وصف حزب شیطان.ترفند شياطين.سقوط انسان.
فرازی از خطبه 195 امیر المومنین علی علیه السلام (وصف حزب شیطان )
وَ مُؤَكِّدُوا الْبَلاءِ ، بر گرفتارى ديگران مى افزايند، وَ مُقَنِّطُوا الرَّجاءِ. و اميدواران را نوميد مى كنند.
لَهُمْ بِكُلِّ طَريق صَريعٌ ، اينان را به هر راهى افتاده اى وَ اِلى كُلِّ قَلْب شَفيعٌ ، و در هر دلى شفيعى،
قَدْ اَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ باطِلاً ، برابر هر حقّى باطلى، وَ لِكُلِّ قائِم مائِلاً، و براى هر راستى كژى اى،
وَ لِكُلِّ حَىٍّ قاتِلاً ، و براى هر زنده اى قاتلى، وَ لِكُلِّ باب مِفْتاحاً ، و براى هر درى كليدى،
وَ لِكُلِّ لَيْل مِصْباحاً. و براى هر شبى چراغى آماده كرده اند. وَ يَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ. و بد وصف مى كنند و زيبا مى نمايانند.
قَدْ هَوَّنُوا الطَّريقَ ،راه سخت و تنگ باطل را آسان جلوه مى دهند، وَ اَضْلَعُوا الْمَضيقَ. و از راه حق كه راهى تنگ است مى ترسانند.
اُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ، آنان حزب شيطانند اَلا اِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ و بدانيد حزب شيطان زيــانــكــارانــنــد
يَتَلَوَّنُونَ اَلْواناً، وَ يَفْتَنُّونَ افْتِناناً، رنگ به رنگ مى شوند، و به حالات گوناگون ظاهر مى گردند،
وَ يَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِماد، وَ يَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصاد. به هر وسيله كوبنده اى براى گمراه كردن شما متوسل مى شوند،
قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ، وَ صِفاحُهُمْ نَقِيَّةٌ. و در هر كمينگاهى كمين مى گيرند. قلوبشان فاسد، و ظاهرشان پاك مى نمايد.
قرآن کريم، همه انسانها را به دو حزب و گروه تقسيم ميکند: حزب الله و حزب شيطان و براي هر يک از آنها خصوصياتي را بيان مينمايد. درباره حزب الله و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون و کسي که خدا و فرستاده او و کساني را که ايمان آورده اند به ولايت و سرپرستي بپذيرد، (بداند که) بي ترديد حزب خدا پيروزند (مائده56) يعني ولايتپذيري و تبعيت از رهبران الهي از خصوصيات بارز حزبالله است. علي(ع) در بيان ويژگيهاي حزبالله،: طوبي لنفس ادت الي ربها فرضها … … و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، اولئک حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون؛ خوشا نفسي که وظيفه خود را به پروردگارش ادا کرد… آنان که خوف روز رستاخيز، خواب را از ديدگانشان ربوده و سحرگاهان براي نماز شب، بستر آسايش را رها کرده و لبهايشان به ذکر الهي، پيوسته مشغول است و از زيادي استغفار، ابرهاي گناهانشان زدوده ميشود، آنان حزب خدا هستند و بدانيد که حزب خدا پيروز و رستگارند (نهج البلاغه نامه45 ). حضرت در بيان ديگري “تقوا و پرهيزکاري” را از اوصاف حزبالله دانسته ايسرک ان تکون من حزب الله الغالبين؟ اتق الله سبحانه و احسن في کل امورک؛ فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون؛ آيا خوش داري که از حزب پيروز خدا باشي؟ از خداي سبحان بترس و در همه کارهايت خوب عمل کن، زيرا که خداوند با تقوا پيشگان و نيکوکاران است (ميزانالحکمه3: 1130)
در اين عالم نعمت هاي فراواني وجود دارد كه همه انسان ها اعمّ از مؤمن و كافر در آن شريكند؛ مثل: حيات، عقل، سلامتي، خوراك، پوشاك و مسكن. اما در اين ميان نعمت هايي نيز وجود دارد كه مختص كساني است كه از عقل خود به درستي استفاده كنند. اگر انساني از عقل خود به درستي استفاده كند خداوند بر نورانيت عقلش مي افزايد. نعمت هدايت در ابتدا در اختيار همگان است، اما تنها كساني كه اهل تقوا هستند از اين نعمت استفاده مي كنند. نتيجه آن نيز اين است كه استحقاق بهره مندي از امدادها و تأييدهاي غيبي الهي را پيدا مي كنند. در اين بين، بالاترين مرتبه برخورداري از تأييد غيبي الهي نيز اين است كه خداوند به وسيله فرشته اي بسيار با عظمت و عالي مقدار كسي را تأييد كند. اين فرشته انسان را در مقابل شيطان و ساير عوامل انحراف حفظ نموده و نمي گذارد مغلوب شيطان واقع شود. در هر صورت، اين گروهي كه شايستگي دريافت تأييدات الهي را با مراتب مختلف آن پيدا مي كنند حزب الله ناميده مي شوند.
در مقابل حزب الله، گروه ديگري هستند كه قرآن آنها را حزب الشيطان ناميده . آین تعبير در قرآن در 19مجادله آمده و قرآن قبل از آن كه در همين سوره (22) از حزب الله و اوصاف آنان سخن بگويد، طي چند آيه (14 تا 19) از حزب الشيطان و ويژگي هاي آنان سخن گفته حزب الله كساني هستند كه خدا را به ولايت پذيرفته اند و او را «وليّ» خويش قرار داده اند. پس از پذيرش ولايت الهي نيز هنگامي كه براي ايشان پيامبري معرفي گردد، «ولايت پيامبر» را پذيرا مي گردند. آنان هم چنين پس از ولايت پيامبر، ولايت جانشينان آن حضرت، يعني «ولايت ائمه» را نيز مي پذيرند. در اين حالت، آخرين وظيفه خويش را به انجام رسانده اند و خداوند نيز بالاترين پاداش خود را به آنان عطا مي كند. در مقابل، حزب الشيطان از ولايت خدا، ولايت پيامبر(ص) و ولايت ائمه(ع) بي بهره اند و خود را تحت ولايت شيطان قرار داده و او را فرمان مي برند. در قرآن کريم، غفلت از ياد خدا از ويژگيهاي حزب شيطان معرفي شده استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذکر الله اولئک حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون؛ شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده . ايشان حزب شيطانند، آگاه باشيد که حزب شيطان زيانکارانند . اميرالمومنين علي (ع) “منافقان” را در زمره حزب شيطان معرفي کرده فانهم الضالون المضلون، و الزالون المزلون، يتلونون الوانا … فهم لمه الشيطان، و حمه النيران، اولئک حزب الشيطان، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون؛ آنها گمراه و گمراه کننده مي باشند، خطاکارند و ديگران را به لغزش و اشتباه مياندازند، خود را به رنگهاي گوناگون و حالات مختلفه در مي آورند… آنان گروه شيطان و شعله آتش جهنم، هستند. آنان دار و دسته شيطانند و بدانيد که پيروان شيطان، زيانکارند (نهج البلاغه خ185).
قرآن کريم، رستگاري، غلبه و پيروزي را از آن حزب الله ميداند الا ان حزب الله هم المفلحون (مجادله22)؛ فان حزب الله هم الغالبون (مائده56). چنانچه براي حزب شيطان، فرجامي جز خسران و آتش نميشمارد الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون. ان الشيطان لکم عدو فاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليکونوا من اصحاب السعير؛ همانا شيطان دشمن شماست، پس شما هم او را دشمن خود بگيريد، چون تنها کار او اين است که حزب خود را دعوت کند به اينکه همه اهل آتش شوند (فاطر6). سر پيروزي حزب الله آن است که آنان بر مدار حق هستند و به تصريح قرآن کريم، حق هرگز مغلوب نميشود (انبياء18). اما باطل، هر چند که همانند کف روي آب، همواره بالا نشين است، ولي دير يا زود نابود ميشود فاما الزبد فيذهب جفاء (رعد17)
آیا شیطان وجود دارد؟ و آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: بله او خلق کرد’ استاد پرسید: آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟ شاگرد : بله, آقا استاد گفت: اگر خدا همه چیز را خلق کرد پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست خدا نیز شیطان است’ شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟ استاد پاسخ داد: البته. شاگرد ایستاد و پرسید: استاد, سرما وجود دارد؟ استاد : این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند. مرد جوان گفت: در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460-F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.. شاگرد : استاد تاریکی وجود دارد؟ استاد : البته که وجود دارد’ شاگرد: دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: آقا، شیطان وجود دارد؟ زیاد مطمئن نبود. استاد : البته همانطور که قبلا هم گفتم.. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثالهایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونتهای بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست. و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما.. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید. نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش كسي نبود جز، آلبرت انیشتن !
فلسفه وجودي شيطان
اگر انسان براي تكامل و نائل شدن به سعادت از طريق بندگي خدا آفريده شده، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضدتكاملي است، چه دليلي مي تواند داشته باشد؟ آن هم موجودي هوشيار، كينه توز، مكار، پرفريب و مصمم! اما اگر اندكي بينديشيم، خواهيم دانست: وجود اين دشمن نيز كمكي است به پيشرفت تكامل انسان ها. راه دور نرويم، هميشه نيروهاي مقاوم، در برابر دشمنان سرسخت جان مي گيرند، و سير تكاملي خود را مي پيمايند. فرماندهان و سربازان ورزيده و نيرومند، كساني هستند كه در جنگ هاي بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند. سياستمداران با تجربه و پرقدرت، آنهايي هستند كه در كوره هاي سخت بحران هاي سياسي، با دشمنان نيرومندي دست و پنجه نرم كرده اند. بنابراين، چه جاي تعجب كه بندگان بزرگ خدا، با مبارزه مستمر و پيگير در برابر شيطان، روزبه روز قوي تر و نيرومندتر شوند!
و چنين است روح انسان، در مبارزه با «شيطان» و هواي نفس. اما اين به آن معنا نيست كه، شيطان وظيفه دارد، بندگان خدا را اغوا كند، شيطان از روز اول، خلقتي پاك داشت، مانند همه موجودات ديگر اما انحراف و انحطاط و بدبختي و شيطنت، با اراده و خواست خودش، به سراغش آمد، بنابراين خداوند «ابليس» را از روز اول «شيطان»، نيافريد، او خودش خواست شيطان باشد ولي درعين حال شيطنت او، نه تنها زياني به بندگان حق طلب، نميرساند بلكه نردبان ترقي آنها است! عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است (آزمايشي كه وسيله پرورش و تكامل انسانها است) و ميدانيم آزمايش، جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفان ها و بحران ها امكان پذير نيست. البته، اگر شيطان هم نبود، هواي نفس وسوسه هاي نفساني، انسان را در بوته آزمايش قرار ميداد، اما با وجود شيطان تنور آزمايش انسان داغتر شد، چرا كه شيطان، عاملي از برون و هواي نفس عاملي از درون است!
شيطان و فريب استطاعت خداوند از انسان خواسته است تا درحد توان و استطاعت خويش كارهاي خير انجام دهد و تكليف خود را بجا آورد. انسان اگر توانايي انجام كاري را نداشته باشد هرگز او را مواخذه نميكند؛ زيرا شرط انجام كارها، اموري چون عقل، اختيار، بلوغ، استطاعت و قدرت بر انجام آن است. پس اگر كسي مجنون و سفيه باشد تكليفي بر او نيست و شخص مجنون ادواري، در دوره اي كه گرفتار جنون ميشود در همان محدوده هم تكليف از او ساقط ميشود. همچنين شرط ديگر، اختيار است و اگر كسي مجبور باشد و با اكراه و اجبار از او چيزي را بخواهند و او ناتوان از اختيار و انتخاب باشد، در اين محدوده نيز تكليف از او ساقط است و مواخذه و مجازات نمي شود و اگر عقد و معامله اي اين گونه انجام گيرد، چون مختار نبود، آن عقد و معامله فاسد و غيرصحيح است و حكم وضعي آن بطلان و حكم تكليفي آن با توجه به احكام خمسه مشخص مي شود و البته بر ارتكاب امري اجباري مواخذه نمي شود. در شرايط اضطرار غيراختياري نيز همين حكم جاري مي شود و ضرورت موجب ميشود تا شخص در آن محدوده اضطرار، از قوانين خاص پيروي كند.
انجام تكليف به اندازه استطاعت هركسي زماني مكلف به انجام كاري است كه استطاعت و توان انجام آن را داشته باشد. كسي كه نمي تواند به سبب بيماري نماز را ايستاده بخواند مي تواند نشسته بخواند. اما برخي ها تفسير غلطي از هريك از اين شرايط عمومي تكليف مي كنند كه اين امر چيزي جز وسوسه شيطان نيست. از جمله شماري از روان شناسان غرب زده كساني را كه مرتكب گناهاني مي شوند مثلا گرفتار هم جنس گرايي و زناي محصنه هستند با اين توجيه كه ايشان دچار بيماري هستند و يا گرم مزاج مي باشند يا نياز جنسي شان از طريق شوهر يا يك نفر برطرف نمي شود، جزو كساني مي دانند كه استطاعت ندارند. اين قبيل روان شناسان همان كساني هستند كه به تمثيل منطقي و قياس حرام اصولي، همانند ابليس قياس ميكنند و خود و ديگران را به هلاكت مي افكنند و نفرين خدا را به جان مي خرند قتل الخراصون مرده باد تخمين زنندگان و دروغ پردازان (ذاريات10)
قياس ابليسي آنچه درباره استطاعت آمده اين است كه شخص در انجام عملي ناتوان باشد و اين انجام كار (فعل) بيرون از توان عادي او باشد؛ زيرا ان الله لايكلف نفسا الا وسعها خداوند نفسي را جز به اندازه توان و وسعتش تكليف نمي كند (بقره286، انعام152، مومنون62 اعراف42) معلوم است كه سخن از ناتوان در عمل و فعل است؛ درحاليكه ترك گناه زحمت زيادي ندارد و آن، ترك انجام كاري است. از سويي ديگر، اينان با اين تمثيل و سخن خويش بر آن هستند كه بگويند كه خداوند به كارهاي بد و زشت و گناه و فحشا فرمان ميدهد درحاليكه اين افترا و اتهامي به خداوند است و هرگز خداوند به فحشاء و بدي و سوء امر نمي كند (اعراف28).
حزب شیطانی ها را بشناسیم !
شيطان موجودي است که کمر همتش را براي گمراهي انسان بسته است و در اين مسير از هيچگونه تلاشي فروگذار نيست. امّا آيا شيطان در مسير رسيدن به هدفش تنها اقدام ميکند يا براي خويش يار و ياوراني دارد ؟
در خطبه۱۰ نهج البلاغه : آگاه باشيد که شيطان حزب خود را جمع کرده و سواره و پياده لشکر خود را فراخوانده . در خطبه194 منافقان را به عنوان پيروان و من جمله حزب شيطان معرفي ميکنند: گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطاکاري تشويق کننده اند و به رنگ هاي گوناگون ظاهر مي شوند، از ترفندهاي گوناگون استفاده ميکنند، براي شکستن شما از هر پناهگاهي استفاده ميکنند و در هر کمينگاهي به شکار شما مي نشينند قلبهايشان بيمار و ظاهرشان آراسته است در پنهاني راه ميروند و از بيراهه ها حرکت ميکنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان امّا کردارشان دردي است بي درمان، بر رفاه و آسايش مردم حسد مي ورزند و بر بلاء و گرفتاري مردم مي افزايند و اميدواران را نااميد ميسازند. مدح و ستايش را به يکديگر قرض ميدهند و انتظار پاداش ميکشند، اگر چيري را بخواهند اصرار ميکنند و اگر ملامت شوند پرده دري ميکنند و اگر داوري کنند اسراف مي ورزند. آنها برابر هر حقّي باطلي و برابر هر دليلي به شبه اي براي هر زنده اي قاتلي و براي هر دري کليدي و براي هر شبي چراغي تهيّه کرده اند. با اظهار يأس مي خواهند به مطامع خويش برسند و بازار خود را گرم سازند و کالاي خود را بفروشند، سخن مي گويند اما به اشتباه و ترديد مي اندازند، وصف ميکنند امّا فريب ميدهند در آغاز، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن بست ميکشانند، آنها ياوران شيطان و زبانه هاي آتش جهنم مي باشند.
افرادي که از خود اراده اي ندارند و از نعمت عقل که خداوند در اختيار آنان گذاشته استفاده نمي کنند، به راحتي به سمت سپاه شيطان جذب مي شوند. اين افراد از خود انديشه اي ندارند و فقط منتظر مي مانند تا شيطان براي آنها تصميم بگيرد. ايشان پيرو هواي نفس و خودخواهي خويش هستند و از حق و حقيقت گريزان اند
منظور از حزب شيطان در اين دنيا، حزبي به نام حزب شيطان با علامت مخصوص، لباس مشخص و گروه بندي هاي معمولي حزب و اداره و دفتر خاص، وجود ندارد. البته شيطان و شياطين که داراي نمودهاي فيزيکي نيستند وجود دارند و مانند نفس اماره مشغول فريب دادن انسانها هستند و انحرافات را براي انسان چنان آراسته نشان ميدهند که هر کسي اندکي ضعف در وجود خود داشته باشد به سمت آن کشيده ميشود. شيطانهايي که به چشم ديده نمي شوند اما مشغول فعاليت هستند. گروه ديگري از شياطين وجود دارند که شياطين الانس هستند، يعني از جنس انسانها. آنها پليدي ها و فريبکاري ها و دغل بازيها را در نظر مردم زيبا و موجه جلوه ميدهند. خطري که اين گروه از شياطين دارند، اين است که همنوع انسانها هستند و ميتوانند با نمايش قيافه ي انساني، کارهاي منفي خود را انجام دهند. ميتوانند خود را افرادي پرهيزکار و اهل عبادت نشان دهند و در عين حال مردم را از خدا دور کنند.
حتّى احزاب کنونى و لشکرهاى سواره و پياده فعلى که در اختيار سلطه هاى ظالم و ستمگر است همان حزب شيطان و لشکر پياده و سواره او هستند. گروهى که چابکتر و کار آمد ترند، لشکر سواره شيطانند و آنها که ضعيف تر و کم اثرترند، لشکر پياده اند; و گاه مى شود که انسان خود، از فرماندهان لشکر شيطان مى باشد و چندان از آن آگاه نيست و حتّى گاه تصوّر مىکند که در زمره حزب الله است، ولى در واقع در سلک «حزب الشّيطان» قراردارد!
نهج البلاغه و تعبير حزب شيطان نخستين محور در خطبه۱۰ تشبيه لشکر «طلحه» و «زبير» به لشکريان شيطان است; امام علي(ع): آگاه باشيد شيطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پياده هاى لشکرش را فرا خوانده است اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ . تعبير به «حزب» اشاره به هماهنگى اهداف آنها با هدف هاى شيطان است و تعبير به «خيل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پياده)، اشاره به تنوّع لشکريان آنها است. در آيات قرآن نيز اشاره به حزب شيطان شده آن جا که مى گويد اِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَکُونُ?امِنْ اَصْحابِ السَّعيرِ شيطان حزب خود را فقط براى اين دعوت مىکند که از دوزخيان و اهل آتش باشند. آنچه که در تعبير امام در جمله ي الاوان الشيطان قَد ذَمَّرَ حزبه … آمده، اشاره لطيفي است به جمله اي که در قرآن مجيد، در آخر سوره ي مجادله آمده . در آنجا، انسان ها را به دو گروه «حزب الله» و «حزب شيطان» تقسيم ميکند و نشانه اصلي حزب الله را «دوست داشتن براي خدا» و «دشمن داشتن براي خدا» معرفي مي کند.
چه کساني به عضويت حزب شيطان در مي آيند؟ افرادي که از خود اراده اي ندارند و از نعمت عقل که خداوند در اختيار آنان گذاشته استفاده نميکنند، به راحتي به سمت سپاه شيطان جذب مي شوند. اين افراد از خود انديشه اي ندارند و فقط منتظر مي مانند تا شيطان براي آنها تصميم بگيرد. ايشان پيرو هواي نفس و خودخواهي خويش هستند و از حق و حقيقت گريزان اند. اين ماجرا ادامه دارد تا زماني که لِيَعودَالجَورُ الي اوطانهٍ و يرجِعَ الباطلُ الي نِصابِه تا ستم به آشيانه هاي خود برگردد و باطل به حدّ نصابش برسد. آري اگر نگاهي به تاريخ زندگي انسان بياندازيم، مي بينيم که هميشه، وقتي ظلم و جور، به حدّ نهايي خود رسيده است، خداوند تصميم به مجازات حزب شيطان گرفته است، مانند مجازات قوم لوط، سپاهيان فرعون، قوم نوح و بسياري موارد مشابه ديگر که در تاريخ ثبت شده . در نتيجه شيطان در راه رسيدن به هدف خود تنها نيست و در اين ميان از کمک افرادي که فريب او را خورده و پا در جاي قدم هاي او گذاشته اند استفاده مي کند.
نشانههای دوستان شیطان
صفات و افکار شیطانی
هرگاه از شیطان و صفات و افکار او سخن به میان میآید، مقصود ابلیس است؛ زیرا که وی نماد هر زشتی و پلیدی و دشمنی است. با این همه، برخی از مردمان نه تنها صفات او را میپسندند، بلکه میکوشند تا با الگوبرداری از ابلیس خود را شیطان مجسمی سازند و صفات و افکار او را در خود تحقق بخشند. اینگونه است که از خدایی شدن به شیطانی شدن گرایش مییابند و در این راه گام برمیدارند. چنین افرادی که تحت سلطه فکری و صفاتی ابلیس درآمدهاند، همان اولیای شیطان و دوستان اویند. خداوند از کسانی که بتپرستی پیشه خود ساختهاند و به عبادت بتان مشغول میشوند به عنوان کسانی یاد میکند که تحت ولایت شیطان درآمده و از دوستان او شدهاند. (مریم42 و 45)خداوند در آیات 201 و 202 اعراف گاه از این افراد به برادران و اخوان شیطان یاد میکند؛ زیرا برادری گاه به نسب است و گاه به سببی چون دین و فکر میباشد. این افراد که در فکر و آیین همانند ابلیس میاندیشند و رفتار میکنند همان برادران شیطان میباشند.
اگر بخواهیم مجموعهای از صفات و رفتارهای شیطانی را برشماریم باید به صفات ابلیس چون غرور، تکبر، استکبار، خود بزرگبینی، نژادپرستی، تمرد، عصیان و مانند آن اشاره کنیم. اما ابلیس و شیاطین دیگر دارای رفتارها و صفات بی شماری هستند که میتوان آن را در یک جمله اینگونه خلاصه کرد: هرگونه زشتی، پلیدی و نابهنجاری را میتوان به آنها نسبت داد؛ زیرا اینان از هر خوبی، زیبایی، پاکی و هنجار گریزان بوده و از کمال به نقص گرایش دارند. از اینرو در قرآن به شیطان همه صفات زشت و بد چون تبذیر، اسراف، فسق، میگساری، قماربازی، فحشا، زنا، بتپرستی، دنیاپرستی و مانند آن نسبت داده شده است.
ابلیس برای دستیابی به اهداف پلید و شوم خویش، از هر ابزاری بهره میبرد تا انسانها و دیگر جنیان را به سوی تباهی و گمراهی بکشاند و از توحید و ایمان واقعی محروم سازد. او در یک فرآیندی، انسانها را به سوی کارهای زشت و گناه میکشاند و تا آنجا پیش میرود که انسانها و جنیان، به عنوان سربازانش عمل کنند و اهداف او را تحقق بخشند. کسانی که تحت ولایت او قرار گرفتند، کسانی هستند که از انسانیت بیرون رفته و فطرت سالم و پاک خود را تباه کردهاند. از اینرو خود آنان، یک شیطان مجسم هستند و به تعبیر قرآن به صورت شیاطینی از انس و جن درمیآیند که در خدمت اهداف پلید ابلیس میباشند.
ابزارهای شیطانی
شیطان برای تسلط بر انسانها و جنیان، از ابزارهای بسیاری بهره میبرد؛ زیرا قدرت شیطان از محدودیتهای چندی رنج میبرد که از جمله آنکه وی تنها میتواند در آغاز از وسوسه بهره گیرد تا شخص در دام او گرفتار آمده و تحت ولایت و سلطه او درآید، مضاف بر اینکه این قدرت وی نیز محدود به دنیا و نیز به غیر انسانهای خالص شده الهی یا مؤمنان مخلص میباشد. (نحل98 تا100 نساء119 تا122)
البته قدرت شیطان را نمیتوان دست کم گرفت، زیرا وی از تواناییهایی چون دیده نشدن (اعراف27)، تزیین و آراستن زشتیها به زیباییها (انفال48)، صعود به آسمان و مراتب عالی هستی (حجر16 و 17)، دستیابی به اخبار پنهانی و حوادث آینده (شعراء221 و223)، محاصره انسان با وسوسهها (اعراف201)، ایجاد اختلالات روحی و روانی در انسان (بقره257)، از میان بردن خاطرات مهم از ذهن انسان و ایجاد فراموشی (یوسف42 کهف63)، ایجاد تفرقه میان زن و شوهر (بقره102) و مانند آن برخوردار است، بنابراین شیطان میتواند با برنامهریزی و در یک فرآیندی، گامبهگام انسانها را از مسیر فطرت و طبیعت سالم و پاک خود بیرون برد و در مسیر زشتیها و پلیدیها قرار دهد و به اهداف خود جامه عمل بپوشاند.
شیطان که خود مطرود خداوند است (آلعمران36 حجر17) میکوشد تا دیگران را با وسوسهگری خود به همان سرنوشت دچار کرده و به دوزخ برد. (ناس4تا6) براین اساس، از همه ابزارها از جمله فریبکاری(فاطر5و 6)، شرارت (حج3)، پنهانکاری (ناس4 تا6) و دروغ سود میبرد تا انسان و دیگر جنیان را فریب داده و به عصیانگری علیه خداوند سوق دهد. (نساء117 و 118 مریم44)خداوند در آیه112 انعام به مؤمنان هشدار میدهد که شیاطین با بهرهبرداری از هنر تبلیغات آراسته، مردم را فریب میدهند. این بدان معناست که ابلیس استاد فریبکاری و آراستن باطل به حق و زیبا جلوه دادن کارهای زشت برای انسانها میباشد. (انفال48)لذا بسیاری از انسانها نادانسته در دام فریب ابلیس میافتند و افکار زشت و پلید را افکار پسندیده و خوب ارزیابی میکنند و در آن مسیر گام برمیدارند.
ابلیس برای رسیدن به اهداف خود از همه ابزارهای زشت و پلید چون اختلافافکنی (بقره208)، قمار و شراب (مائده 90)، تهمت و افترا و بهتان (بقره168 و 169)، اخلالگری در روابط انسانی (یوسف100)، ایجاد آرزوهای فریبکارانه (نساء117 تا 120 محمد25)، اسراف و تبذیر (اسراء27) و دیگر اعمال زشت بهره میبرد.
صفات اولیای شیطان
همین صفات و رفتارها را میتوان در میان دوستان شیطان یافت. اگر بخواهید شیاطین انسانی را بشناسید میتوانید از همین افکار و صفات و رفتاری که ابلیس و شیطان دارد، استفاده کنید و با تطبیق بر انسانها دریابید چه کسانی تحت ولایت شیطان قرار گرفتهاند و به عنوان اولیا و اخوان شیطان در خدمت اهداف و برنامههای ابلیس میباشند.آنانی که میان همسران و خانوادهها اختلاف و تفرقه میافکنند، یا ربا میخورند و فحشا را گسترش میدهند، کسانی هستند که ابلیس آنان را به عنوان دستیاران خویش برگزیده است.
مشکل مومنان و جامعه ایمانی این است که شمار شیاطین بسیار بیشتر از انسانها و جنیان خوب و سالم است. خداوند در 102 بقره و 71 انعام بیان میکند که شمار شیاطین بیش از همه است. بنابراین، باید بسیار هوشیار و بیدار بود و اجازه نداد تا گام به گام در دام شیطان و ولایت آن گرفتار آییم.اولیای شیطان که در زیان ابدی گرفتار آمدهاند (نساء119) در گمراهی و ضلالت هستند که به هیچوجه از آن رهایی ندارند (اعراف30) و اینگونه عذاب دوزخ ابدی را به جان خریدهاند. (نساء119 تا121 حج3 و 4)
خداوند در آیه 76 نساء، طاغوتها و نیز هموارکنندگان راه آنان را از اولیای شیطان بر میشمارد و در آیه 121 انعام، کسانی را که در آیات و احکام الهی مجادله میکنند به دوستان شیطان میافزاید تا نشان دهد که هر کسی میتواند از دایره ولایت الهی خارج و به ولایت شیطان داخل شود.بسیاری از مردم مانند شایعهسازان، ناخواسته در مسیر شیطان گام برمیدارند و هموارکنندگان حکومت طاغوت میباشند. از این رو خداوند آنها را به عذابی سخت تهدید میکند. (احزاب59 تا61)
آثار پلید ولایت شیطان
کسانی که ولایت شیطان را میپذیرند برخلاف انتظار به چیزی دست نمییابند، زیرا ولایت شیطان به جای اینکه آرامش و آسایش را برای آنها به ارمغان آورد، موجب ترس و اضطراب و خوف آنان میشود. (آل عمران175) بنابراین، برخلاف انتظار میبایست پیامدهای شوم این ولایت را پذیرا باشند. از جمله این آثار شوم ولایت شیطانی میتوان به افزایش اختلاف (بقره208)، بیآبرویی و برملاشدن زشتیها (اعراف27)، بیتقوایی (همان)، محرومیت از نعمتهای الهی (بقره168)، خواری و خذلان (فرقان29) خسران از سرمایههای وجودی (مجادله19)، خشم الهی (محمد25 و28)، ریاکاری(نساء38)، فسق (انعام121)، فحشاء و منکر (نور21)، ممانعت از تقرب و مقامات والای انسانی (اعراف175 و 176) کفر و بیایمانی به خدا و آخرت اشاره کرد.بنابراین لازم است تا انسانها با هوشیاری و بیداری خویش اجازه ندهند تا ابلیس و شیاطین جنی و انسی در یک برنامهریزی اندکاندک و گام به گام ایشان را به سوی سقوط رهنمون شوند و از بهشت رضوان الهی محروم سازند.
شیطان چگونه انسان را گمراه می کند؟
شيطان موجودي بسيار موثر در زندگي انسان است و در کنار نفس اماره، سخت ترين دشمن سعادت هر کس مي باشد. زماني که قيامت برپا مي شود و همه گناهکاران عاقبت دردناک خود را مي بينند، سعي مي کنند مقصري پيدا کرده و خطاهاي خود را به دوش آن بيندازند که يکي از بهترين سوژه ها براي اين فرافکني، شيطان است. اما شيطان پاسخ آنها را چنين مي دهد: وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ[ابراهيم22] و چون كار از كار گذشت [و داورى صورت گرفت] شيطان مىگويد: در حقيقت، خدا به شما وعده داد وعده راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف كردم، و مرا بر شما هيچ تسلطى نبود، جز اينكه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد. من فريادرس شما نيستم و شما هم فريادرس من نيستيد.
بنابراين شيطان جز دعوت به گناه راهي براي ابراز دشمني خود با فرزندان آدم ندارد. اما عده اي همين راه کوچک را براي شيطان هموار و هموارتر مي کنند تا جايي که شيطان سرپرست امور آنها مي شود: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ[نحل100] تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى گيرند. و آنها که هشدارهاي مکرر قرآن در وجود دشمن را جدي گرفته اند: إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ[يوسف5] شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است. در پناه خداي متعال قرار مي گيرند، و با تقواي الهي به جايي مي رسند که هجوم شياطين بر آنها، با هشياري آنها همراه شده و شيطان را ناکام مي گذارند: إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ[اعراف201] پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند.
رحمت الهي به اشکال مختلف انسان را از آسيب شيطان نجات مي دهد: باز گذاشتن راه توبه، قرار دادن لشگري از فرشتگان براي مدد مومنان، تبيين حقايق با انواع بيان، ارسال مکرر رسولان، قرار دادن اثر بسيار کارآمد در عباداتي نظير سجده، مضاعف کردن اثر عبادات انسان، محبوب کردن ايمان در دل ها و … همه رحمت هايي هستند که اگر کسي به آن رو کند، و مانع رسيدن اين رحمت ها به خود نشود، از نجات بهره مند خواهد شد و شيطان او را به هلاکت نمي افکند: لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً[نساء83] اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه كمى، همگى از شيطان پيروى مى كرديد (و گمراه مى شديد). بنابراين انسان مي تواند براي نجات از شيطان به خداي متعال پناه برد و خود را در درياي رحمت الهي، مصون و محفوظ کند: وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ[فصلت36] و هر گاه وسوسه هايى از شيطان متوجّه تو گردد، از خدا پناه بخواه كه او شنوده و داناست!
ترفند شياطين آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
1: تحقير و استهزا در چندين آيه از قرآن كريم تأكيد شده كه ما هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اين كه از طرف مردم، به خصوص از طرف مترفين و نخبگان جامعه، مورد تكذيب و استهزاء قرار گرفت. عمده عاملي كه باعث مي شد، توده مردم به انبياء گرايش پيدا نكنند، شياطيني بودند كه انبياء را در ميان مردم تحقير مي كردند؛ يا حسره علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن1 افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبري براي هدايت آنان نيامد مگر اينكه او را استهزا ميكردند كذلك ما أتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر أو مجنون¤ أتواصوا به 2: آيا اين اقوام مختلف در طول تاريخ همديگر را سفارش كرده بودند كه اين طور با پيغمبران برخورد كنند؟ پيداست كه اين شيوه شيطاني خيلي سابقه دارد؛ تنها امروز نيست كه وقتي كسي مورد توجه مردم قرار مي گيرد، افرادي از سنخ همان شياطين او را مسخره مي كنند.
2: تهمت زني اگر شياطين از راه استهزاء موفق نمي شدند كه اولياء خدا را از راهشان باز دارند، سعي مي كردند آنها را به رفتارهايي كه جامعه نمي پسندد و ناهنجار است، متهم كنند. كمابيش در همه جوامع رفتارهاي نامشروع با جنس مخالف، محكوم و مردود بوده است؛ حتي در جوامعي كه اين امور رواج داشته و علني بوده به عنوان يك كار زشت و پست تلقي مي شده . همين شياطين بعضي از انبياء را به اين امور متهم كردند تا آن ها را از چشم مردم بياندازند. كار به جايي رسيد كه آن قدر اين مسائل عموميت پيدا كرد و قبح آن ريخت كه در متن كتاب تورات فعلي كه كتاب مقدس ميليون ها انسان است، به بعضي از انبياء نسبت داده شده كه اين عمل نامشروع را حتي با دختران خودشان انجام داده اند! يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسي فبرّاه الله مما قالوا و كان عندالله وجيها3. پيداست كه زمينه اين گونه اتهامات براي پيغمبر هم بوده: همانند كساني نباشيد كه موسي را آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حق او مي گفتند، مبرا ساخت. اين نسبت ها كمابيش در بعضي از مجامع روايي بعضي از فرق جهان اسلام هم وارد شده . اموري را به انبياء نسبت دادند كه اصلاً شائبه اش هم درباره آن ها مطرح نبود. آن ها به قدري پاك و منزه بودند كه حتي به شدت مراقب بودند كه چشمشان به نامحرم نيفتد. اين اتهامات براي اين بود كه مردم را از انبياء دور كنند. آن اتهام اول باعث مي شد كه مردم به افكار انبياء دلبستگي پيدا نكنند و افكارشان را نپذيرند؛.
3: آزار، اذيت و قتل سرانجام اگر هيچ يك از راهكارهاي فوق نتيجه نمي داد، شروع به اذيت و آزار انبياء مي كردند و گاهي آن ها را از شهر بيرون مي كردند و نهايتاً آن ها را به شهادت مي رساندند؛ و .. قل فلم تقتلون انبياء الله 4. اين رفتاري بود كه طي مراحلي نسبت به همه انبياء واقع مي شد و قرآن آنرا نقل مي كند. البته قتل نسبت به همه انبياء صورت نگرفت؛ ولي بيرون كردن از شهر، اذيت كردن، زندان كردن و انواع ايذاها عموميت داشته است. 1- يس/30 2- الذاريات/52و53 3- الاحزاب/9 6 4 – البقره/91
آیا شیطان کافر است یا مؤمن؟ کافر، آیا به خدا یقین داشت؟ بله، علم داشت که از ما بهتر بود، در مقابل خدا میگوید به عزت خودت همه آنها را گمراه می کنم فبعزتک لاغوینهم اجمعین. همچنین میگوید: رب فانظرنی الی یوم یبعثون. اعتقاد به خدا و قیامت داشت. تنها داشتن اعتقاد و علم، برای ایمان کافی نیست بلکه انسان باید نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا باید خودمان را بشناسیم. اگر حقیقتی را می شناسیم و می دانیم ولی منکر می شویم، پس ما جاهدیم و مؤمن نیستیم. بشر صرف اینکه به یک مطلب علم پیدا کند، کافی نیست که مؤمن باشد، بلکه باید حالت عصیان و تمرد نیز نداشته باشد. اسلام یعنی بی تمردی، زیرا ایمان آن است که انسان درمقابل چیزی که راست است تسلیم و رام باشد. همیشه همین طور است. شیطان از هر راهی وسوسه یا تمثل وارد می شود و دست به جنایت می زند، عاقبت کار که شد همه آن عوامل شیطانی عقب می روند و انسان تنها باقی می ماند، پس در قرآن فرمود شما مغرور نباشید و مانند آنها نباشید که شیطان آمد و آنها را اینچنین فریب داد.
اذ یقول والمنافقون و الذین فی قلوبهم مرض هولاء دینهم و من یتوکل علی الله فان الله عزیز حکیم. منافقان و دورویان و بیماردلان که فقط ظاهر را می بینند و عوامل معنوی را نمی بینند، می گفتند این بیچاره ها را ببین! دینشان اینها را مغرور کرده، پس وسوسه شیطان در دلشان می افتد و اینها را مغرور می کند و یک مرتبه از بین می رود و به جایش جبن و ترس می آید؛ آن زمان که کار از کار گذشته است شیطان عقب گرد می کند و از آنان تبری می جوید. شیطان گاهی بشر را صرفا به وسیله وسوسه ای که در دل او القا می کند، اغوا می نماید و گاهی در جلوی چشم بشر تمثل پیدا می کند. فتمثل لها بشراً سویا. این امر را هم باید درنظر داشت که شیطان تنها در دل انسان کافر می تواند رسوخ کند. آنکه ایمانش سست است، شیطان به راحتی در روح و جانش می تواند رسوخ کند…
باز در قرآن تأکید دیگری یا ایهاالذین امنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یأمر بالفحشاء و المنکر» ای اهل ایمان گام جای گام شیطان نگذارید، دنبال شیطان نروید. اگر بگویید ما که شیطان را نمی شناسیم و او را نمی بینیم از کجا بفهمیم گام جای گام شیطان می گذاریم؟ این دیگر دیدن نمی خواهد، شیطان را از وسوسه هایش بشناسید، آنجا که شما می بینید یک وسوسه ای درقلب شما پیدا شد که شما را به یک عمل زشت و به یک عمل منکر و ناپسند دعوت می کند بدانید که (جای پای شیطان است). شیطان جلو افتاده و به شما می گوید «بیا» آن وسوسه شیطان است، لازم نیست شیطان را به چشم ببینی، به دل ببین «و من یتبع خطوات الشیطان» آن که گام در جای گام های شیطان می گذارد باید بداند «فانه یامر بالفحشاء و المنکر» شیطان دعوت به کارهای زشت و ناپسند می کند.
در تفسیر سوره الرحمن چنین آمده که از خلقت انسان و خلقت جن یاد شده، قرآن می گوید ما انسان را از خاک، گل آفریدیم و جن را از شعله ای از آتش آفریدیم: و خلق الجان من مارج من النار، شیطان هم راجع به آدم اول همین حرف را زد: خلقتنی من نار و خلقته من طین مرا از آتش آفرید و او را از گل. می خواست بگوید آتش بر گل شرافت دارد، فبای آلا، ربکما تکذبان؟ در تفسیر سوره حشر لحن قرآن درباره شیطان تغییر می کند؛ از زبان شیطان می گوید: فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین به عزت تو قسم همشان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو، آنان که وجودشان را برای خدا خالص کرده اند، همان ها که خودشان را به خدا سپرده اند، دیگر شیطان نمی تواند بر آنها راه پیدا کند.
ان عبادی لیس لک علیهم سلطان بندگان من، آنهایی که واقعا بنده من اند، تو هیچ نفوذی نمی توانی در آنها داشته باشی؛ انما سلطانه علی الذین یقولونه تسلط شیطان بر کسانی است که ولای او را پذیرفته اند. بنا بر قول مفسرینی که می گویند مفهوم تصرف در مهیمن خوابیده، یعنی وقتی این بنده خودش را به او سپرده احیانا اگر غل و غشی در او هست خدا خودش خالصش می کند مثل فلزی که شما آن را به زرگر سپرده اید، او با آن مهارت و لیاقتی که خودش دارد، احیانا اگر غل و غشی هم در لابلای آن وجود دارد، دیگر بعد از این سپردن او خودش آن غل و غش ها را خارج می کند. شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سر داد نخستین بار روزی بود که از درگاه خدا رانده شد، سپس هنگامی بود که از بهشت به زمین تنزل یافت، سومین بار هنگام بعثت حضرت محمد(ص) بعد از فترت پیامبران بود و آخرین بار زمانی بود که سوره حمد نازل شد! (نورالثقلین جاول ص4) آن کس که تابع شیطان شود، راه باطل را انتخاب کند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتاری در رنج و درد ، و به دنبال آن پشیمانی
به عکس، آن که خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه شیاطین و باطل گرایان ادامه دهند، پاک و آسوده از درد و رنج خواهند زیست. بقره168 تا 169 یاایها الذین کلوا مما فی الارض حلالا طیبا ولا تتبعوا خطوات الشیاطین انه لکم عدو مبین ای مردم از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه بخورید، و از گام های شیطان پیروی نکنید، چرا که او دشمن آشکار شماست. او شما را فقط به بدی ها و انحرافات فرمان می دهد (و نیز دستور می دهد) آنچه را که نمی دانید به خدا نسبت دهید. (تفسیر نمونه، جلد1، ص568) آل عمران175 انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاء فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مومنین این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بی اساس) می ترساند، از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید. تفسیر این آیه بیان میکند که وسوسه های شیطان تنها در کسانی اثر می گذارد که از اولیاء و دوستان شیطان باشند و اما افراد با ایمان و ثابت قدم هیچ گاه تحت تاثیر این وسوسه ها واقع نمی شوند، بنابراین شما که از پیروان شیطان نیستید، نباید از این وسوسه ها متزلزل شوید. بقره 268 الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء و الله یعدکم مغفره منه و فضلا والله واسع علیم شیطان، شما را (به هنگام انفاق)، وعده فقر و تنگ دستی می دهد، و به فحشا و زشتی ها امر می کند، ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما می دهد، و خداوند قدرتش وسیع، و به هر چیز داناست. (به همین دلیل به وعده های خود، وفا می کند.)
راهکارهای تسلط شیطان روزی ابلیس با حضرت موسی(ع) ملاقات کرد گفت: تو برگزیده و همسخن خدا هستی و خدا تو را رسول خود قرار داده، من گناه کرده ام می خواهم توبه کنم، تو به درگاه خدا شفیع و واسطه من باش، و از خدا بخواه توبه ام را بپذیرد. موسی(ع) پیشنهاد او را پذیرفت و واسطه شد. خداوند به حضرت موسی(ع) وحی کرد: توبه ابلیس را می پذیرم، مشروط بر اینکه بر قبر آدم(ع) سجده کند. موسی(ع) فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد، ابلیس تکبر نمود و خشمگین شد و گفت: من آن هنگام که آدم زنده بود او را سجده نکردم، اکنون که مرده است او را سجده کنم؟ و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین سپس ابلیس به موسی(ع) گفت: اکنون که نزد خدا از من شفاعت کردی، بر گردن من حقی پیدا نمودی، برای این که حق تو را ادا کنم تو را سفارش و نصیحت میکنم که در سه مورد مرا یاد کن(متوجه من باش که بر تو مسلط نگردم) در این سه مورد تو را به هلاکت نیفکنم:
1- هنگامیکه خشمگین شدی،مرا یاد کن، که در این هنگام مانند جریان خون در رگهای بدنت به تو نزدیک شده ام 2 – هنگامی که در جبهه جهاد؛ در برابر دشمن قرار گرفتی، مرا یاد کن، زیرا در این هنگام من نزدیک می شوم و وسوسه میکنم که تو زن و بچه داری به فکر آنها باش، با همین وسوسه، سست میگردی و پشت به جبهه میکنی.
3- بترس و دوری کن از خلوت کردن با زن نامحرم، زیرا در آن هنگام من بسیار نزدیک هستم، و بین تو و آن زن واسطه و دلال می گردم، تا شما را به هم نزدیک کنم و به گناه بی عفتی وادار نمایم. حکایتهای شنیدنی، اشتهاردی ص 195، به نقل از: الدر المنثور، ج1، ص51
غرّه شدن به خدا یعنی چه؟
در دو جاى از قرآن لقمان – زمر این عبارت هست ثمّ اذا خوّلناه نعمة منّا قال انّما اوتیته على علم(1) خدا نعمتى به انسان مىدهد، اما انسان از دهندهى نعمت غافل مىشود و تصور مىکند که این خود اوست که توانسته این نعمت، این موقعیت و این فرصت را به دست آورد. عین همین عبارت دربارهى قارون هست که وقتى به او اعتراض کردند که این نعمتها را از خدا بدان، سهم خودت را هم ببر؛ اما آن را در راه خدا مصرف کن، او در جواب گفت: انّما اوتیته على علم عندى(2)؛ خودم به دستش آوردم، هنر خودم بود؛ این همان خطاى بزرگى است که ممکن است همهى ما دچارش بشویم؛ غرّه شدن به خود.
عین همین قضیه، غرّه شدن به خداست فلا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا و لا یغرّنّکم باللَّه الغرور(3) به خدا هم غرّه نشوید. در دعاى صحیفهى سجادیه: فالویل الدائم لمن اغترّ بک ما اطول تردّده فى عقابک»، ما ابعده عن الفرج (4). مغرور شدن به خدا یعنى نابحق از خدا توقع کردن؛ بدون اینکه انسان عمل صالحى را به میدان بیاورد، از خدا پاداش بخواهد؛ این که انسان بگوید، ما که بندهى خوب خدا هستیم و خدا حتماً به ما کمک خواهد کرد؛ این که انسان از حلم الهى سوء استفاده کند و به گناه ادامه بدهد؛ از عذاب خدا خود را ایمن بداند؛ اینها همه غرّه شدن به خداست. امام سجاد مىفرماید: خدایا! مصیبت دائمى براى آن کسى است که به تو غرّه بشود. این غرّه شدن به خدا، همان بلایى است که بر سر بنىاسرائیل آمد. خداى متعال آنها را ملت برگزیده قرار داده بود؛ اما چون به خدا غرّه شدند و وظایف خودشان را انجام ندادند، آنها همانهایى هستند که خداى متعال در چند جاى قرآن تصریح کرده که من اینها را مردمان برگزیده قرار دادم؛ و انّى فضّلتکم على العالمین (6)؛ اما همینها با عمل بد خود کارى کردند که خداى متعال دربارهى آنها فرمود: ضربت علیهم الذّلة و المسکنة و باۆوا بغضب من اللَّه (7)، و مورد خشم الهى قرار گرفتند.
اى انسان نادان! چرا سرکشى مىکنى؟! چرا اشتباه مىکنى و مىگویى منم که این مال را به دست آوردم؟! «من» کیست؟! خداى متعال به مبارزان فداکارى که به میدان جنگ رفتند؛ جانهایشان را در مقابل تیرهاى دشمن سپر کردند؛ جنگیدند و بینى دشمن را به خاک مالیدند و نهایتاً دشمن را شکست دادند، مىگوید: و ما رمیت اذ رمیت ولکن اللَّه رمى (8) این نیروى من هم مالِ خداست، ارادهى من هم مالِ خداست. دقّت نظر من هم مالِ خداست. اصلاً هر چه دارم مالِ خداست. آن وقت در مقابل این قدرتِ مالکِ محیطِ مدبّرى که همه چیز من در قبضهى قدرت اوست، گردن بالا بگیرم و بگویم من!؟ این، آن نقطهى فسادِ بشرى است. هر جا این باشد، بد است و موجب فساد مىشود.
اما برکت از خداست، توفیق از خداست. غرّه شدن به خدا، این چیزها را دنبال خودش دارد. بایستى به خودمان، دلمان و جانمان و به شستشوى روانى خودمان بپردازیم و وظایف سنگین، ما را غافل نکند. البته، راه باز است؛ همین نمازهاى پنجگانه، همین امکان دعا، همین نافله، همین نماز شب؛ همه از راههاى به خود پرداختن است؛ این راهها را در مقابل ما باز گذاشتهاند. اگر تنبلى نکنیم، مىشود؛ آن وقت انسان اعتلاء و نورانیت پیدا مىکند و کارهایش برکت پیدا مىکند.
پینوشتها: 1) زمر 49 2) قصص 78 3) لقمان 30 3) فاطر 5 4 )الصحیفه السجادیه، دعای46؛ مصباح المتهجد طوسی ص369 5) بقرة 61 6) بقرة 47 7) بقرة 61 8) أنفال: 17
سه اشتباه مهلک شیطان
شیطان سه اشتباه انجام داد که اگر هرکدام از ما انسان ها این اشتباهات را انجام دهیم به همان عاقبت و سرنوشت دچار می شویم و مطرود درگاه الهی می گردیم ، چهره باطنی مان شیطانی میشود و ناخواسته سرباز سپاه او میشویم.
اشتباه اول غرور و تکبر ،آغاز انحراف شیطان خداوند سبحان از فرشتگان خواست که برای آدم سجده کنند . همه برای آدم سجده کردنند جز ابلیس وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (بقره34) کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بد بختی بر وی غلبه کرد، این بخاطر فکر غلط و در نتیجه عملی که زاییده فکر او بود می باشد. او مغرور شد که من از آتشم و انسان از خاک چگونه من که برترم به این نوع پست خاکی سجده کنم.
این مسئله بسیار مهم است که تمامی گناهان مانند حجابی روی عقل انسان را می گیرد و مانع از واقع نگری او می شود . انسانها نیز تکبر می کنند و مال و جاه و مقام و تحصیلات را مایه مباهات می دانند و به همان جایی میرسند که عده ای زمان پیامبر(ص) به آن رسیدند و آن این بود که؛ به مردگان داخل گورستان نیز تفاخر می کردند و آن را مایه غرور خود می دانستند! پس غرور ،قدرت تشخیص و داوری انسان را خدشه دار می کند و او را به سمت اشتباهات سوق میدهد. این انسان خودخواه و مغرور و محجوب به حجاب غرور ،کوهی را کاه و کاهی را کوه می بیند. عینک غرور چشم انسان را بر روی واقعیت کور می سازد. حضرت علی(ع)، مغرور دوراندیش نخواهد بود. ( غررالحکم ج2 )
اشتباه مهلک دوم خرده گیری به حکمت خداوند شیطان قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (اعراف12) این غرور و تعصب و خودخواهی بر فکر او غلبه کرد و باعث شد واقعیت ها را نبیند در صورتیکه واقعیت این است که خاک منبع تمام برکات و فواید و منافع است و خداوند خاک را مایه برکت قرار داده است. بسیاری از مردم اصرار بر باطل دارند نه به خاطر این که باطل را نمی شناسند بلکه به خاطر عناد و دشمنی با مخالفان خود. در حالی که می دانند این اصرار غلط آنها را به بدترین عواقب گرفتار می سازد . نگاهی به خودمان بیاندازیم و به اعمال برگردیم .گاهی برای خدا تعیین تکلیف می کنیم و روزهایی از سرنوشتی که خدا برایمان مقدر فرموده شکایت می بریم. خواسته و حاجتی داریم و به صلاحمان نیست ولی آنقدر ناله می زنیم و آخر به شکایت می رسیم . می دانید معنای کارمان چیست؟
شیطان با این اشتباه بزرگ خود را از درگاه خدا رانده شد. قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (اعراف13) این غرور و تعصب و خود خواهی بر فکر او غلبه کرد و باعث شد واقعیت ها را نبیند در صورتی که واقعیت این است که خاک منبع تمام برکات و فواید و منافع است و خداوند خاک را مایه برکت قرار داده
اشتباه سوم به هر حال ابلیس با این گناه بزرگ و خطای عظیم به کلی سقوط کرد و از جوار قرب پروردگار بیرون رانده شد و به خاطر عظمت گناهش منفورترین و مطرود ترین خلق خدا گشت اما این طرد و لعنت مایه بیداری او نشد و همچنان بر مرکب غرور و نخوت سوار بود و همانگونه که سیره افراد مغرور و متعصب و لجوج است به یک کار غیرمنطقی دیگر دست زد و آن این بود که به جای این که توبه کند و به سوی خدا رجوع کند کمر به گمراه ساختن آدم و فرزندان او بست و برای این که خشم و حسد خود را بیشتر فرو نشاند بار گناه خود را سنگین تر ساخت و از خدا تقاضا کرد که او را تا قیامت زنده نگه دارد . حضرت آدم وقتی در مقابل امر الهی ،فریب و وسوسه های شیطان را خورد ترک اولی کرد با توبه و استغفار اشتباه خود را جبران کرد. او با اولین علامت و آثار وضعی اشتباه خود ، که همان از بین رفتن لباس و پوشش بود آگاه و بیدار شد. به درگاه الهی توبه کرد و خدا توبه اش را پذیرفت. فتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (بقره37) جبرئیل به او نازل شد و فرمود راهی را به تو خواهم آموخت که اگر خداوند را به این نام های مبارک قسم دهی خداوند تو را خواهد پذیرفت بگو : یا حمید و به حق محمد یا عالی به حق علی یا فاطر به حق فاطمه یا محسن به حق حسن یا قدیم الاحسان به حق حسین. حضرت آدم با توسل به پنج تن آل عبا توبه کرد و خدا نیز او را بخشید اما ابلیس توبه نکرد و تا قیامت راهش را ادامه خواهد .
چگونگی سقوط انسان
انسان در یک حالتی از اعتدال قرار دارد و به اختیار خویش می تواند راه فطرت را بپیماید و با بهره گیری از عقل و قلب سالم در کنار وحی، مسیر تعالی را طی کند؛ یا اینکه هواهای نفسانی و وسوسه های ابلیسی را برگزیند و در مسیر سقوط قرار گیرد. اما پرسش اساسی این مطلب آن است که چرا انسانی که به طور طبیعی کمال گرا و نقص گریز است، به جای کمال، راه نقص را در پیش می گیرد و از آن چیزی که به طور طبیعی گرایش دارد، می گریزد و به آن چیزی که به طور طبیعی از آن بیزاری و نفرت دارد، گرایش می یابد؟ چه علل و عواملی موجب سقوط انسان می شود به گونه ای که به زشتی ها، بدی ها، نواقص گرایش می یابد و نسبت به زیبایی ها، خوبی ها، نیکی ها و کمالات بیزاری می جوید؟
پلشت گرایی، حرکت برخلاف فطرت واکنش ها و بیزاری های هر انسانی نسبت به زشتی ها و بدی ها و پلشت ها به خوبی نشان میدهد که انسان به طور طبیعی گرایش به خیر و خوبی دارد و زیبایی عنصری است که انسان را مجذوب خویش می کند. خداوند در آیاتی از قرآن، گرایش انسان به زشتی ها و باطل را امری برخلاف فطرت دانسته و به عنوان نمونه کفرورزی انسان پس از دریافت حق و شناخت آن را، مایه شگفتی و تعجب برمی شمارد؛ (بقره28 مائده84) چرا که گرایش انسان به کفر و باطل در جایی که حق را می شناسد، گرایش به امری برخلاف فطرت سالم است و هر انسانی به طور فطری و طبیعی سالم است، پس می بایست به سوی آنچه که مطلوب فطرت است گرایش یابد. اما جای بس شگفتی است که با وجود همه آیات آشکار درونی و بیرونی، انسان به سوی کفر و باطل می رود. (آل عمران101 فصلت9 المیزان ج17 ص362)
(فرقان53 بقره257) هر انسانی از راهی می رود که راست و روشن و امن باشد و آدمی را به هدف و مقصدش برساند. اما برخی از انسان ها برخلاف این رویه فطری، به راهی می روند که لغزنده، پرپیچ و خم و فاقد مقصد و هدفی روشن است (ملک22 المیزان ج19 ص361) شگفت اینکه برخی از انسان ها، در این گمراهی و گرایش به زشتی ها و پلشتی ها، شتاب میگریند و میکوشند تا زودتر از دیگران در آن گرفتار آیند و زشتی و پلشتی را به دست آورند. (آل عمران176 مائده41) اینگونه است که از فطرت و عقل خویش میگذرند و هر آنچه زشتی است را به جان و تن میخرند و همه سرمایه وجودی و عمر بی مانند خویش را فدای آن می کنند.
عوامل باطل گرایی و سقوط از آیات قرآنی به دست می آید که انسانها در یک فرآیندی بنا به علل و اسبابی چون گناه و غفلت، اندک اندک قدرت تشخیص حق از باطل، زیبا از زشت و خوب از بد را از دست میدهند و پس از مهر شدن قلبها، بد و باطل و زشت را محبوب و مطلوب خویش قرار می دهند. از مجموعه آموزه های قرآنی این معنا به دست می آید که دو عامل درونی و بیرونی در این گرایش نقش بسیار مهم و اساسی را ایفا می کند. مهم ترین عامل بیرونی، وسوسه های ابلیس و دعوت های شیطانی است که آدمی را به سوی سقوط می خواند (حشر16 و 17)
و اصلی ترین یار و یاور ابلیس و شیاطین در این امر، ستون پنجم ابلیس، یعنی هواهای نفسانی است که آدمی را به سوی زیاده خواهی دعوت می کند. این عامل درونی به سبب روحیه و رویه زیاده خواهی و افراط گرایی، اجازه نمی دهد تا به همان مقدار مورد نیاز بسنده شود، بلکه با تجاوزگری به حقوق دیگر ابعاد درونی بشر، او را به سمت زشتی اصلی یعنی ظلم می کشاند که سرچشمه گرایش به همه پلشتی هاست. خداوند در آیاتی از جمله آیات 43 و 44 نمل ظلم به نفس را به عنوان عامل اصلی سقوط انسان و کفرگرایی وی برمی شمارد. این بدان معناست که انسان، چنان مدیریت خود را به نفس و هواها و خواسته های آن می سپارد که وی را به سوی هر چیزی که بخواهد می کشاند.
در این میان تکبر و استکبار در آدمی او را از مسیر درست فطرت بیرون می برد و خودبزرگ بینی او را در برابر حق و کمال قرار می دهد؛ چرا که انسانی که خودبزرگ بینی، وی را فرا گرفته، نقصی در خود نمی بیند و همه چیزش را کمال می یابد، پس لزومی نمی بیند که در پی کمالی برود و یا از نقصی در وجود خویش بگریزد. از این رو نسبت به حق و کمال عصیان می ورزد و چیزی را بیرون از خودکمالی نمی یابد و نمی شناسند تا در پی آن برود. همین خصلت است که ابلیس را به سوی سقوط کشاند؛ چرا که باور داشت که همه کمالات در اوست و در دیگری خیری نیست تا به سوی او گرایش یابد و از دیگری چیزی بخواهد. انسان مستکبر همانند ابلیس مستکبر است که خود را چنان بزرگ و کمالی می یابد که نیازی نمی بیند که برای دست یابی به کمالی اطاعتی کند. از این رو سرکشی می ورزد و نسبت به نقص خود کور و نابینا می شود. (بقره34 نحل22 ص74 مجمع البیان ج1 و2، ص191) انسانی که خود را کمال محض و مطلق می شمارد، انسان متکبر و مستکبری است که جایی برای کمال گرایی و نقص گریزی در خود نمی گذارد.
بر همین اساس کسی که قائل به علم کامل باشد، می بایست او را جاهل مطلق دانست، چرا که انگیزه حرکت و دانش جویی در وی مرده است. همچنین کسی که خود را کمال مطلق می شمارد، نقصی را در خود نمی یابد تا برای اصلاح آن تلاش کند و نقص را به کمال تبدیل کند. همین روحیه به شکل روحیه تفاخر نیز در انسان ظهور و بروز می کند و انسان های متکبر، انسان های تفاخرطلبی هم می شوند. خداوند به این دسته از انسان ها هشدار می دهد که این گونه روحیه می تواند بسیار خطرناک باشد و سقوط انسان را رقم زند؛ چرا که این روحیه، انسان ها را به سمت و سوی بی تقوایی سوق می دهد و زمینه ابتلا به همه زشتی ها و پلشتی ها و بدی های عقلانی و فطری را فراهم می آورد. کسی که خود را کمال مطلق برمی شمارد، نسبت به زشتی ها و پلشتی ها، خود را مصون می شمارد و همین امر موجب غفلت اومی شود و در نهایت در دام زشتی ها می افتد و ابلیس او را می فریبد و کمال را از وی می ستاند.
جهالت، منشأ مشکلات انسان از نظر قرآن بسیاری از مشکلات انسان، رفتارهای برخاسته از جهالت اوست؛ زیرا درک نادرست یا شناخت غلط انسان نسبت به حقایق، انسان را به رفتاری برخلاف حق و کمال می کشاند و فرجامی بد چون کفر و سقوط را برای او رقم می زند. (انعام91) چنین انسان هایی نسبت به غذا و لقمه هایی که می خورند و خون و گوشت و روان ایشان را تغذیه می کند، بی توجه می شوند و هر لقمه ناپاکی از اشیاء و افکار را به جسم جانشان این گونه است که با غذاهای پلشت و حرام، مسموم می شوند و درک و فکرشان از قدرت تشخیص حق از باطل و خوب از بد باز می ماند. از این رو خداوند درآیه 161 نساء، حرام خواری را موجب کفرگرایی انسان می شمارد؛ چرا که لقمه حرام قدرت تشخیص را از آدمی سلب می کند و در نهایت قلب و روح آدمی را از درک و فهم می اندازد.
خداوند مهمترین عواملی را که موجب سقوط آدمی می شود، غیر از آنچه بیان شد، عواملی چون بخل ورزی دعوت دیگران به بخل ورزی (نساء37) تفاخر (کهف34 و 37)، تقلید کورکورانه از نیاکان (مائده103 و 104)، تکاثر و زیاده طلبی (کهف، 34 و 37 سبا، 34 و 35)، رباخواری (نساء161)، رفاه و آسایش افراطی (زخرف33 و کهف32 تا 37)، ترک انفاق و زکات (بقره، 254 و کشاف، ج 1،ص 299) و مانند آنها می داند. این بدان معناست که آدمی چون از حق و خوبی ها دور می شود، دیگر جز زشتی ها و باطل برای او جاذبه ای ندارد. لذا اندک اندک در دام شک می افتد (ابراهیم9) و به تبعیض در احکام رو می آورد و برخی را می پذیرد که با دل و هواهای نفسانی او سازگار است و برخی دیگر را که با خواسته های شیطانی او نمی سازد، کنار می گذارد. (نساء 150) و حتی قوانینی که خودش آن را برای سلامت خود و جامعه وضع کرده، نادیده می گیرد و به تحریف آن می پردازد. (توبه37)
و به انکار و تحریف برخی از آیات وحیانی اقدام میکند( بقره 211 و 212) و هرازگاهی سخنان کفرآمیزی را بر زبان میراند (توبه73 و 74) و شرک در برخی از اقسام آن را میپذیرد (آل عمران80)، با موحدان دعوتگر به حق و معروف دشمنی می ورزد (نحل27) و به توطئه علیه حق و اهل آن رو می آورد (توبه107) و به انکار احکام الهی می پردازد (مائده5) و دشمنی اش را در نهایت با تخلف از جهاد و همراهی با اهل ایمان (آل عمران167) و ترک حج (آل عمران 97) آشکار می کند و اندک اندک نخست به انکار فرشتگان (بقره98) به ویژه جبرئیل و میکائیل (همان) رو آورده و در نهایت نیز با انکار پیامبری به بهانه بشر بودن پیامبران (تغابن5 و 6) دشمن پیامبران (بقره98) و خدا (همان) می شود.
این گونه است که انسان به سادگی از فطرت سالم خود دور می شود و از گرایش به خوبی به بیزاری از آن دچار می شود و به جای بیزاری از بدی به آن گرایش می یابد. به این معنا که فسق ابتدایی (بقره26و 99) و گناه (یونس13) دل او را از حالت فطری و طبیعی خارج میکند و قدرت تشخیص حق و داوری و قضاوت درست را از وی میگیرد (مائده44) و به کتمان نعمت (نساء37) و کتمان حق (بقره159 و 161) می کشاند و به صورت علنی به محاربه و جنگ خدا میرود. (مجادله5 و انفال12 تا 14) انسان ها، هرگاه در دام سقوط بیفتند. دیگر منطق ایشان دگرگونه می شود و منطق ارتجاعی جای منطبق برهانی و عقلانی می نشیند (یونس75 و 78 و ابراهیم9 و 10 و مومنون23 و 24) قلب هایشان مهر می خورد و نعل وارونه می زنند و به انکار قلبی هر حق از جمله خدا و آخرت رو می آورند. (نحل22)
پس خود، شیاطینی مجسم و انسانی می شوند که رهزن فکر و راه دیگران می شوند و مردم را به زشتی و پلشتی ها می خوانند. (فصلت29) و به اختلاف افکنی در میان آنان رو می آورند و دشمن دین خدا می شوند. (آل عمران19) انسان ها این گونه نیست که یک دفعه از دین و فطرت و عقل بیرون روند و به جای کمال در پی نقص باشند و به جای زیبایی ها و خوبی ها به دنبال زشتی ها و بدی ها بشتابند، بلکه مصیبت هبوط و سقوط در یک فرآیندی تحقق می یابد. از این رو خداوند به صراحت به انسان هشدار می دهد که اگر یک گام نسبت به حق عقب نشینی کنید سرانجام آن پذیرش کامل باطل است؛ چرا که دشمنی سوگند خورده و رانده شده ای به نام ابلیس و شیاطین انسی و جنی او، می کوشند تا در یک فرآیندی همگان را به ملت خودشان درآورند و تا به این هدف نرسند از پا نمی نشیند (بقره120) تغییر ذائقه در یک فرآیند امری شدنی است و برکسی پوشیده نیست.
بهانه های شیطانی! اما ابلیس با نهایت تعجب: من از او (آدم) بهترم، چرا که مرا از آتش آفریده ای، و او را از گل!
اولا– آدم فقط از خاک نبود، بلکه عظمتش از آن روح الهی بود که در آن دمیده شد، وگرنه خاک کجا و این همه افتخار و استعداد و تکامل کجا؟!
ثانیا- خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگی و حیات و منابع حیاتی از خاک برمی خیزد، گیاهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد می گیرند، تمام معادن گرانبها در دل خاک نهفته شده، و خلاصه خاک منبع انواع برکات است، درحالی که آتش با تمام اهمیتی که در زندگی دارد هرگز به پای آن نمی رسد، و فقط ابزاری است برای استفاده کردن از منابع خاکی، آن هم ابزاری خطرناک و ویرانگر، تازه مواد آتش زا غالبا از برکت زمین به وجود آمده اند (هیزم، ذغال، نفت و مانند آنها)!
ثالثا- مسئله، مسئله اطاعت فرمان پروردگار و انجام اوامر او است، همه مخلوق و بنده او هستند و باید سر به فرمان او باشند. به هرحال، اگر استدلال «ابلیس» را بشکافیم سر از کفر عجیبی درمی آورد، او با این سخن می خواست: هم حکمت خدا را نفی کند، و هم امر او را (نعوذ بالله) بی مأخذ بشمرد، و این موضعگیری، دلیل بر نهابت جهل او است؛ چرا که اگر می گفت: هوای نفس من مانع شد، یا کبر و غرور به من اجازه نداد و مانند اینها، تنها اعتراف به یک گناه بود، اما وقتی برای توجیه عصیانش به نفی حکمت پرورگار و علم و دانش او می پردازد، نشان می دهد: به پست ترین مرحله کفر سقوط کرده است! به علاوه، مخلوق، در برابر خالق از خود استقلالی ندارد، هرچه دارد از اوست و لحن «ابلیس» نشان می دهد: او برای خود حاکمیت و استقلال در مقابل حاکمیت پروردگار، قائل بوده است و این یکی دیگر از سرچشمه های کفر است! به هرحال، عامل گمراهی شیطان، معجونی از «خودخواهی»، «غرور»، «کبر»، «جهل»، و «حسد» بود، این صفات شیطانی دست به دست هم دادند و او را که سالیان دراز، همنشین ملائکه، بلکه معلم آنان بود، از آن اوج و افتخار پائین کشیدند، و چه خطرناک است این اوصاف زشت درهر (انسان و هر) جا که پیدا شود؟!
به فرموده علی (ع) او هزاران سال عبادت پروردگار کرده بود، اما یک ساعت تکبر، همه آنها را به آتش کشید و بر باد داد! (1) آری، مهم این است: انسان هنگامی که از اعمال زشت خود نتیجه شومی می گیرد بیدار شود، و به فکر جبران بیفتد، اما چیزی خطرناک تر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور و لجاجت سوار گردد، و به مسیر خود به سوی پرتگاه ادامه دهد، اینجاست که لحظه به لحظه، فاصله او از صراط مستقیم بیشتر می شود، و این، همان سرنوشت شومی بود که دامن «ابلیس» را گرفت. اینجا بود که «حسد» تبدیل به «کینه» شد، کینه ای سخت و ریشه دار، و چنان که قرآن می فرماید:
مهلت خواستن شیطان شیطان عرض کرد: پروردگار من! مرا تا روز رستاخیز که انسان ها برانگیخته می شوند مهلت بده قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون. مهلتی که برگذشته خود، اشک حسرت و ندامت بریزم؟ مهلتی که عصیان زشت و شوم خود را جبران کنم؟ نه! مهلتی که از فرزندان «آدم» انتقام بگیرم، و همه را به گمراهی بکشانم، هرچند گمراهی هریک نفر از آنها بار سنگین تازه ای از گناه بر دوش من می نهد، و مرا در این منجلاب کفر و عصیان پایین تر می برد، ای وای از لجاجت و کبر و غرور و حسد که چه بلاهایی که بر سر افراد نمی آورد؟!! درحقیقت، او می خواست تا آخرین فرصت ممکن، به اغوای فرزندان آدم بپردازد، چرا که روز رستاخیز، پایان دوران تکلیف است، و دیگر وسوسه و اغوا مفهومی ندارد. علاوه بر این، با این درخواست: مرگ را از خود دور کند، و تا قیامت زنده بماند، هرچند همه جهانیان از دنیا بروند! در اینجا مشیت الهی به دلائلی که بعد اشاره خواهیم کرد، اقتضا نمود که این خواسته «ابلیس» برآورده شود، اما نه به طور مطلق، که به صورت مشروط چنان که در آیه بعد می فرماید: گفت تو از مهلت داده شدگانی قال فانک من المنظرین. ولی نه تا روز رستاخیز و مبعوث شدن خلایق. بلکه تا روز و زمان معینی الی یوم الوقت المعلوم بعضی آن را پایان این جهان میدانند، چرا که درآن روز همه موجودات زنده میمیرند، و تنها ذات پاک خداوند می ماند، چنان که در آیه 88 قصص کل شی ء هالک الا وجهه و به این ترتیب، به قسمتی از خواسته ابلیس ترتیب اثر داده شده . آیه فوق، اشاره به زمانی باشد که هیچ کس جز خدا نمی داند. ولی تفسیر اول، از همه مناسب تر است لذا در روایتی که در تفسیر (برهان ج2 ص 342) از امام صادق(ع) نقل شده آمده است: ابلیس بین نفخه اول و دوم می میرد.
عدم تسلط شیطان بر مخلصین شیطان متوجه این واقعیت بود که گروهی از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتی در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمی گیرند، همان گونه که قرآن آیه 20سبأ و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المؤمنین گمان ابلیس درباره آنها به واقعیت پیوست، و جز گروهی از مؤمنان، همه از او پیروی کردند!
انسان برای عروج آفریده شده و صعود کلمه انسان به اوج خدایی، همانند پرواز پرندگان امری طبیعی است، اما چرا بسیاری به جای پرواز در خاک گرفتارند و برخی دیگر نه تنها توان راه رفتن بر روی خاک را ندارند بلکه چون ماری می خزند و یا چون موری در لجن غوطه می خورند؟ انسان را چه شده است که پر پروازش را از دست داده و سقوط و هبوط کرده و از فراز، فرود آمده و در خاک و خل دنیا گرفتار شده و پست می بیند و پست می خورد و پست زندگی می کند.
انسان، اوج آفریده های الهی از نظر قرآن، انسان، تنها آفریده ای است که در اوج نهایی است. اگر بخواهد موجودی برتر از انسان بیافرییند می بایست نظام کنونی را به طور کامل دگرگون سازد و نظام دیگری را بیافریند که البته بر این کار توانا و داناست. به هر حال، همین برتری انسان بر همه آفریده های نظام کنونی هستی، موجب شده تا در مقام تکوین، خواسته و ناخواسته همه آفریده های دیگر الهی که در نظام کنونی آفریده شده اند، مسخر و مطیع انسان باشند و همگان حتی همه فرشتگان بی استثنا، بر این انسان برتر، سجده اطاعت به جا آورند و خلافت وی را در مقام تکوین بپذیرند، هرچند که در مقام تشریع تنها موجود مرید و مختاری به نام ابلیس و شیاطین همراهش، طغیان کرده و خلافت وی را نپذیرفتند. اما این تمرد و طغیان هرگز به معنای خروج از خلافت تکوین انسان نیست؛ زیرا همانطور که تمرد برخی از انسان ها به معنای خروج از ولایت و حکومت الهی نیست، همچنین تمرد ابلیس و شیاطین نیز به معنای خروج از ولایت و خلافت انسانی نخواهد بود. انسان تنها آفریده ای است که به اقتضای طبیعت آفرینش کنونی، در اوج نشسته و مقام خلافت الهی را با خود همراه دارد. از این رو خداوند در 41مؤمنون بر خود آفرین می فرستد: ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقین؛ سپس آفرینش دیگری از آن جسم کردیم و روح در آن دمیدیم. زیرا این انسان با روح الهی و تعلیم همه اسمای الهی، دارنده همه صفات الهی شده و شایسته خلافت الهی بر همه موجودات است. (بقره30 تا 34 و آیات دیگر)
چرایی سقوط آدمی از این اوج اما چرا برخی از انسان ها از این اوجی که نشسته اند هبوط و سقوط می کنند و خلافت الهی را قدر نمی شناسند و حق الهی را ادا نمی کنند و در مسیر متاله شدن و فعلیت بخشی به همه اسمای سرشته در ذات خویش گام برنمی دارند؟ از آیات قرآنی این معنا به دست می آید که عامل اصلی در این سقوط، دو دسته عامل درونی و بیرونی است که از آنها به عنوان هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی یاد می شود. خواسته های پست نفسانی، عامل درونی است که انسان را به سوی اموری پست می کشاند و از اوج گیری و پرواز تا خدایی شدن باز می دارد. در داستان گناه نخست حضرت آدم(ع) که از آن به ترک اولی یاد می شود، قرآن گزارش می کند که هر دو عامل درونی و بیرونی حضور داشت تا آدم دچار هبوط شد. از سویی گرایش به دست یابی آسان به اوج، او را به سوی درخت ممنوع و خوردن از آن کشاند؛ چرا که گمان می کرد با این کار می تواند فرشته سان شود و یا به جاودانگی دست یابد و از آن جایی که این دو چیز را بزرگ و امری کمالی می دانست، برای به دست آوردن آن، عزم جزم کرد، درحالی که فراموش کرده بود هیچ کمالی جز خدایی شدن از طریق عبودیت خداوند و اطاعت او نیست و راه و شریعت که پیموده بود،جز گمراهی و ضلالت و هبوط چیزی به همراه نداشت؛ و از سویی دیگر، وسوسه های دشمن سوگند خورده، وی را به گمراهی انداخت و گمان کرد که کمال در این دو امر، و راه دست یابی نیز خوردن از میوه درخت ممنوع است.
عوامل سقوط بشر
انسان ها به علل مختلف این هبوط و سقوط را تجربه می کنند. بخش بزرگی از آیات قرآنی به عوامل و علل سقوط بشر اشاره دارد:
1- خودخواهی و خودپسندی : یکی از مهم ترین عوامل سقوط بشر، خودپسندی و خودبرتربینی است. همین عامل، اصلی ترین علت سقوط ابلیس بود؛ چراکه خود را ازنظر نژادی برتر از آدم می دانست؛ ازنظر وی آتش، برتر از گل و خاک است. (اعراف12) لذا از فرمان الهی به سجده بر آدم سرباز می زند و استکبار می ورزد و هبوط و سقوط می کند. بسیاری از انسانها نیز گرفتار همین صفت زشت و ناپسند خودپسندی و خودبرتربینی هستند. این گونه است که همانند قوم ثمود سقوط می کنند و از اوج بصیرت به دامن کوردلی و غفلت می افتند. خداوند در82 عنکبوت بیان میکند که قوم ثمود، انسان های دارای بصیرت و آگاهی بودند و به همین دلیل در تمدن، به رشد و شکوفایی بزرگی رسیده و فرهنگ متعالی را ایجاد کرده بودند، ولی در دام تکبر و خودخواهی افتاده و راه دروغ و دغل را در پیش گرفتند و سقوط کردند. (قمر23تا26)
2- بی تقوایی: از علل سقوط آدمی، بی تقوایی است. بسیاری از مردم برخلاف فرمان های عقل و شرع عمل می کنند و آنچه ناپسند و زشت و بد است را انجام می دهند و حتی امور زشت و نابهنجار را امری ارزشی و زیبا و هنجاری جلوه می دهند. این درحالی است که حرکت در مسیر تقوا به معنای پایبندی به احکام و آموزه های عقلانی و عقلایی و شرعی است که نتیجه آن گشایش همه راه های تعالی و تکامل برروی انسان است. خداوند، سقوط و نابودی امت ها را در بی تقوایی آنان تحلیل می کند (شعراء141تا 150)
3- خوشگذرانی و سرمستی: از دیگر عوامل سقوط انسان به دامن پست رذایل و آتش دوزخ، می توان به خوشگذرانی و سرمستی اشاره کرد. کسانی که از نظر مالی در رفاه قرار گیرند، به سبب اتراف، در دام اسراف و تبذیر می افتند و همه محدودیت های اخلاقی را زیرپا می گذارند. این گونه است که بسیاری از ثروتمندان گرفتار سرمستی و خوشگذرانی می شوند و کمتر به اصول اخلاقی پایبند می گردند و هنجارشکنی در ایشان تقویت می شود. شکوفایی تمدنی که همراه با ثروت و قدرت است، آدمی را دچار جنون خود برتربینی می کند و سرمست می شود و خوشگذرانی را برای مصرف ثروت بی پایان خویش راه درمان می شناسد. ثروت زیاد، موجب می شود تا شخص به زندگی عادی دلشاد نشود، بلکه بخواهد تا با ثروت خویش عیش و نوش خود را افزایش دهد. لذا در تفریح و سرگرمی راه افراط را می پیماید و اندک اندک تفریحات عادی، او را شاد و سرمست نمی کند. از این رو به دامن خوشگذرانی می افتد و سرمست از باده ثروت و قدرت، همه اصول اخلاقی و هنجاری را زیرپا می گذارد و خدا را بنده نمی شود و بدین ترتیب راه هلاکت و سقوط را برای خود هموار میسازد. از نظر قرآن، چنین رفتاری همان سرمست شدن است که غفلت، نتیجه طبیعی و سقوط، پیامد نهایی آن می باشد. (شعراء941 مجمع البیان، ج7و 8، ص312)
4- حزب گرایی : از دیگر عوامل سقوط انسان از دایره انسانیت و کمال، گرفتار شدن به دسته بندی های حزبی و جناحی است. افراد برای حفظ منافع گروه و حزب و جناح خویش، حقایق را نادیده می گیرند و به سادگی از مرز راستی می گذرند و دروغگویی را جانمایه رفتار و کردار خویش می سازند. اصولاً همه انسان ها، گرایش به جمع و اجتماع دارند، ولی گاه این اجتماع گرایی به شکل حزب گرایی درمی آید که منافع حزبی را بر حقایق و منافع عمومی چیره می سازد. به طوری که شخص برای رضایت حزب و منافع حزبی، حقایق را فدا می کند. خداوند یکی از صفات اقوامی که هلاک شدند را حزب گرایی ایشان برمی شمارد که بیانگر آن است که حزب گرایی به این مفهوم تا چه اندازه می تواند اسباب سقوط آدمی و جامعه را فراهم آورد. (ص، 21 و 31 و نیز غافر، 30 و 31)
5- قدرت و ثروت : قدرت و ثروت مادی از دیگر عوامل سقوط فرد و جامعه است که در آیات69 و0 7 توبه و 11 تا3 1 ص به آن توجه می دهد. بنابراین انسان ها می بایست مواظب و مراقب باشند که قدرت و ثروت ایشان موجبات سقوط آنان را فراهم نیاورد؛ زیرا همان عامل تکامل و شکوفایی استعدادهای انسان و جامعه، می تواند در نقش شمشیر دو لبه عمل کند و موجبات سقوط شخص و یا جامعه را فراهم آورد.
6- طغیانگری و فسادگری: از دیگر عوامل سقوط آدمی طغیانگری و عبور از حدود قانونی و اخلاقی است که به اشکالی چون ظلم و ستم بروز می کند و زمینه فساد و تباهی در فرد و جامعه را فراهم می آورد. خداوند در آیاتی از جمله 5 حاقه و 9 و 11 فجر و ۶۱و ۶۷ هود به طغیان و ظلم به عنوان عوامل تباهی و نابودی و سقوط قوم ثمود اشاره می کند و از مردم می خواهد تا از این مسأله عبرت گیرند و راه ایشان را نپیمایند؛ زیرا طغیان، فساد در همه زمینه ها را موجب می شود و انسان و جامعه را از انسانیت خود خارج می سازد و به شخص اجازه نمی دهد تا درک درستی از حقایق هستی داشته باشد و تصمیم درست نسبت به مسایل اتخاذ کند. (شعراء، آیات۱۴۱تا ۱۵۳و فجر، 9و ۱۲) اینها تنها نمونه ها و گوشه هایی از عوامل سقوط آدمی از اوج انسانیت است. با مراجعه به قرآن می توان عوامل و علل دیگری را شناسایی کرد. البته آنچه در اینجا بیان شد، مهم ترین و اساسی ترین علل و عوامل سقوط و تباهی انسان ها و جوامع بشری بود که در قرآن بیان شده است. باشد با پرهیز از همین علل و عوامل، خود را همچنان در اوج نگه داریم و با بهره مندی از ایمان و عمل صالح به عنوان دو بال پرواز، همه اسمای حسنای الهی سرشته در ذات خویش را فعلیت بخشیده و تا اوج خدایی و متاله شدن پرواز کنیم.
عوامل فریب حضرت آدم(ع) با وجود اینکه پیامبر خدا بود و از ملکه عصمت و دوری از هوای نفس برخوردار بود چگونه شیطان توانست او را وادار کند از درخت ممنوعه ای که خدای متعال از آن نهی کرده بود، تناول کرده و فریب شیطان را بخورد؟ براساس آیات قرآن شیطان با روشی بسیار فنی و پیچیده مبتنی بر روان شناسی انسان، با حضرت آدم و حوا تعامل نمود و توانست حضرت آدم را وادار به تناول از درخت ممنوعه نماید. و این هشداری است برای امروز ما که ممکن است سالها در وادی تهذیب نفس و کسب اخلاق حسنه و فضایل گام برداریم اما در مواجهه با همان فرمول و سازو کاری که شیطان با حضرت آدم بکار گرفت، معلوم نیست بتوانیم سربلند و موفق بیرون بیاییم. نکته ای که در اینجا قبل از بیان عوامل فریب لازم است متذکر شویم این است که خطای حضرت آدم از باب عصیان و گناه در برابر خداوند نبود، بلکه از مصادیق ترک اولی به حساب می آید. زیرا آنجا عالم تکلیف نبود و نهی خداوند ارشادی بود. اما در اینجا عوامل و راهکارهایی را که شیطان برای اغوا و فریب حضرت آدم بکار گرفت براساس آیات قرآن به شرح زیر ارائه می نماییم.
1- تکامل طلبی یکی از ویژگی های فطری انسان گرایش به تکامل و تعالی است. شیطان از همین ویژگی سوءاستفاده کرد و گفت: ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین. (اعراف-20) نهی خدا از خوردن میوه این درخت، به خاطراین است که اگر بخورید، ملائکه می شوید! من شیطان، سابقه ام از تو آدم و حوا بیشتر است. هر کسی از این درخت خورد، ملائکه شد! خدا خواست آدم خلق کند برای کره زمین انی جاعل فی الارض خلیفه و به شما گفت که از این درخت نخورید و اگر بخورید اشکالی ندارد و شما هم ملک می شوید و خدا دوباره آدم دیگری خلق می کند! در اینجا سؤال این است که آیا ملک شدن بد است؟ آیا ملک شدن گناه است؟ جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شدن، چه گناهی دارد به خصوص اینکه آدم آن مقام بالای ملائکه را دیده بود که سراسر عقل و نورند. از این رو قصد سرپیچی و نافرمانی خدا را نداشت بلکه حس تکامل یابی داشت و شیطان از این زاویه وارد شد و توانست او را به خوردن درخت ممنوعه مجاب نماید
2- حب جاودانگی انسان براساس فطرت خود دوست دارد جاودانه باشد و در نهاد و ضمیر ناخودآگاه همه ما این گرایش و حب به جاودانگی وجود دارد. به همین دلیل است که با عواملی که بقا و حیات ما را تهدید میکند به شدت مبارزه می کنیم و از تصور فنا و نابودی خود نفرت داریم. جد ما حضرت آدم نیز دارای این خصلت بود و حب جاودانگی او سبب شد که راهکار شیطان برای جاودانه شدن را با خوردن درخت ممنوعه بپذیرد. او تکونا من الخالدین (اعراف20) یا اینکه هر دوی شما در اینجا جاودانه باشید!
3- زودباوری شیطان برای نشان دادن حسن نیت ظاهری خود، برای آدم و حوا قسم می خورد و خود را از زمره نصیحت کنندگان مینامد. و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین(اعراف-21) شیطان برای آدم و حوا قسم خورد که آن دو حرفی که برایتان زدم از سر خیرخواهی بود. آری شیطان چهره ای ظاهرالصلاح و خیرخواهانه به خود گرفته و می گوید: قصد جهنم بردنتان را ندارم، غرض من نصیحت است. آدم و حوا که تا به حال دروغ از کسی نشنیده بودند، به همین جهت باورشان شد و فریب اغوای شیطان را خوردند.
4- حب ریاست حب جاه، مقام و ریاست نیز از جمله گرایش های فطری انسان است. و هر کسی دوست دارد به ریاست و مقامی دست پیدا کند که هیچ گاه از بین نرفته و غیرقابل زوال باشد. شیطان در اینجا نیز زاویه ورود را پیدا کرد و حضرت آدم را به ریاستی دعوت کرد که هیچ گاه از بین نرفته و صبغه همیشگی و پایدار دارد. فوسوس الیه الشیطان، قال یا آدم هل ادلک علی شجره الخلدو ملک لایبلی(طه120) پس شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت ای آدم آیا می خواهی تو را به درخت جاودانگی و پادشاهی و ریاستی که تمام شدنی نیست راهنمایی کنم؟ از این آیه نیز استفاده می شود که منظور از ملک لایبلی یک ریاستی است که تمام شدنی نیست. انسان خواهان ملک است، خواهان دارایی و ریاست است و این هم چیز بدی نیست بلکه گاهی مقدس نیز است. حضرت حجت(عج) انتظار می کشد تا یک زمانی زمامدار عالم شود. حضرت علی(ع): اگر زیربار خلافت می روم، فقط به این دلیل است که حق مظلومی را بگیرم یا ظالمی را عقاب کنم. بنابراین شیطان باتوجه به این ویژگی های خلقتی انسان که به تکامل خواهی، جاودانگی، خیرخواهی و فرمان روایی گرایش دارد، توانست از این چهار راهکار برای اغوا و فریب حضرت آدم و حوا وارد شده و او را وادار نماید تا از شجره ممنوعه تناول کند.
عواقب وحشتناک فرافکنی مگر شیطان گناه نکرد؟! چرا، نافرمانی خداوند متعال را کرد و به آدم سجده نکرد. مگر آدم(ع) گناه نکرد؟ گفت: چرا، ترک اولی کرد و با وجود اینکه خداوند به او سفارش کرده بود که از درخت ممنوعه نخورد، فریب شیطان را خورد و… پس دلیل آن چیست که شیطان با اینکه پیشینه عبادت چندین هزار ساله داشت و در میان ملائک حضور یافته بود و… به لعنت ابدی گرفتار شد اما آدم با وجود اینکه چنین پیشینه ای نداشت بخشیده شد؟! هر دو، گناه کرده بودند، حضرت آدم(ع) پس از آن که ترک اولی کرد، پشیمان شد و متواضعانه مسئولیت اشتباه خود را پذیرفت و خالصانه به درگاه خداوند متعال توبه کرد و گفت: ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین پروردگارا! ما به خودمان ستم کردیم؛ و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود. پشیمانی از گناه، پذیرفتن مسئولیت آن و عدم اصرار بر آن و نیز جبران گناه با توبه و انابه و کارهای خوب، موجب شد که آدم و حوا، مستحق بخشش شوند. اما شیطان پس از اینکه نافرمانی خداوند متعال کرد به جای آنکه این روش عقلانی را در پیش بگیرد، روش نفسانی فرافکنی را پیشه ساخت و احمقانه و متکبرانه گناه نافرمانی خویش را به گردن خداوند سبحان انداخت و خطاب به حضرت احدیت گفت فبما اغویتنی لاقعدن لهم صراطک المستقیم. ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و ان شمائلهم و لاتجد اکثرهم شاکرین. اکنون که تو مرا گمراه کردی!! من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم . سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از سمت چپ آنها ، به سراغشان می روم و (چنان می کنم که) بیشتر آنها را بنده و شکرگزار نخواهی یافت بنابراین خود را بدبخت کرد.
منبع : http://m3657z.blogfa.com/post-1758.aspx