای یهودی که می دانست سجده کردن در برابر هر فردی با چیزی جز خدا، به منزله بت پرستی و شرک خواهد بود، حاضر نمی شد تا در برابر هامان سر سجده خم کند. از این رو هامان عمالقی کینه او را به دل گرفت و درصد آن برآمد همه یهودیان ساکن در امپراتوری ایران را قتل عام کند و به نسل کشی یهودیان بپردازد.
هامان نزد پادشاه چنین وانمود کرد که قوم یهود فرمان پادشاه را اطاعت نمی کنند و در میان اقوام و ملل شاهنشاهی ایران تفرقه و نفاق می افکنند تا حکومت را تغییر دهند. هامان فرستادگانی به تمام ولایات ایران فرستاد تا در روز 13 آدار تمامی یهودیان از جوان و پیر و حتی کودکان کشته شوند.
مردخای وقتی از فرمان هامان آگاهی یافت، از استر خواست که دز نرد پادشاه برای یهودیان میانجی گری کند. استر به مردخای پیغام فرستاد تا زمانی که پادشاه او را نخواند، اگر به حیاط اندرونی شاه وارد شود، او را خواهند کشت و این که سی روز بود که پادشاه او را نخوانده بود. وقتی مردخای، استر را مطمئن ساخت که خود او نیز شامل فرمان می شود، تصمیم گرفت که خودش را بر پادشاه ظاهر سازد. استر و مردخای پادشاه را از نقشه های شوم هامان آگاه ساختند و توطئه های او را برملا کردند.
استر به پادشاه آگاهی داد که خود او از قوم یهود است و هامان قصد دارد همه یهودیان را در امپراتوری ایران از دم تیغ بگذراند. چون پادشاه ایران به این توطئه هامان پی برد سخت به خشم آمد و دستور داد همان کیفری که هامان برای یهودیان در نظر گرفته بود و با ترفند قصد داشت اجازه آن را از پادشاه بگیرد، درباره خود او، خانواده اش و افراد قومش اجرا گردد.
روز سیزدهم آدار فرا رسید. در این روز، دشمنان یهود امیدوار بودند بریهودیان غلبه یابند، اما قضیه برعکس شد و یهودیان بر دشمنان خود پیروز شدند. یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و آنها را کشتند. آنها در شهر شوش 500 نفر از جمله 10 پسرهامان به نام های فرشنداتا، دلفون، اسفاتا، فوراتا، ادلیا، اریداتا، فرمشتا، اریسای، اریدای و ویزاتا را کشتند.
بعد از این کشتار استر از پادشاه خواست تا اجساد ده پسر هامان را به دار بیاویزند و از پادشاه خواست تا به یهودیان اجازه بدهد تا کارشان را به فردا نیز ادامه بدهند. با موافقت پادشاه، یهودیان 300 نفر دیگر را در پایتخت کشتند. در سایر شهرها نیز یهودیان از خود دفاع کردند و آنها 75000 نفر از دشمنان خود را وحشیانه کشتند ولی اموالشان را غارت نکردند. این کار در روز سیزدهم ماه آدار انجام گرفت و آنها روز بعد، یعنی چهاردهم آدار پیروزی خود را جشن گرفتند.
یهودیان از آن تاریخ، به یاد این رویداد که به موجب آن از یک توطئه بزرگ نسل کشی رهایی یافتند، هر سال در ماه عبری آدار جشن می گیرند و آن وقایع را «پوریم» می نامند: http://fa.wikipedia.org/wiki/
کتاب استر باب نهم:
و روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه آذار باشد هنگامی که نزدیک شد که حکم و فرمان پادشاه ار جاری سازند و دشمنان یهود منتظر می بودند که بر ایشان اشتیلا یابند که این همه بر عکس شد که یهودیان بر دشمنان خویش استیلا یافتند و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایت های اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان را داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قوم ها مستولی شده بود و جمیع رؤسای ولایت ها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند زیرا که نرس مردخای بر ایشان مستولی شده بود چونکه مردخای در خانه پادشاه معظم شده بود و آوازه او در جمیع ولایت ها شایع گردید و این مردخای آنا فآنا بزرگتر می شد پس یهودیان جمیع دشمنان خود را به دم شمشیر کشته و هلاک کردند و با ایشان هرچه خواستند به عمل آوردند و یهودیان در دارالسلطنه پانصد نفر را به قتل رساندند و فرشتداطال و دانون و اسفاتا و فوراتا و ادلیا و اریدانا و فرمشتا و اریسای و اریدای و یرانا یعنی ده پسر هامان بن همداتای دشمن یهود را کشتند لیکن دست خود را به تاراج نگشادند در آن روز عدد آنانی را که در دارالسلطنه شوشن کشته شدند به حضور پادشاه عرضه داشتند و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشتند و هلاک کرده اند پس در سایر ولایت های پادشاه چه کرده اند حال مسؤول تو چیست که به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواستی داری که برآورده خواهد گردید استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن می باشند اجازه داده شود که فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بر دار بیاویزند و پادشاه فرمود که چنین بشود و حکم در شوشن نافذ گردید و ده پسر هامان را بدار آویختند و یهودیان که در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه آذار جمیع شده سیصد نفر را در شوشن کشتند لیکن دست خود را به تاراج نگشادند این در روز سیزدهم ماه آذار واقع شد و در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آن را روز بزم و شادمانی نگاه داشتند و یهودیانی که در شوشن بودند در روز سیزدهم و چهاردهم آن ماه جمع شدند و در روز پانزدهم ماه آرامی یافتند و آن را روز بزم و شادمانی نگاه داشتند بنابراین یهودیان دهاتی که در دهات بی حصار ساکن بودند روز چهاردهم آذار را روز شادمانی و بزم و روز خوش نگاه می دارند و هدایا برای یکدیگر می فرستند و مردخای این مطالب را نوشته و مکتوبات را نزد تمامی یهودیانی که در همه ولایت های اخشورش پادشاه بودند از نزدیک و دور فرستاد تا بر ایشان فریضه ابدی بگذارد که روز چهاردهم و پازندهم ماه آذار را سال به سال عید نگاه دارند چونکه در آن روز یهودیان از دشمنان خود آرامی یافتند و در آن ماه غم ایشان به شادی و ماتم ایشان به روز خوش مبدل گردید لهذا آنها را روزهای بزم و شادی نگاه دارند و هدایا برای یکدیگر و بخشش ها برای فقیران بفرستند سپس یهودیان آنچه را که خود به عمل نمودن آن شروع کرده بودند و آنچه را که مردخای به ایشان نوشته بود برخود فریضه ساختند زیرا که هامان بن همداتای اجاجی دشمن تمامی یهود قصد هلاک نمودن یهودیان کرده و پور یعنی قرعه برای هلاکت و تلف نمودن ایشان انداخته بود اما چون این امر به سمع پادشاه رسید مکتوبا حکم داد که قصد بدی که برای یهود اندیشیده بود بر سر خودش برگردانیده شود و او را با پسرانش بدار کشیدند از این جهت آن روزها را از اسم پور پوریم نامیدند و موافق تمامی مطالب این مکتوبات و آنچه خود ایشان در این امر دیده بودند و آنچه بر ایشان وارد آمده بود یهودیان این را فریضه ساختند و آن را بر ذمه خود و ذریت خویش و همه کسانی که به ایشان ملصق شدند گرفتند که تبدیل نشود و آن دو روز را بر حسب کتابت آنها و زمان معین آنها سال به سال نگاه دارند و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایات و شهرها بیاد آورند و نگاه دارند و این روزهای پوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از درایت ایشان نابود نگردد و استر ملکه دختر ابیحائیل و مردخای به اقتدار تمام نوشتند تا این مراسله دوم را در باره پوریم برقرار نمایند و مکتوبات مشتمل بر سخنان سلامتی و امنیت نزد جمیع یهودیانی که در صد و بیست و هفت ولایت مملکت اخشورش بودند فرستاد تا این دو روز پوریم را در زمان معین آن فریضه قرار دهند چنانکه مردخای یهودی و استر ملکه بر ایشان فریضه قرار دادند و ایشان آنان را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری روزه و تضرع ایشان پس سنن ابن فوریم به فرمان استر فریضه شد و در کتاب مرقوم گردید. همچنین ر.ک: فرزندان استر از انتشارات کارنگ.
44- عارف کشفی، سید جعفر، رسول خدا و یهود، ص 138.
45- پورپیرار، ناصر، دوازده قرن سکوت!(تأملی در بنیان تاریخ ایران) کتاب اول: برآمدن هخامنشیان، ص 22-27.
46- ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود: عنقریب است امت من نظیر امم سابقه گرفتار خواهد شد. مردی گفت: یعنی آن طور که فارس و روم رفتار می کردند؟ فرمود: مگر مردم غیر از اینها هستند: (بحارالأنوار، ج28، ص 31؛ سعدالسعود ص 65؛ نهج الحق ص 317)
47- عهد قدیم، 26 عزرا 7.
48- لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاَّ أَذًى وَ إِنْ یُقَاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ یُنْصَرُونَ‌ (111) ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا یَعْتَدُونَ‌ (112)
جز آزارى [اندک] هرگز به شما زیانى نخواهند رسانید و اگر با شما بجنگند، به شما پشت نمایند، سپس یارى نیابند.(111) هر کجا یافته شوند، به خوارى دچار شده‏اند- مگر آنکه به پناه امان خدا و زینهار مردم [روند]- و به خشمى از خدا گرفتار آمدند، و [مُهر] بینوایى بر آنان زده شد. این بدان سبب بود که به آیات خدا کفر مى‏ورزیدند و پیامبران را بناحق مى‏کشتند. [و نیز] این [عقوبت] به سزاى آن بود که نافرمانى کردند و از اندازه درمى‏گذرانیدند.
49- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 213.
50- آرمان این فرقه مبارزه با سلطه روم بود. آنان قیام با شمشیر را واجب دانسته، در پی آزادسازی یهودا از سلطه رومیان و استقلال آن بودند. این گروه در حدود سال 6 پیش از میلاد به وجود آمدند و قیام های متعددی را ترتیب دادند.
51-سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 228.
52- سوره آل عمران، آیه 199: وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ لِلَّهِ لاَ یَشْتَرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ‌
و از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند؛ در برابر (فرمان) خدا خاضعند؛ و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی فروشند. پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است.(تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب می کند، و پاداش می دهد).

منبع مقاله :
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390

سایت راسخون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *