نیکولو ماکیاولی

نیکولو ماکیاولی (۱۵۲۷ ـ ۱۴۶۹ م) در شهر توسکانا از ایالت فلورانس به دنـیا آمـد. پدرش یک وکیل دعاوی برجسته و از دودمانی صاحب‌نام‌ بود‌. ماکیاولی پس از این که تحصیلات خود را در دانشگاه فـلورانس نـزد مارچلو‌ آدریانی‌ به پایان رساند. در سال ۱۵۰۱ م. دختری به نام ماریه تاکورزینی را به عقد‌ خود درآورد. از نامه‌های ماکیاولی چنین بر می‌آید که او همواره‌ به‌ همسرش‌ مهر می‌ورزیده و بی‌وفایی‌هایش را با شکیبایی تحمل می‌کرده است.

در دوره رنسانس، مردم ایتالیا بیش از دیگر مناطق اروپا بـه سـتیزهای سیاسی‌ پاپ‌ها‌ و پادشاهان‌ نزدیک بودند. از این رو، فعال‌تر از سایر کشورها، خواهان تغییرات‌ گسترده‌ علمی و فکری بودند. با رشد عقاید غـیردینی، دانـشگاه‌ها جـایگزین صومعه‌ها شدند. پراکندگی سیاسی ایتالیا، از گرایش‌ تمرکزگرای‌ استبداد‌ حکومتی جـلوگیری کرده بود. آن هنگام، اکثر ایالات ایتالیا دارای وضعی نابسامان‌ و بی‌ثبات‌، همراه‌ با درگیریهای طبقاتی و قومی بودند. این امر، بـاعث شـده بـود تا ایتالیا در برابر‌ تجاوزهای‌ خارجی‌، بسیار آسیب‌پذیر باشد. در این زمان، دولت‌های بـزرگ اروپا در سرزمینهای خود پادشاهی‌های مقتدری‌ تشکیل‌ داده بودند؛ مانند، هنری هفتم در انگلستان، لویی یازدهم، شارل هشتم و لویی دوازدهـم‌ در‌ فـرانسه‌، فـردیناند در اسپانیا و… اما ایتالیا از داشتن چنین نظام مقتدری محروم بود.

در مقابلِ قدرتهای مقتدر اروپایی، ماکیاولی‌ تنها‌ راه‌ حل برای ایتالیا را داشـتن یـک پادشـاه مقتدر می‌دانست که بتواند آن را به وحدت‌ برساند‌؛ شهریاری که در راه این هدف با از خودگذشتگی، مـصممانه اقـدام کند‌ و هیچ‌گونه‌ ملاحظه‌ انسان‌دوستانه، اخلاقی، دینی یا نوع‌پرستانه نباید در کارش سستی آورد. اما در عـین حـال، مـعتقد‌ بود‌ که‌ این آرزو با وجود پاپ و کلیسا محقق نمی‌شود؛ زیرا کلیسا نه آنقدر‌ قوی‌ اسـت کـه بتواند بر سراسر ایتالیا حکومت کند و نه به قدرت دیگری اجازه انجام ایـن کـار‌ بـزرگ‌ را می‌دهد.

ایتالیای آن روز جامعه‌ای‌ بود‌ از نظر فکری درخشان و از نـظر هـنری آفـریننده، در عین حال، غرق در‌ فساد‌ سیاسی، ورشکستگی اخلاقی، پوسیدگی نهادهای‌ مدنی‌ و سیاسی، زور‌ و تزویر‌، هرزگی‌ و عیاشی.

فلورانس‌ (زادگاه‌ ماکیاولی‌) پیـش از ۱۴۳۴ م. دارای نظام حکومتی جمهوری بود، ولی از ۱۴۳۴ م. کـه زیـر نظر فـرمانروایی خـاندان مـدیچی قرار گرفت‌، نظام‌ آن سلطنتی شد. طومار دوره اول‌ حـاکمیت‌ خاندان‌ مدیچی‌ بر‌ فلورانس در ۱۴۹۴‌ م. برچیده‌ شد.

پس از ۱۴۹۴ م.، تحت فرمانروایی یک راهب تندخو از فـرقه «دومـینیکن» به نام فراجیرولامو ساوونارولا‌، نظام‌ جـمهوری‌ برقرار شد. ساوونارولا کـه بـدون هیچ عنوان‌ رسمی‌ بر‌ فـلورانس‌ مـسلط‌ بود‌، عَلَم مبارزه با فساد خاندان مدیچی و پاپ را برافراشت. او دائما مردم فلورانس را به زهـد و قـناعت توصیه می‌کرد و از مرگ می‌ترساند. مـردم تـحت تـأثیر سخنانش راه‌ زهـد در پیـش گرفتند و حتی خود آنـها گـناهکاران را به حکومت معرفی می‌کردند. ولی به زودی مردم از ریاضت خسته شدند و با همکاری پاپ و سیاست‌مداران مرتجع و سـوداگران آزمـند، حکومت دادگری‌ و پارسایی‌ را که به تـعبیر بـرخی از صاحب‌نظران، نـمودار نـخستین کـوشش در تاریخ ایتالیا برای ایـجاد نوعی نظام سوسیالیستی بود، برانداختند. نخست ساوونارولا را توسط پاپ تکفیر کردند و سپس در‌ ۱۴۹۸‌ م. همراه دو تن از بهترین یـارانش بـه جرم ارتداد به دار آویختند و بدنش را سـوزاندند.

5-3-2016 11-05-13 AM

سرنوشت بسیار بـد‌ سـاونارولا‌ برای ماکیاولی عبرتی بزرگ بود‌ و به‌ او آموخت که‌درستکاری و یک‌رنگی و نیک‌نهادی ساده‌دلانه، صفاتی نیستند که در کشورداری بـه کـار آیـند. مرد سیاسی، در صورتی کامیاب می‌شود که راه فـریب‌کاری بـپوید‌ و در‌ کـار سـیاست هـیچ‌گاه فـریفته‌ ظواهر‌ نشود. این افکار، از ماکیاولی چهره‌ای در تاریخ می‌سازد که با گذشت نزدیک به پنج قرن از مرگ او، هنوز نامش سمبل مکر و حیله و نیرنگ است.

شکسپیر او را آدم‌کُش‌ لقب‌ داد، مارکس و انگلس مـی‌گفتند کـسانی که در صدد فلج کـردن تـوانمندیهای دموکراتیک هستند، مجریان سیاستهای ماکیاولی‌اند. ماکیاولی‌، آنقدر بدنام است که هنوز در مباحثات و مناظرات سیاسی، «ماکیاولی بودن» اتهامی سنگین تلقی می‌شود؛ هنری کسینجر وقتی در ۱۹۷۲ م. فلسفه خود را برای هفته‌نامه نیو ریپابلیک تـشریح مـی‌کرد، مصاحبه‌کننده به‌ او‌ گفت: اولین سؤالی که پس از شنیدن حرفهای شما به ذهن می‌رسد، این نیست که شما چه‌قدر در رئیس‌جمهور آمریکا تأثیر گذاشته‌اید، بلکه این است که خودتان تا چه حدّ‌ تـحت‌ تـأثیر ماکیاولی بوده‌اید؟ کـسینجر بی‌نهایت نگران شد و در صدد تکذیب این برداشت برآمد و تصریح کرد که مطلقا از ماکیاولی تأثیر نپذیرفته است! صـفت ماکیاولی در زبانهای اروپایی مترادف شیطانی است‌ و صورت‌ اسمی آن، ماکیاولیسم در بهترین مـعنا، بـی‌اعتنایی بـه اصول اخلاقی در امور سیاسی را می‌رساند.

در مقابل، برخی او را نماینده وجدان زمانش دانسته‌اند و او را بـه خـاطر شـهامتی که در توصیف جهان آنگونه که‌ هست‌، داشته‌ است، می‌ستایند. عده‌ای دیگر، شخص وی را نیز‌ از‌ بسیاری از مـطالب غیراخلاقی‌ای که به شهریاران توصیه کرده بود، پاک می‌دانند و معتقدند گرچه ماکیاولی از شهریار بـدگمان و بی‌ترحم‌ دفاع‌ می‌کرد‌، خـود بـسیار اهل معنی و دوستدار مردم بود و در فریب‌کاری و دغلی‌ که آن همه توصیه کرده بود، دست چندانی نداشت. با وجود این دو توصیف متضاد از ماکیاولی، به‌ نظر‌ می‌رسد‌، قضاوت زیر درباره وی منصفانه‌تر باشد:

«اگر مـاکیاولی را فردی کاملاً‌ خودخواه‌ و توطئه‌گری ریاکار و بی‌وجدان به شمار آوریم که منظورش پیشبرد منافع شخصی از راه تملق‌گویی به خانواده‌ «مدیچی‌» بوده‌ است، آخرین قسمت کتاب «شـهریار» را کـه در آن شـدیدا به ناسیونالیسم ایتالیا تمسک جـسته و قـسمت‌ اعـظم‌ کتاب‌ «گفتارها» را که در آن قویا مشرب جمهوری‌خواهی خویش را بیان کرده‌ است‌، کاملاً نامفهوم و بی‌ربط خواهیم یافت. از سوی دیگر، اگر چنان بپنداریم که‌ ماکیاولی‌ جمهوری‌خواهی آتشین‌خو بوده و کتاب «شـهریار» خـود را به آن منظور نگاشته است‌ که‌ پرده از روی ریاکاریها و دسیسه‌های حکمرانان ستمگر‌ بردارد‌، باز‌ هم در داوری درباره شخصیت او به‌ خطا‌ رفته‌ایم.

حقیقت آن اسـت کـه مـاکیاولی مانند هر انسان دیگری در جهان، نه‌ کاملاً‌ خوب است و نـه کاملاً بد‌. شخصیت‌ او چون‌ هر‌ فرد‌ دیگری مرکب از گرایشها و انگیزه‌های متضادی‌ است‌ که در وجود او وحدتی نسبی یافته اسـت.»

ماکیاولی بر این باور بود که سیاست، قوانین خاص خود (مستقل از قوانین سایر حوزه‌های زندگی اجتماعی آدمی و از آن جمله قوانین اخـلاقی) را دارد. او بر اساس این بینش، فلسفه‌ سیاسی عصر جدید را بنیان نهاد و به نـظریه خـود دربـاره دولت به عنوان موجودی زنده و قوانین حاکم بر تاریخ و نظریه مصلحت دولت، دست یافت.

5-3-2016 11-07-40 AM

ماکیاولی کتابهایی چـند بـه رشـته نگارش‌ درآورده‌ که مهمترین آنها دو کتاب گفتارها و شهریار است.

در سال‌ ۱۵۱۲‌ م. شهر فلورانس، مغلوب اسـپانیا شـد و اعـضای خاندان مدیچی با حمایت پاپ که متحد اسـپانیاییان بـود، پس از ۱۸ سال تبعید از فلورانس دوباره به‌ آن‌ شهر بازگشتند. در این‌ شرایط‌، ماکیاولی همچون سـایر گـماشتگان «جمهوری» از مقام خود عزل، و بـه اتـهام شرکت در تـوطئه عـلیه خـاندان مدیچی روانه زندان شد و در معرض شـکنجه قـرار گرفت، ولی از آنجا که توانست‌ بی‌گناهی‌ خود را اثبات کند، در همان سال از زندان آزاد شـد و سـپس تبعید شد. تبعید ماکیاولی به وی ایـن فرصت را بخشید تا در سـایه فـراغت حاصل از آن، سیاست‌ عملی‌ خود را‌ بـه سـیاست نظری تبدیل کند و آثار معروف و مشهور خود را پدید آورد. ماکیاولی در سال ۱۵۱۳ م.؛ یعنی‌ یک سـال پس از تـبعید، نوشتن کتاب معروف خود، گـفتارها را‌ آغـاز‌ کـرد‌.

ماکیاولی هـنوز کـتاب گفتارها را تمام نکرده بـود کـه در صدد بر آمد تا به هر ‌‌نحو‌ که شده نظر مدیچی‌ها را به خود جـلب کـند و دوباره به یک کار‌ دولتی‌ مـشغول‌ شـود. او برای رسـیدن بـه ایـن هدف، کتاب کوچکی حـاوی چکیده نظریات سیاسی‌اش به نام‌ درباره شهریارها ـ که بعدها به نام شهریار مشهور شد ـ نـگاشت و تـصمیم داشت که‌ آن را به جولیانو‌ د. مدیچی‌ بـرادر پاپ لئون دهـم اهـدا کـند. در هـمین ایام، منشی پاپ بـه جـولیانو نوشت که از هرگونه ارتباط با ماکیاولی بپرهیزد. این امر، برنامه ماکیاولی را به هم زد و او مجبور‌ شد تـا آنـ‌قدر صـبر کند تا لورنتسو حاکم فلورانس شود. مـاکیاولی در ۱۵۱۶ م. آن را بـه لورنـتسو اهـدا و آمـادگی خـود را برای همکاری با وی اعلام کرد اما از جانب وی‌ با‌ بی‌مهری روبرو شد. وی پس از ناامیدی از لورنتسو، تصمیم گرفت یکی از دو شغل آموزگاری کودکان و منشی‌گری خانواده‌های اشرافی را برگزیند، ولی در همین ایام بـه عضویت انجمنی ادبی‌ ـ سیاسی‌ درآمد. او در میان جمع ادیبان و دانشمندان این انجمن درخشید و به درخواست این انجمن، کتاب گفتارهای خود را در ۱۵۲۲ م. به پایان رساند. این کتاب، مهمترین نوشته ماکیاولی می‌باشد‌. خود‌ او دربـاره ایـن کتاب می‌گوید:

«همه آنچه را در طی سالیان دراز آموخته‌ام و از راه تجربه و مطالعه مداوم تاریخ اندوخته‌ام، در این نوشته فراهم آورده‌ام.»

برخی معتقدند ماکیاولی، شهریار‌ را‌ به‌ قصد انتشار ننوشته، بلکه او‌ را‌ به‌ عنوان هدیه‌ای بـرای خـانواده «مدیچی»ها نگاشته است تا بدین وسیله به او لطف کنند و دوباره به او پست و مقام دهند‌. از‌ ایـن رو، عـقاید باطنی ماکیاولی در واقع، دقیقا عـکس آن چـیزی است که در شهریار آمده است. اما این‌ نظر‌ چندان‌ درست به نظر نمی‌رسد.

این دو کتاب هرگز در زمان حیاتش‌ به‌ چاپ نرسیدند، بلکه نخستین بار در ۱۵۳۲؛ یعنی پنج سال پس از درگذشت‌ ماکیاولی‌ به‌ دسـتور پاپ پل سوم چاپ شده و موجی از تحسین و نکوهش را برانگیختند. در سال‌ ۱۵۵۹‌ پل چهارم تحت فـشار کـشیشان «یـسوعی» که از ملاحظات ماکیاولی درباره پاپ و کلیسای‌ کاتولیک‌، سخت‌ به خشم آمده بودند، آنها را در زمره کتب ضاله اعلام کـرد ‌ ‌و دسـتور داد تا‌ همه‌ نوشته‌های ماکیاولی را از بین ببرند. ولی‌ تنها‌ کاتولیکها نبودند که به جـنگ ماکیاولی رفتند، طوری که با آغاز قرن هفدهم، همه فرقه‌های مذهبی‌ و سیاسی‌، ماکیاولی را یکی از منفورترین چهره‌های تاریخ‌ اروپا‌ دانستند‌.

بر خلاف این پیشینه ننگین، اروپاییان از‌ قرن‌ هجدهم به بعد با روی آوری به مـشرب ملت‌پرستی و رهایی از قید تعصب‌ مذهبی‌ و به مدد معیارهایی که آرمان‌ انقلاب‌ کبیر فرانسه‌ به‌ دستشان‌ داده بود، افکار ماکیاولی و مخصوصا مطالب‌ شهریار‌ را یک بار دیگر به محک داوری زدند و بر اثر آن اندک‌اندک‌ از‌ سـختگیری خـود کاستند و اذعان کردند که‌ ماکیاولی همیشه به ناحق‌ سخن‌ نگفته است، تا جایی که‌ در‌ قرن نوزدهم او را در زمره متفکران بزرگ سیاسی غرب پذیرفتند. آنچه ماکیاولی‌ را‌ از بدنامی رهاند نه ارزش‌ علمی‌ شـهریار‌، بـلکه همان دلبستگی‌اش‌ به‌ تفکر ملت‌پرستی و قومیت بود‌. در‌ حقیقت، در درازمدت ممنوعیت کتابهای ماکیاولی نتیجه معکوس بخشید و باعث شد طرفداران‌ این‌ کتابها بسیار‌ زیاد‌ شـوند‌ و چـاپهای متعدد بدون تاریخ‌ یا با تاریخِ پیش از ممنوعیت و ترجمه‌هایی بدون نام مترجم، بازارهای اروپا را پر کند‌.

ماکیاولی در سـال‌ ۱۵۰۲ یک مأموریت مهم در داخـل ایتالیا داشت. او در این سفر بـا سـزار بورژیا آشنا شد. سزار بورژیا در ۱۶ سالگی کاردینال شده بود، اما زندگی روحانی‌ را‌ رهـا‌ کـرد تا با کمک پدرش‌، حـکومتی‌ نـیرومند‌ در مـرکز ایتالیا به وجـود آورد و سـپس سرتاسر ایتالیا را یکپارچه کـند. مـاکیاولی نیز که خواهان یگانگی و نیرومندی ایتالیا بود، شیفته‌ این‌ سلحشور‌ رومی بی‌عاطفه شد و بـه او امـید بست. او‌ یقین‌ کرد که فقط بـا سـزار بورژیا یـا کـسی بـا صفات او می‌تواند نیاز ایـتالیا به یک رهبر کارامد را‌ تأمین‌ کند‌. ماکیاولی در راستای تحقق هدف دیرینش (وحدت ایتالیا) از سال‌ ۱۵۰۳ در راه ایـجاد ارتـش ملی فلورانس، به جای مزدوران خـارجی کـوشید و سـرانجام در ۱۵۰۶ «شـورای ده نـفری‌» را‌ برای‌ تصویب طـرح خـود ترغیب و راضی کرد.

در سرتاسر کتابهای‌ ماکیاولی‌، بدبینی خونسردانه و حسابگرانه، طبیعت‌گرایی صریح و بی‌پیرایه، فردگرایی بی‌حد، عمل‌گرایی، عشق به تمدن باستان‌، مردود‌ دانـستن دیـن و اعتقادات فوق طبیعی‌، اخلاق‌ لذتجویانه و… (که‌ همه‌ ویژگیهای‌ عصر رنسانس می‌باشد) موج می‌زند. با‌ آن‌ که ماکیاولی را مشکل می‌توان یک نظریه‌پرداز سیاسی دانست، وی بیش از‌ هر‌ فرد دیگری مستحق عنوان «پدر نـظریات‌ جـدید سیاسی» اسـت. در‌ نظر‌ ماکیاولی، عصاره و جوهره اصلی فن‌ سیاست‌ عبارت از این است که بدانیم چگونه می‌توان قدرت فرمانروایی را تـأمین و ابقا‌ کرد‌، بی‌آن که غیر از رفاه‌ شخصی‌ چیز‌ دیگری مورد نـظر‌ ذهـن‌ بـاشد. علاوه بر آن‌، شاید‌ بتوان یک جمله دیگر را نیز به عنوان عصاره اندیشه سیاسی وی بیان کرد‌: مـصلحت‌ ‌ ‌سـیاسی همیشه دلیل کافی برای عمل‌ است‌.

ماکیاولی، رسیدن بـه مـقام شهریاری را از پنج طریق ممکن می‌داند: داشتن فضیلت و استعداد ذاتی، مساعدت بخت و اقبال، جـنایت و تـبه‌کاری‌، یـاری‌ گرفتن از توده مردم یا اشراف، کلیسا و سیاستهای دینی.

خلاصه‌ای از مهمترین اندرزهای ماکیاولی به شـهریاران چـنین اسـت:

– برای شهریار عاقل لازم است که همیشه راهی را بپیماید که مردان بزرگ و موفق پیموده‌اند.

– هیچ مـوضوعی در عـمل بـاریکتر‌، در‌ حین‌ عمل خطرناکتر و در حصول موفقیت‌ تردیدآمیزتر‌ از‌ آن نیست که انسان خود را هادی و مـروج اصـلاحات و تغییرات قوانین و اصول جدید در یک مملکت قرار دهد؛ زیرا این کار‌، حتما‌ عدّه‌ زیادی را که بـه وضـع موجود عادت کرده‌اند‌، ناراضی‌ می‌کند و طرفداران و حامیان محدودی خواهد داشت.

– قشونی کـه یـک شهریار از قلمرو خود به وسیله آنها دفـاع مـی‌کند، یـا‌ اتباع‌ خود‌ او هستند (قشون ملی)، یا قـشون کـمکی هستند و یا قشون‌ اجیر. شهریار هرگز نباید از قشون کمکی و اجیر استفاده کند؛ زیـرا قـشون اجیر، اتحاد ندارند؛ مطیع و وفـادار نـیستند‌؛ خودخواه‌ و خـائن‌ هـستند؛ در مـیان دوستان، اسباب استهزا و در میان دشمنان، زبـون و تـرسناک‌ هستند‌؛ در موقع صلح، خزانه را خالی می‌کنند و در موقع جنگ، هم‌دست دشمنان می‌شوند. قـشون کـمکی نیز‌ ممکن‌ است‌ برای خودشان، قـشون خوب و مفیدی باشند، ولی تـقریبا هـمیشه اسباب ضرر برای‌ دعوت‌ کـنندگان‌ خـود هستند؛ زیرا اگر شکست بخورند، کار شهریار ساخته است و اگر پیروز شوند، شـهریار‌ اسـیر‌ آنهاست‌. به عبارت دیگر، خـطر شـهریار از طـرف قشون اجیر، از عـدم رشـادت آنهاست ولی‌ از‌ طرف قـشون کـمکی، از رشادت آنهاست.

– شهریار عاقل، در‌ فرصت‌ مناسب بـاید مـاهرانه و عاقلانه در بعضی قسمت‌های معین برای خود دشمنی تهیه‌کند‌؛ بدین‌منظور‌ که پس از جنگ‌و شکست دادن‌ دشمن، شهرت و اقتدار او‌ عالمگیر‌ شود.

– شهریار باید خود را‌ حامی‌ لیاقت و استعداد خوب معرفی کند. او باید در فـصول مـعین و متناسب، مجالس ضیافت‌ و میهمانیهای‌ مخصوص تشکیل دهد و مردم و مخصوصا‌ تجار‌ و برجستگان‌ را دعوت کند‌ و آنها‌ را مشمول عواطف شاهانه‌ خود‌ گرداند.

– شهریار باید‌ وزیر‌ خود را‌ احترام‌ کند‌ و آن‌قدر به او مرحمت‌ و احسان کند تا به احسان غیر او چشم نیندوزد.

– شهریار بـاید از داشـتن مشاورین متملق‌ و چاپلوس‌ پرهـیز کـند، بلکه باید عده‌ای از‌ دانشمندان‌ را‌ انتخاب‌ کند‌ و به آنها اجازه‌ دهد‌ تا همواره آزادانه بتوانند نظریات خود را به او بگویند، هرچند مخالفش باشد. اما تصمیم‌گیری نهایی‌ با‌ خود‌ شهریار باشد. اگر شـهریار، مـشاورین زیادی داشته‌ باشد‌ و خود‌ از‌ هوش‌ و فراست‌ و اطلاع عاری باشد، از آنجا که غالبا مشاورین زیاد نمی‌توانند هم‌عقیده و هم‌فکر باشند، اختلاف به وجود می‌آید و شهریار نمی‌تواند خوب و بد آنها را تمییز دهد. مـشاورین ایـن‌ چنینی نـیز بیشتر خائن و نفع‌پرست بار خواهند آمد.

-تنها راه عملی برای تصرف و نگاهداری دائمی مملکت آن است که شهریار وسـائل و اسباب نگهداری آن را به استعداد فطری و لیاقت ذاتی‌ خود‌، شخصا ایجاد کـند.

– مـعایب امـور مملکت باید در ابتدای بروز، کشف و از آن جلوگیری شود، و گرنه غائله، بزرگ و بی‌علاج می‌شود.

– با مردم یـا باید به طور مهربانی و ملاطفت برخورد کرد و یا آنها‌ را‌ بکلی مغلوب و منکوب نـمود‌؛ زیرا‌ مردم، اذیت و صـدمه مـختصر را می‌توانند تلافی کنند، ولی از عهده تلافی صدمات عمده بر نمی‌آیند. پس ستمی که در حق کسی روا می‌داریم باید چندان بزرگ باشد که از‌ کینه‌توزی‌ و انتقام او هرگز نهراسیم.

– شهریار باید از چیزهایی که تنفر ایجاد می‌کند و یـا ممکن است در عاقبت به عزل او بینجامد، بپرهیزد ولی اگر به واسطه پیشامدی غیرعادی ناچار شد‌ که‌ خشم بورزد‌، ذره‌ای نباید دغدغه خاطر داشته باشد. حتی از سرزنش بعد از آن نباید بهراسد، در غیر این‌ صـورت، نـگه داشتن قدرت، غیرمقدور است.

– خوب است شهریار، سخاوت داشته‌ باشد‌. ولی‌ سخاوت بدون شهرت فایده ندارد و با شهرت هم زیان‌آور است؛ زیرا شهریار مجبور می‌شود برای حفظ این ‌‌صفت‌، خـرج کـند و وقتی خزانه‌اش تمام شد، مجبور است که مالیات سنگین ببندد و… بالاخره‌ یا‌ با‌ خشم مردم روبرو می‌شود و یا مجبور به استعفا می‌شود. پس شهریار عاقل کسی است که‌ خود را بـه ایـن صفت مشهور نکند؛ هر چند به صفت امساک و بخل‌ معروف گردد.

– زمامداری که‌ خواهان‌ نام و آوازه است، باید آرزو کند که مهار قدرت را در کشوری آشفته، به‌دست گیرد؛ ولی نه برای این کـه آن را آشـفته‌تر سـازد، بلکه برای این که بـه آن نـظم‌ و سـامان بخشد. این عالیترین فرصتی است که بخت و سرنوشت می‌تواند به کسی ببخشد.

– هر شهریاری مایل است او را با رحم و مروت یاد کـنند تـا ظـالم و ستمگر. اما ترحم زیاد، جریان‌ صحیح‌ کارها را از مـجرای اصـلی‌اش منحرف می‌کند و کار را به شورش و غوغا می‌کشاند. شهریار عاقل نباید از کلمه ظلم که به او نسبت می‌دهند ملاحظه و پروا داشته بـاشد.

– مـحبت و تـرس‌ در‌ یک جا جمع نمی‌شود و شهریار باید ترس را بر محبت تـرجیح دهد؛ زیرا مردم در رفتارشان نسبت به کسی که به آنها محبت می‌کند، چندان متوجه و دقیق نیستند، اما‌ نـسبت‌ بـه کـسی که خود را ترسناک جلوه داده است، تیزبین و دقیقند. شهریار عاقل باید چـنان تـرس را عاقلانه پابرجا کند که اگر نتواند جلب محبوبیت بکند، دست کم منفور‌ نشود‌. البته‌ آنگاه کـه شـهریار بـا قشون‌ خود‌ همگام‌ است، هرگز نباید از ظلمی که به او نسبت داده می‌شود، وحـشت داشـته بـاشد.

– شهریار تا آنجا که در توان دارد‌ نباید‌ راه‌های‌ صواب را ترک گوید، ولی اگر روزی محتاج‌ به‌ انـجام راه‌های بد شد، باید بداند چگونه و بـه چـه‌ روشی آنها را بپیماید. در این موارد، شهریار باید بر طبیعت انسانی‌اش رنگ بپاشد بـویژه در تـغییر دادنـ قیافه‌ برای‌ ریاکاری و گول‌زدن، دارای مهارت کامل باشد. مردم ساده هستند و هرگاه کسی‌ بخواهد‌ آنـها را گـول بزند، به آسانی موفق خواهد شد.

– هر عملی که برای تثبیت نفوذ و اقـتدار‌ شـهریار‌ در‌ قـلمرو حکومتش صورت گیرد، از جانب مردم تحسین و تکریم می‌شود؛ زیرا توده‌ مردم‌ فریفته‌ ظاهرند و نتیجه را نـگاه مـی‌کنند و سکنه دنیا از همین توده درست شده است.

– شهریار‌ اگر‌ متلون‌، بی‌اراده، تـرسو و بـی‌تصمیم بـاشد، حقیر شمرده می‌شود و اگر غارتگر باشد و به مال و ناموس اتباع‌ خود‌ دست‌درازی کند، منفور مـی‌شود. 

– علت‌ این که ماکیاولی، شهریار را از دست‌درازی به ناموس رعایا مـنع مـی‌کند، آن‌ نیست‌ که‌ چنین امری ذاتا بد است، بلکه آن است که خـطر بـزرگ برای قدرت، نفرت مردم‌ از‌ فرد قدرتمند اسـت و هـیچ عـاملی چون آزمندی به مال و ناموس مردم، نـفرت‌آفرین‌ نـیست‌ و زمامدار‌ برای حفظ قدرت خود ناگزیر از پرهیز از آن است.

– سلامت دولت جمهوری یا کشور‌ پادشـاهی‌، بـسته‌ به وجود زمامدار مقتدری نـیست کـه در زمان خـود بـه خـردمندی حکومت‌ کند‌، بلکه بسته به قـوانین و نـهادهایی است که او به وجود می‌آورد تا پس از مرگش نیز‌ از‌ کشور پاسداری کند.

در میان مدافعان ماکیاولی افراد سرشناس و بزرگی‌ چون‌ مونتنی‌، ژان‌ژاک روسو، فرنسیس بیکن، هگل، هـردر، فـیشته، دیلتای‌، نیچه‌ و… نیز یافت می‌شوند. شـایان ذکـر اسـت کـه حـتی کسانی مثل فـریدریک کـبیر (پادشاه پروس) که از زمره مخالفان ماکیاولی‌ هستند‌ نیز‌، در مقام عمل، نصایح ماکیاولی را نصب‌العین خود قرار داده‌اند‌؛ چـنانکه فـریدریک کـبیر سرانجام در وصیت‌نامه سیاسی خود، حق را به مـاکیاولی مـی‌دهد و بـه پیـروی از او مـی‌نویسد‌: در‌ مـیان‌ جاه‌طلبان بی‌ملاحظه کسی که پایبند اخلاق باشد، زنده نمی‌ماند! و یا کسانی‌ مثل‌ هانری سوم شاه فرانسه، کارل پنجم شاه آلمان، کاردینال ریشلیو و پاپ سیکستوس پنجم نوشته‌های ماکیاولی را‌ بـه‌ دقت‌ خوانده و حتی خلاصه‌ای از آنها را برای زندگی عملی خود برداشته‌اند.

ناپلئون‌، هیتلر‌ و استالین‌ هر کدام هنگام خواب، یک نسخه از کتاب شهریار را زیر بالش خود می‌گذاشتند‌ و می‌خوابیدند‌.

برخی‌ از نخستین ناقدان مـاکیاولی مـانند فرانسیس بیکن تصدیق می‌کردند که ما به ماکیاولی و دیگران‌ بیش‌ از این جهت مدیونیم که می‌نویسند، آدمیان چه می‌کنند، نه این که چه‌ باید‌ بکنند‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *