پايان تاريخ يا بحران ايدئولوژي

پايان تاريخ يا بحران ايدئولوژي

علیرضا سمیعی اصفهانی[1]

یعقوب کریمی منجر موئی[2]

چكيده:

مقوله” پايان تاريخ” در تمام اعصار و زمانها مورد توجه بشر بوده است.از زماني كه انسان فلسفيدن را آغازيد ودر كُنه جهان غور و معنا نمود فرجام دنيا مورد عنايت او بوده است .از سوی دیگر افراد بشر و بویژه حکومت ها از دیرباز در چارچوب جوامع مختلف جهت مدیریت تضادهای اجتماعی- سیاسی، ایجاد یکپارچگی و ادغام اجتماعی ،مشروعیت بخشی به نظام سیاسی و پیشبرد برنامه های اقتصادی همواره خود به نوعی ایدئولوژی متوسل شده اند. با این حال سده بیستم به علت تبلور آموزه ها ومکاتب سیاسی متعددی مانند لیبرالیسم،سوسیالیسم، مارکسیسم،آنارشیسم، توتالیتاریسم ( در قالب سه گانه های نازیسم ،فاشیسم وکمونیسم) فمینیسم،اکولوژیسم و… از این حیث عصر و عرصه جدال و هماوردی ” ایدئولوژی ها” بوده است.حال بنظر مي رسد با تحولاتی مانند فروپاشی نظام كمونيسم اتحاد شوروی و فروکش کردن منازعات ایدئولوژیکی بین شرق و غرب در پايان قرن بيستم افرادي چون فرانسيس فوكوياما با سرمستي هر چه تمام تر از” پايان تاريخ” و پيروزي ليبراليسم غربي درآغاز هزاره سوم خبر داده و ساموئل هانتينگتون نيز از طرح “برخورد تمدن ها” در قرن پيشاوري سخن به ميان مي آورد. بر این اساس در نوشتار حاضر برانیم تا ابتدا به معرفی اجمالی برخی از مکاتب وآموزه های سیاسی درقرن بیستم اشاره نموده،سپس دو نظريه پايان تاريخ فوكوياما و برخورد تمدنهاي هانتينگتون را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم و در نهایت مبحث بحران ایدئولوژی و خلاء معنویت ايجاد شده در نظام سرمايه داري كه انگیزه ای برای طرح دیدگاههایی مانند نظریه فوكوياما گردیده است را مورد بررسی قرار خواهیم داد. روش این نوشتار تبييني- توصيفي با تاكيد بر منابع كتابخانه اي- اينترنتي است.

كليد واژه ها: غرب ، پايان تاريخ ،برخورد تمدن ها، بحران ايدئولوژي ، ليبراليسم ، کاپیتالیسم

1-مقدمه:

از ابتداي خلقت آدم ابوالبشر تاكنون،از آغاز دنيا تا حال موضوع پايان آن مد نظر تمام جوامع، دولتها و افراد بوده است . طبق اسناد تاريخي اولين قومي كه در صدد پيش گوئي و پيش بيني پايان حيات دنيا بر آمدند قوم ماياي باستان بودند كه اعتقاد داشتند بر اساس تقويم نجومي و ارقام و اعداد مشهور خود دنيا در سال 2012 به پايان خواهد رسيد . سرخپوستان قپي هم معتقد بودند كه تاكنون جهان سه بار پايان پذيرفته كه اكنون در عصر پايان دوره سوم و شروع فصل چهارم حيات انسان هستيم. در سه دوره گذشته دنيا همزمان با آتشفشان- عصر يخبندان و سيل به پايان رسيد . اساطير هندي نيز همچنين اعتقاد به چرخه حيات و افول و احياء دوران دارند اما ملموس ترين پيش بيني پايان دوران مربوط به نستراداموس نقاش و هنرمند قرن 16 مي باشد كه بر اساس نقاشي هاي موجود وي اعتقاد به پايان زمان در تاريخ 21 دسامبر 2012 داشته كه در آن پيش گوئي مي گويد كه ستاره هاي دنباله دار و سنگ هاي آسماني كه داراي جرقه و آتش هستند به زمين برخورد مي كنند. انديشمندان و متفكران ديگري چون هگل، داروين، نيوتن، ماركس و… نيز به مبحث پايان تاريخ پرداخته اند. هگل معتقد بود تاريخ خط مستقيمی دارد كه با سپري كردن چند ايستگاه ،با دولت پروس به پايان مي رسد،به طوری که فوكوياما مفهوم تاريخ را از هگل وام گرفته است .اسحاق نيوتن با اعداد و ارقام پايان تاريخ را در سال 2060 ميلادي جستجو مي كرد. ماركس معتقد به تقسيم دوران به برهه هاي مختلفي از كمون ها تا پايان دوران كه به كمونيسم ختم مي شود و آمال و آرزو ماركسيست ها مي باشد و سعادت بشري را در كمونيست پيش بيني نمود. اما صريح ترين اظهار نظر در خصوص پايان تاريخ از سوي فرانسيس فوكوياما دانشمند امريكائي ژاپني الاصل در سال 1989 بيان گرديد سپس ساموئل هانتينگتون نظريه برخورد تمدنها را مطرح كرد مي توان گفت در غرب دو نظريه عمده در خصوص روند تاریخ يكي خوشبينانه و ديگري هشدار دهنده ارائه شده است . نظريه نخست به پيروزي غرب در جنگ سرد معتقد است و پايان تاريخ و ختم تضادهاي ايدئولوژيك و تفوق ليبرال دموكراسي غربي در تمام كره خاكي را نويد مي دهد . نظريه دوم روزهاي شادماني غرب را زودگذر مي بيند و درباره خطر دشمن موهوم در غالب روياروئي و برخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدار مي دهد.

فرانسيس فوكوياما طراح نظريه” پايان تاريخ” معتقد است ليبرال دموكراسي شكل نهائي حكومت در جوامع بشري است.تاريخ بشريت نيز مجموعه اي منسجم و جهت دار است كه بخش اعظمي از جامعه بشري را بسوي ليبرال دموكراسي سوق مي دهد.فوكوياما ابراز مي دارد پايان تاريخ زماني است كه انسان به شكلي از جامعه انساني دست يابد و در آن عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود. و بشر امروز به جائي رسيده است كه نمي تواند دنيائي متفاوت از دنياي كنوني را تصور نمايد.در ابتداي امر برخي از تحليل گران نظريه پايان تاريخ را نظريه اي بديع و مهم توصيف نمودند.ليكن تحولات شتابان در عرصه بين الملل بويژه ناسيوناليسم افراطي،درگيري هاي قومي،مذهبي و منطقه اي و حركت هاي اسلام خواهي در پاره اي از كشورهاي اسلامي بویژه تحولات جدید درخاورمیانه موسوم به بیداری اسلامی اين نظريه را سست می کند. نظريه هشدار دهنده هانتينگتون با عنوان” برخورد تمدنها” نیز در پاسخ به اين پرسش كه آيا جنگ سرد را مي توان اتمام مناقشات سياسي،استراتژيك و ايدئولوژيك تفسير كرد، نظريه برخورد تمدنها را مطرح مي كند. هانتينگتون دنيارا به چهار حوزه تمدني اصلي تقسيم مي كند:تمدن غرب مسيحي،تمدن اسلامي،تمدن كنفوسيوسي و تمدن هندويي ديگر تمدنها كوچكتر از نظر او عبارتند از: تمدن امريكاي لاتين،تمدن افريقائي،تمدن ارتدكسي و تمدن بودايي ژاپني ولي درمنازعه بين تمدنها اولويت را به تمدن اسلام و غرب و كنفوسيوس مي دهد.یا این وجود امروزه نقد های فراوانی بر این دونظریه وارد شده است وشواهد تاریخی نیز تاکنون خلاف این ادعاها راثابت کرده است.حال با توجه به توضیحات فوق پرسش اصلی نوشتار حاضر این است که آيا تاریخ اساساً داراي پايان است و اگر هست پايان آن چگونه خواهد بود ؟ آیا ماشاهد پایان ایدئولوژی ها خواهیم بود ؟آیا این همه هیا هو ناشی ازخلاَ ایدئولوژیک حاکم بر جوامع غربی است یا واقعا در شرایط پایان تاریخ به سر می بریم ؟ فرضيه یا پاسخ احتمالی ما این است که به نظر مي رسد نظام ليبرال دموكراسي غربي باتوجه به فرو نشستن منازعات ايدئولوژيكي بين دو بلوک شرق و غرب وهمچنين تحولات داخلي جوامع غربي دچار نوعي خلاء يا بحران ايدئولوژي گشته است وارائه تز پايان تاريخ درراستاي توجيه وضع موجود مي باشد.

.لذا ما دراین پژوهش ابتدا به برخی از مهمترین ایدئولوژی های تاثیرگذار در سده بیستم اشاره خواهیم کرد، سپس نظريه پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما و نظريه برخورد تمدنهاي ساموئل هانتينگتون را كه متعاقب آن مطرح گرديده مطرح و نقدخواهیم نمود.

2- تعريف مفاهيم :

1-2 .پايان تاريخ[3] :

پايان تاريخ درمعناي اخص آن عنوان نظريه اي است كه فرانسيس فوكوياما درسال 1989 مطرح نمود كه در آن بر پيروزي ليبراليسم غربي بر ديگر ايده ها ونظرات تاكيدکرده ومعتقد است پس ازفروپاشي نظام كمونيستي عملاً دنياي كنوني توان رقابت با اين نظريه را ندارد و اين نظريه چه در مقام اجرا و چه در تئوري توان پاسخگويي به خواسته های انسان را داراست. اين نظريه درفضایي مطرح گرديد كه نوعی خلاء تئوريك برمجامع علمي حاكم بود . اما ديگر معناي پايان تاريخ به معني عمومي آن یعنی درصدد تعريف مقصد نهایی براي جهان و تعيين تكليف حقيقي براي دنيا وانسان است كه دراديان الهي از آن به آخر زمان تعبير گرديده است.

2-2. برخورد تمدنها[4] :

برخورد تمدنها عنوان نظريه اي است كه توسط ساموئل هانتينگون درسال 1993 درنشريه فارين افيرز مطرح گرديد و در آن از هشت تمدن نام مي برد و خطر جدي براي تمدن غرب، ابتدا تمدن اسلام سپس تمدن كنفوسيوسی خوانده شده وصاحب نظريه معتقد است بايد از همگرايي دوتمدن اخير جلوگيري كرد درنهايت مي توان گفت كه اين نظريه يك نظريه هشدار دهنده براي غرب است درصورتي كه نظريه پايان تاريخ يك نظر خوش بينانه بود كه پايان تاريخ را از آن غرب مي دانست نظريه برخورد تمدنها برمحور تفاوتهاي فرهنگي درتمدنها تمركز دارد.

3-2 .غرب :

در اينجا به معناي گروه منسجم و به هم پيوسته اي است كه داراي فرهنگ ، هنر ، تمدن و پيشينه نزديك بهم مي باشند اين ادعا كه غرب يك تمدن واحد است بسيار گزاف وغير ممكن است چرا كه تفاوتهاي زيادي در بين اجزاي اين فرهنگ وتمدن تا كنون متبلور گرديده لذا در اين نوشتار از غرب در مقابل ديگر تمدنها استفاده گرديده كه نوعاًفرهنگي كمابيش مشابه دارند . غرب شامل كشورهاي اروپايي و امريكاي شمالی است كه اكنون از آن به عنوان كشورهاي شمال درمقابل جنوب يا جهان سوم قبلي ياد شده است

4-2. ایدئولوژی:

از نظر ساخت لغوی واژه ای است مرکب از دوجزء ایده و لوژی که ایده به معنی اندیشه ، تصور ، عقیده ،نظر ،آگاهی و غیره است و لوژی که بصورت پسوند امروزه معمولاً به معنی دانش و شناسایی بکار می رود و معرف علم است مانند سوسیو لوژی (جامعه شناسی ) پسیکولوژی ( روانشناسی ) و … بنابراین ایدئولوژی نیز از نظر ساختمان لغوی مرادف با دانش و شناخت عقیده یا بطور خلاصه عقیده شناسی است . شاید کوتاه ترین تعریفی که برای ایدئولوژی بتوان ارائه داد آن است که بگویم ایدئولوژی نوعی خود آگاهی است. تعريف دیگر آن است که ایدئولوژی را سیستمی از ایده ها و قضاوتهای روشن و صریح وعموماً سازمان یافته ای بدانیم که موقعیت یک گروه یا جامعه را توجیه و تفسیر می نماید . این سیستم با الهام ، تاثیر پذیری شدید از ارزشها ، جهت یابی معین و مشخصي را برای کنشهای اجتماعی آن گروه یا جامعه پیشنهاد می نماید و ارائه می دهد . بنابراین براساس تعریف فوق ایدئولوژی در درون فرهنگ به عنوان مجموعه ای کاملاً بهم پیوسته ، هماهنگ و سازمان یافته از ادراکات و ارائه کننده نظرات محسوب می گردد و به همین دلیل می توان از آن به عنوان یک سیستم نام برد و از طرف دیگر با درنظر گرفتن طبیعت وجوهر آن که تجلی بخش نظرات است.(www.tahoorkotob.com.)

ایدئولوژی به عنوان ابزار کنش تاریخی نیز محسوب می گردد . در نهایت می توان گفت ایدئولوژی یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق می باشد و چیزی که بشر را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر وباید ونباید برای او می گردد و در معنا عام و خاص بکار برده می شود ،اگر درمعنای عام بکار رود مترادف مکتب می باشد و مجموعه رهنمودهای کلی مکتب را چه در بعد اندیشه و چه دربخش عمل در برمی گیرد اگر درمعنای خاص بکار رود تنهابخشی ازمکتب را که به رفتار انسان و دستور العمل های باید و نباید ها مربوط میشود در این صورت درمقابل جهان بینی خواهد بود . (www.tahoorkotob.com.)

5-2. بحران(ايدئولوژي):

تعريف بحران به سادگی امکان پذیر نیست ، زیرا در پنجاه سال گذشته علی رغم مطالعات زیادی که درباره بحران انجام شده ولی این تلاشها نه تنها موجب ارائه تعریف شفافی از این مفهوم نشده بلکه آنرا پیچیده تر ساخته است . به علاوه انتظار از واژه بحران برای اطلاق برپدیده های مختلف و تبیين هدف های متفاوت بر پیچیدگی این مفهوم افزوده است و ارائه تعریف جامع از آن را دشوار نموده است ،اما دشواری در تعریف بحران مانع از ارائه تعریف نسبی از آن نمی شود . برخی از دانش پژوهان ،بحران را درمعنا فشار ،اضطراب ،فاجعه ، خشونت ، فرصت خطرناک یا خشونت احتمالی به کار می برند

علوم اجتماعی بحران را اختلال شدید جمعی دربهم ریختگی تعادل گروهی می بیند که در آن عناصر جامعه هماهنگی خود را از دست می دهند . درحوزه پزشکی این مفهوم به عنوان بروز وضعیتی نامساعد در ارگانیسم بدن است درعرصه سیاست بحران به معنا هنگامه ای است که منش ونهادهاي ملي بطور جديد تهديد مي شوند. بعنوان مثال ميلرو وایسکو از بحران چنین تعريفی دارند: موقعیت کوتاه مدت و حاد است ،البته گاه طول مدت آن نامشخص خواهد بود .

اما علاوه بر تعريف بحران اين واژه بارها دركنار واژه ايدئولوژي كه قبلا به تعريف آن پرداخته ايم بكار مي رود كه مي توان گفت بحران ايدئولوژي همان فقدان یا ضعف ايدئولوژي حاکم خواه در چارچوب یک جامعه خاص و یا در عرصه روابط بین المللی میباشد.این وضعیت به طور مشهودی پس از جنگ سرد بر فضاي جامعه غربي حاكم گرديده است . غرب كه مدتها ايده كمونيسم را طرف مقابل خود مي ديد با فروپاشي آن دچار نوعي سرگشتگي وخلاء ايدئولوژيك گرديده واز طرفي اضمحلال دروني ليبراليسم غربي كه بحران معنا ورکودهاي اقتصادي بخشي از آن است باعث گرديد كه در اين فضاي خالي از رقيب، نظريه پايان تاريخ مبني بر پيروزي ليبرال دمو كراسي غرب متبلور گردد.

 

3- سده بیستم ؛ معرکه ایدئولوژی ها

 

سده بیستم دوره تغییرات اساسی در تمام زوایای زندگی بشر بالاخص در حوزه سیاسی بوده است.در این مقطع دنیا با وقوع جنگهای بزرگ و خانمان سوز دست به گریبان بود و امپراتوری های سده های گذشته فروپاشی شدند و بازار سرمایه داری در سطح جهانی گسترش پیدا نموده و جنبش های انترناسیونالیستی به وجود آمده و آگاهی از شکاف میان کشورهای پیشرفته صنعتی و کشورهای عقب مانده رو به افزایش گذاشته در این دوران جنگ سرد ایدئولوژیک میان قطبهای قدرت بین المللی را شاهد بودیم و تاسیس سازمانهای بین المللی در این قرن صورت پذیرفت.

اما شاید مهمترین ویژگی سده بیستم پیدایش و هماوردی ایدئولوژی های سیاسی مختلف باشد سده بیستم مأمن ایدئولوژی ها یی مانند مارکسیسم، لیبرالیسم ، فاشیسم ،آنارشیسم و دیگر مکاتب فکری بوده است . همان طورکه می دانیم ریشه­ی تمامی این مکاتب فکری به قبل از قرن بیستم بر می گردد اما با تسامح می توان ظهور و پیدایش این ایدئولوژیها و مکاتب را در قرن بیستم تعریف نمود. ایدئولوژی های متبلور شده در قرن بیستم آثاری از جنبه ی مادی و معنوی بر جهان گذاشته بطوری که دو جنگ جهانی با آن همه ابعاد و گستردگی بر دنیا تحمیل نموده اند و مکاتب فکری این قرن به علت نقض دانش بشری نتوانستند انتظارات جامعه ی بشری را در زمینه های مختلف بر آورده سازند . از دل اندیشه ی مارکسیسم نظام شوروی کمونیستی بیرون آمد که با تمام تبلیغات گسترده که کمونیست ها و سوسیالیست های متعصب آمال و آرزو های خود را در آن می پروراندند از درون مضمحل گردید و دیدگاه و مکتب فکری فاشیسم نیز آلمان هیتلری را پرورش داده که به مدد این ایدئولوژی جنگ جهانی دوم همراه با فجایع عظیم آن به جامعه بشری تحمیل گردید . دیگر مکتب فکری که جامعه­ی جهانی با آن دست و پنجه نرم می کند دیدگاه فکری و ایدئولوژی لیبرالیسم است که به گفته ی خود غربی ها از قبیل والرشتاین، واضع نظام جهانی در سال 2020این مکتب فکری نیز به بن بست خواهد رسید اما سه نکته مهم در خصوص ایدئولوژی های حاکم در قرن بیستم باید مد نظر قرار گیرد:

اول اینکه این ایدئو لوژی ها همگی زائیده تفکر غرب است پس نمی تواند نسخه ای تمام عیار برای دیگر نقاط جهان باشد. دوم این که این مکاتب فکری همگی زائیده فکر بشری است و هیچ کدام بواسطه ی نقص نسبی دانش بشری نمی تواند کامل و جامع باشد . نکته آخر اینکه هیچکدام از این مکاتب فکری علی رغم ادعاهای خود نتوانستند سعادت بشری را تضمین نمایند. و وعده هایی که این مکاتب فکری در خصوص جامعه وفور و اشتراکی بودن منابع داده بودند هیچکدام محقق نگردید و چنان که می بینیم جامعه ی جهانی هنوز که هنوز است با این مکاتب و اثرات آن دست به گریبان است که بحران و رکود اقتصادی فعلی در غرب،خود شاهدی بر این مدعاست .

در ادامه به شرح اجمالی برخی از مهمترین و تاثیرگذارترین مکاتب فکری وایدئولوژی های سده بیستم خواهیم پرداخت :

1-3.لیبرالیسم :

در قاموس سیاسی لیبرالیسم فلسفه ایست مبنی بر اعتقاد به اصل آزادی که در رنسانس و همچنین اصلاح دینی نهفته است. (بوکوک و دیگران 1995،ص475)

واژگان iberalism (لیبرالیسم) به عنوان آموزه libral   لیبرال که منظور فرد معتقد به آزادی خواهی است از واژه liberteh لاتین اشتقاق یافته اند . گاه واژه freedom نیز در متون به معنای آزادی به کار می رود . (قادری 17،1380) .می توان گفت لیبرالیسم از ابتدا کوشش فکری به منظورتعیین حوزه خصوصی در برابر اقتدار دولتی بوده است. و به عنوان ایدئولوژی سیاسی از حوزه ی جامعه­ی مدنی در برابراقتداردولت دفاع می کند و بنابراین از دولت مشروطه و مقید به قانون و آزادی های فردی و حقوق مدنی بویژه مالکیت خصوصی دفاع می کند . بر طبق اصول لیبرالیسم حق دولت برای دخالت   در زندگی خصوصی و مدنی باید با قیودی نیرومند و مشخص محدود گردد. آزادی فردی و محدود کردن قدرت دولت به عنوان دو اصل اساسی لیبرالیسم گرچه مکمل یکدیگرند ، گاه با هم تعارض پیدا می کنند .به این معنی که گاه حفظ و توسعه حوزه ی آزادی فردی منوط به دخالت دولت می شود از همین رو عنوان دمکراسی به عنوان تحقق لیبرالیسم، در عمل متضمن حمایت از دخالت های دولت در حوزه های اقتصادی و اجتماعی بوده است.(بشیریه،12،1376)

ا.ز دیدگاه فلسفه سیاسی ،لیبرالیسم در معنای وسیع آن ، فلسفه افزایش آزادی فردی در جامعه تا حد ممکن است و دشمن اصلی آن تمرکز قدرت است که بیشترین آسیب را به آزادی فردی می رساند. از دیدگاه لیبرالی فرد بر جامعه و مصلحت فردی بر مصلحت اجتماعی اولویت دارد .در حقیقت لیبرالیسم نه تنها ایدئولوژی سیاسی بلکه نوعی راه زندگی است .به این معنا ،لیبرالیسم از آغاز همزاد و همراه سکولاریسم جدا انگاری دین از دولت ،مدرنیسم یاسنت ستیزی ، فلسفه ی اختیار یا جبرستیزی بازار آزاد رقابت کامل ، فرد گرایی،مشارکت سیاسی، نظام نمایندگی، عقل گرایی، ترقی خواهی و علم گرایی بوده است. (پیشین،ص14)

از نظر تاریخی لیبرالیسم به معنای وسیع آن نخست در مقابل سلطه ی مذهبی و سپس در برابر سلطه­ی سیاسی حکام خودکامه پدید آمد . مقابله آن با سلطه ی مذهبی کلیسا آن را با جنبش ملی گرایی اولیه نیز عجین ساخت .با این حال لیبرالیسم با خود کامگی حکام مطلقه نوساز و ملی گرا و ضد کلیسا نیز به مقابله برخاست . مهمترین خواست لیبرال ها در مقابل حکام مطلقه محدود کردن قدرت آنان به قانون بود که عمدتاً از طریق انقلابات حاصل شد و در اسناد مهمی چون منشور حقوق انقلاب شکوهمند 1688 انگلستان ،اعلامیه استقلال 1776امریکا و اعلامیه­ی حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه در 1789 تجلی یافت.(پیشین،ص 15)

لیبرالیسم با توجه به قرابت آن با محافظه کاری درطول تطور تاریخی خود دچار تحولات گوناگونی بوده و همواره خاصیت خودترمیم کن داشته است . اگر چه اندیشه های مارکس و مارکسیم و تمام شقوق آن کاستی و نواقص لیبرالیسم را آشکارنمود اما شواهد حاکی از آن است که یکی از عوامل قوام اندیشه لیبرالیسم تا کنون دیدگاه مارکس بود چرا که از نظر مارکس پس از طغیان پرولتاریا انقلاب اجتماعی اتفاق می افتد و صورت بندی اجتماعی تغییر می یابد لذا لیبرالیسم با توجه بیشتر به طبقه ی کار گر وبا تشکیل دولت های رفاهی در غرب توانست خود را از بحران های جدی برهاند .

غرب و لیبرالیسم غربی تا کنون چندین بحران را پشت سر گذاشته است از جمله­ی این بحران ها رکوداقتصادی . 1929.تا 1933و بحران ورکود اقتصادی فعلی که دامن گیر وال استریت گردیده است. اما این دو چالش یک تفاوت عمده با هم دار ند، اگر چه هر دو بحران به علت مشکلات اقتصادی و ناهماهنگی در اقتصاد ایجاد گردیده است اما بحران فعلی لیبرالیسم علاوه بر رکورد اقتصادی در حوزه ی معنایی این اندیشه ی سیاسی و مکتب فکری رخ داده است .چراکه تفکر لیبرالیسم نه تنها در رسیدن به جامعه وفور اقتصادی ناکام گردید بلکه در نهایت این مکتب به استیصال و بیچارگی قشر ضعیف جامعه وا فزایش های مالیاتی و هزینه بیمه های تامین اجتماعی و بیکاری توام با از دست دادن منازل مسکونی بعلت بدهی بانکی برای شهروندان غربی انجامیده است .جنبش اخیر ضد وال استریت نماد آشکار مخالفت های گسترده در اکثر کشور های غربی با فلسفه لیبرالیسم و سیستم سرمایه داری است.

2-3. مارکسیسم :

یکی ازپرآوازه ترین آموزه هاومکاتب فکری قرن بیستم مارکسیسم است.مارکسیسم دارای شعبات وتقسیم بندی های متفاوتی است که پرداختن به تمام تقسیمات آن دراین مقال میسرنمی باشد.مارکسیسم تنهاایدئولوژی است که به نام فردخاصی که واضع آن بوده است نام گذاری گردید.

بحث پیرامون اندیشه ی مارکس رامی توان حول سه محوراصلی تقسیم نمود.محوراول: رابطه میان اندیشه ی هگل ومارکس رابازمی نمایدونشان می دهدکه مارکس چه نکاتی راازهگل وام گرفت.محوردوم: نگاهی به برداشت ماتریالیستی،ازتاریخ است وهدف آن بیان فلسفه ی تاریخ مارکس می باشد.سومین محور:دربرگیرنده ی عقایداقتصادی مارکس است که درکتب سرمایه وتئوری های ارزش اضافی اومطرح گردیده است.(صادقی،44،1376)

مارکسیسم به شکل رایج ومتعارف آن به مراحل پنج گانه ای قائل می شود که شامل کمون اولیه ، برده داری،فئودالیته ،بورژوازی وسرانجام سوسیالیسم منجر به کمونیسم است.خودمارکس ازشیوه های دیگرازجمله شیوه ی تولیدآسیائی سخن به میان می آورد. مارکسیسم طی یکصدسال گذشته تاثیرگسترده ای برتاریخ واندیشه ی غربی وجهانی گذاشته است.انقلاب روسیه برپایه تعبیری ازمارکسیسم،به نوسازی وصنعتی کردن بخشی ازجهان انجامید.درغرب نیزدولت رفاهی تااندازه ای تحت تاثیرگسترش جنبشهاواندیشه های سوسیالیستی ورادیکالی پدیدآمدکه خودازطریق مارکسیسم درقرن بیستم جان تازه ای گرفتند.(بشیریه،21،1376).درطی قرن بیستم انواع گوناگونی ازمارکسیسم پدیدآمدکه دربیشترمواردحتی ازحدودمقصودخودمارکس نیزفراترمی رفت.ازاین تقسیم بندیهامی توان به مارکسیسم ارتدوکس،تجدیدنظرطلبی درمارکسیسم،مارکسیسم انقلابی،لنینیسم،مارکسیسم فلسفی، مارکسیسم انتقادی،مارکسیسم ساخت گراو…اشاره نمود.

درنهایت می توان گفت تعبیرهای متفاوت ازاندیشه­ی مارکس تااندازه ای درابهامات موجوددراندیشه خود مارکس ریشه داردوتااندازه ای نیزحاصل تاثیرتحولات ومسائل اجتماعی وسیاسی قرن بیستم برمفسران آن اندیشه بوده است. مارکس برآن بودکه مجموعه­ی روابط تولیددرهرعصری زیربنایی راتشکیل می دهدکه براساس آنها روبناهای سیاسی وایدئولوژیک قرارمی گیرد.منظورازروابط تولید،شیوه­ی سازماندهی به تولید اجتماعی ووسایل وابزارهای لازم برای آن است.امادرهرعصری سرانجام نیروهای تولید از روابط تولیدپیشترمی رودودرنتیجه، تضادوانقلاب اجتماعی رخ می دهد.درعصرسرمایه داری نیزوقتی نیروهای تولیدبه عالی ترین وجه توسعه وتکامل خود دردرون روابط تولید مستقربرسند،جامعه­ی بورژوائی درنتیجه ی وقوع سلسله ای ازانقلابات فروخواهدریخت وزمینه برای پیدایش صورتبندی تاریخی جدیدی به نام سوسیالیسم فراهم خواهدآمد.(پیشین،ص400)

ایدئولوژی مارکسیسم گرچه پس ازفروپاشی شوروی دراواخرسده ی بیستم کامل ازبین نرفته ولی باسقوط شوروی به عنوان سردمداربلوک شرق که داعیه دار ایده­ی کمونیستی بود به عنوان یک ایدئولوژی منفعل درصحنه ی بین الملل مطرح گردیدوباتغییراتی که درکشورهایی چون چین و…پیداکرده راه برای لیبرالها هموارگردیدکه سخن ازبرتری ایده­ی لیبرالیسم به میان آورندو اظهاردارندتنهاایدئولوژی که می تواند پاسخ گوی نیازهای بشری باشد لیبرالیسم است .

3-3.آنارشیسم :

آنار شیسم که ریشه در زبان یونانی دارد در زبان لاتینی و سایر زبان‌های اروپایی با ریشه‌ی لاتینی استعمال‌شد . این واژه در اصل ترکیبیan-archos.استarchos و دیگر هموند آنarchyبه معنای تمرکز و رئیس است و با آوردنan در اصل واژه بار منفی و سلبی به خود می گیرد پس آنارشیسم را می‌توان آموزه ا‌ی معتقد به بی‌سری دانست و چون مهم ترین نهاد متبلور سر ، حکومت است، پس آنارشیسم نوعی اعتقاد به بی حکومتی است.( قادری ،6،1380) .

گرچه آنارشیسم مخالف سر سخت هر گونه حکومتی است، این مخالفت فقط به حکومت محدود نمی‌شود. آنارشیسم با دیگر نهادهایی که بتوانند مانند حکومت بر انسان‌ها سیطره پیدا کنند مخالفت می‌ورزد.(پیشین ، ص 7).

یکی ازایدئولوژی ها ی رایج درقرن بیستم که بر خلاف آموزه های مارکسیسم و لیبرالیسم که مورد توجه دانشگاهیان ومجامع علمی بوده بیشتر مورد توجه غیره دانشگاهیان و رمان نویسان است آنارشیسم است . مردم عامه وقتی واژه ی آنارشیسم را می شنوند مفهوم هرج و مرج طلبی را به ذهن متبادر می کنند. ولی این آموزه بیشتر با بار منفی همراه بوده و نفی کنند ی اقتدار و تمرکز است که این اقتدار و تمرکز جلوه­ی خود را در شکل نهاد حکومت عرضه می نماید .

به نظر می رسد بشر با همه ی انتقاداتش به نهاد حکومت ودولت زندگی بدون این نهاد را غیره ممکن می داند به طوری که هابز دولت را شر ضرور می داند و حتی در ادیان و مذاهب دینی به این امر صحه گذاشته شده و در جمله ای که منتسب به امیر مومنان علی (ع) است لزوم وجود حکومت مطرح گردید که می فرمایند:الناس لابد من امیر برٌ او فاجرٌ .

می توان گفت اصل مشترک آنارشیست­­‌ها و نقطه‌ی پیوند دهنده‌ی تمامی آموزه‌های آنارشیستی در نفی حکومت است. آنارشیست نمی‌تواند موافق نهاد حکومت به عنوان نهاد طبیعی باشد. نهاد حکومت از دیدگاه آنارشیسم یک نهاد تأسیسی است. به این ترتیب آنارشیسم همچون مارکسیسم نه تنها معتقد است که نهاد حکومت طبیعی نبوده و تأسیسی است بلکه معتقد است باید در انتظا­ر­ زوال و اضمحلال آن نیز باشیم.

تفاوت مکتب آنارشیسم با مارکسیسم در نحوه‌ی آغاز و انجام نهاد حکومت بر خاسته از نگرش های آنها نسبت به انسان ، فلسفة تاریخ، نیروهای موجده و نظیر آن است. به طور مثال آنجایی که مارکسیسم حکومت را تاسیسی و نهادی منطبق با تحولات در عرصه‌ی نیروها و روابط تولیدی می بیند، به همین اعتبار معتقد است که حکومت پس از پایان سیر تطوری خود به پایان راه خواهد رسید. ولی آنارشیسم به نفی حکومت در هر زمانی که امکان داشته باشد معتقد است دیگر تشابه جزئی آنارشیسم با اندیشه‌ی لیبرالیسم راست که خواهان حد اقل حکومت است، این است که این دو آموزه در بنیاد‌های فرد گرایانه مشترکند و در زمینه‌ی حکومت نیز مشترکات نزدیکی دارند، با این تفاوت که لیبرالیسم راست خواهان حد اقلی از حکومت است ولی آنارشیسم فردگرایانه همین حداقل را هم نمی‌پذیرد. (پیشین ،ص10)

4-3. فاشیسم(نازیسم):

فاشیسم آموزه‌ای حکومتی است که به وسیله‌ی قدرت مسلط موسولینی ، بر ایتالیا حاکم شد و در فاصله‌ی سال‌های1922 تا1945 دوام آورد. فاشیست از واژ ه fascio.ایتالیایی که معنای گروه و دسته را می‌دهد گرفته شده است و به کنایه به چوب دستی و عصای امپراتوران روم هم اطلاق می‌شود.(قادری ،1380 ، 138)

جنبش دیگری درسالهای1933تا1945پس از بحران اقتصادی اروپادر آلمان توسط حزب کارگری ناسیونال آلمان که به شکل مختصر به آن نازیسم اطلاق گردید بوجود آمد که می توان گفت در هر دو آموزه نشانه‌ای از نظام تمامیت خواه یا توتالیتر اجتماعی وجود دارد. از دیگر وجه تشابه دو آموزه فاشیست و نازیسم علاوه بر تمامیت خواهی جایگاه عقل در این دو نظام هاست اگرچه در نظام هگلی عقل جایگاه ویژه‌ای داشته است نظامهای فاشیست ونازیست خصلت عقل گریزی دارند. اگر در دیدگاه آنارشیستی وجود دولت قابل پذیرش نبود فاشیسم فردگرایی ومنافع فردی را محکوم کرده است وجای آن را به دولت که مظهر خود آگاهی وکلیت ملت همچون موجودی تاریخی است می‌سپارد از نظر فاشیسم فرد در جهت هماهنگی با دولت محلی از اعراب خواهد داشت.

در خصوص منشاء پیدایش آموزه‌ی فاشیسم دیدگاه های متفاوتی ارائه شده است از جمله دیدگاهی که فاشیسم را ترفندی سرمایه دارانه تلقی میکند که هدف آن ممانعت از پیروزی جنبشهای کارگری و سوسیالیستی بوده است. گروهی فاشیسم را به منزله‌ی آموزه های تمامیت خواه بررسی کرده اند و گروه سوم عامل پیدایش فاشیسم –نازیسم را در شرایط گذار جوامع آلمان و ایتالیا و پیوند آن با مدرنیسم تلقی کرده اند. اما تحلیل اول که توسط مارکسیست ها ارائه شد بیشترین سر و صدا را در مجامع علمی به همراه داشت به عنوان مثال(وایدا)فاشیسم را پدیده‌ی جامعه سرمایه داری می‌داند ولی آن را یک توطئه‌ی سرمایه دارانه تلقی نمی کند یعنی مارکسیست ها معتقدند فاشیسم یا نازیسم زائیده‌دنیای سرمایه‌داری است اگر چه این پدیده تعمداً ایجاد نشد ولی به خاطر شرایط حاکم بر این جوامع ظهور کرد.

5-3. فمینیسم :

واژه فمنیسم از کلمه لاتین femina یعنی جنس زن گرفته شده است..در قرن بیستم فمنیسم به جنبش فکری یانظریه ای گفته می شود که معتقد است زنان به علت جنس خود در طول تاریخ به فرو دستی کشیده شده اند و تحت تبعیض های گوناگون قرار گرفته اند.

فمنیسم آموزه ای است که وجه اصلی تمامی تفاسیر و گونه های آن بر این باور استوار است که زنان بدلیل جنسیتشان ، گرفتار تعبیض هستند ، آموزه های مانند مارکسیسم یا راسیسم تاکید خود را بر طبقه یا نژاد قرار می دهند وآموزه هایی مانند آنارشیسم یالیبرالیسم بر مفاهیمی چون آزادی استوار هستند اما فمنیسم ، جنسیت را محور تفکر و رفتار قرار داده است ( قادری 1380، 125)

یکی از جنبش ها و مکاتب فکری که در قرن بیستم نضج گرفت و عمدتاً از سوی زنان پیگیری گردید و هدف خود را بر داشتن تبعیض جنسیتی اعلام نمود فمنیسم بود . در طی تغییراتی که در اثر عصر روشنگری و انقلاب فرانسه در اروپا رخ داد مناسبات بین دو جنس زن ومرد مورد سوال قرار گرفت. در اواخر قرن نوزدهم این حرکت ها به وجود آمد و گرچه قبل از آن آثاری در حمایت زنان نگاشته شده بود اما در قرن بیستم فمنیسم به صورت واضح موجودیت پیدا کرد .

فمنیسم در قرن بیستم دارای شعباتی گردید که هر کدام مسائلی را دنبال می کرد که اهم آن عبارت اند از :   فمنیسم لیبرال-فمنیسم مارکسیستی-فمنیسم سیاه-فمنیسم رادیکال. به عنوان مثال فمنیسم لیبرال بر آزادی و حقوق برابر زن ومرد تأکید دارد.. فمنیسم مارکسیسم بررهایی کامل زنان از طریق مبارزات طبقاتی که در اندیشه ی مارکسیسم اهمیّت دارد معتقد است. فمنیسم نژادی که همان فمنیسم سیاه است جدا از تبعیض جنسیتی ، تبعیض در اثر نژاد را هم دنبال می کند ، پس می توان گفت : فمنیسم سیاه یک فمنیسم دوجنبه ای هم از لحاظ جنس و هم از لحاظ نژاد است . اما فمنیسم رادیکال به دنبال برتری دادن زنان بر مردان و زیر دستی مردان است که به همین لحاظ فمنیسم رادیکال خوانده شده است .

جنبش فمنیستی در اوایل قرن بیستم با شدت دنبال گردید و دستاورد هایی نیز برا ی فمنیست ها در بر داشت اما با ظهور اندیشه و جنبش های اقتدار گرا همچون نازیسم و فاشیسم جنبش فمنیستی در محاق رفته و کنترل گردید.

6- 3. اکولوژیسم ( محیط زیست گرایان):

اصطلاح اکولوژی یا بوم شناسی از ترکیب واژه های یونانی oikos (به معنای خانه یا زیست گاه )logos (به معنای شناخت یا علم به چیزی) بر ساخته شده است. (وینسنت 292،1378). اکولوژی به عنوان یک دیسپلین علمی، مطالعه پیوند ها ، بهم وابستگی و جریان انرژی است که در محدوده میان موجودات زنده و اکوسیسم وجود دارد اما در معنای جدیدتر سیاسی، اکولوژی اشاره به چشم اندازی دارد که برای حفظ و حراست از محیط طبیعی مورد استفاده قرار می گیرد . (بال،380،1384)

برای نخستین بار این واژه توسط هگل در اواخر دهه ی (1860) به کار رفته است، معنای مدنظر هگل «علم روابط میان ارگانیسم ها و محیط زیست آنها بوده است.» (وینسنت،1378، 293).می توان رد پای مفاهیم اکولوژی را از آغاز خلقت بشر تا کنون پی گیری کرد. چنین به نظر می رسد که انسان های پیش از عصرصنعتی شدن حساسیت و احساس مسئولیت و مراقبت بیشتری نسبت به جهان پیرامون خود داشته اند . از این نظر می توان به جهان بینی و فلسفه طبیعی زرتشت اشاره داشت که عناصر اربعه آب، باد، خاک و آتش در آن محترم شمرده می شدند. اما به طورواضح و جدی نهضت اکولوژی به دهه های 1960و 1970 بر می گردد.

در ربع قرن پایانی قرن بیستم یکی از جنبش های اجتماعی ممتاز که جایگاه ویژه ای را پیدا کرد، جنبش زیست بوم گرایان یا محیط زیست گرایان بود . آنچه در ارتباط با محیط زیست گرائی باید یاد آور شد این است که قسمت اعظم مشکلات زیست محیطی همچنان باقی است و لاینحل مانده است چرا که حل آن مستلزم تغییر شکل شیوه های تولید و مصرف و همچنین شیوه های سازمان اجتماعی و زندگی های جامعه شناسی، علوم و تحقیقات، علاقه ی شخصی است.مباحث مربوط به نهضت محیط زیست گرایان از اواخر دهه ی 1960 در اکثر نقاط جهان به وجود آمد و نقاط اصلی و کانون آن در آمریکای شمالی و اروپا است . از نظرسنخ شناسی می توان گفت محیط زیست گرائی آن دسته از کنش های جمعی، سیاست ها و گفتمان هایی که تحت عنوان محیط زیست گرائی دسته بندی می شوند چنان ناهمگونند که اندیشه ی وجود یک نهضت واحد را با چالش مواجه می کنند . در مجموع می توان گفت : حفظ طبیعت، وصور مختلف آن سر چشمه نهضت محیط زیست گرایی و پرداختن به مسائل زیست بوم محیطی و صور مختلف آن چون آب ، هوا ، زمین و مراتع می باشد .

اگر با کمی دقت بررسی نمائیم متوجه خواهیم شد که از بین ایدئو لوژی ها و آموزه های سیاسی که در قرن بیستم نضج گرفته اند نهضت اکولوژیسم در قرن پیشاروی(قرن 21) بیشترین توجه جامعه جهانی را به خود جلب خواهد کرد . مسائلی چون گرم شدن تدریجی زمین یا پدیده ی گلخانه ای، کم آبی و کمبود آب شیرین که تنها 5/2 در صد از آب موجود کره ی زمین شیرین است در صورتی که 70 در صد از سطح کره ی زمین پوشیده از آب می باشد . تخریب جنگل و مراتع و افزایش زمین های لم یزرع علی رغم افزایش جمعیت و نیاز بیشتر به تولیدات کشاورزی حاصل شده از زمین ،انقراض گونه های مختلف جانوری و گیاهی،افزایش طوفان های موسمی در اثر تخریب جنگل و محیط زیست باعث گردیده که مسئله محیط زیست به عنوان بزرگ ترین چالش سده ی بیست و یکم مطرح گردد که در این خصوص اقداماتی از قبیل پیمان کیوتو و غیره آغاز گردید که به نظر می رسد این مهم کافی نبوده است و اگر چه جنبش های موسوم به صلح سبز در جهان مجدداً شروع به فعالیت جدی نموده اند اما هم اکنون راه درازی تا مرتفع شدن این معضل در قرن فرا رو خواهیم داشت.

 

 

4- پيش در آمدی برپايان تاريخ و هزاره گرايي ليبراليسم :

موضوع پايان تاريخ يكي از موضوعاتي است كه متفكران كثيري در آن غورو معنا نموده اند مارکس به موضوع پايان تاريخ از منظري اقتصادي مي نگريست ومعتقد بود كمونيسم مرحله نهايي روند ديالکتيكي تاريخ است . از نظر هگل مرحله خود آگاهي جامع و كامل بشري آخرين مرحله تاريخ است ازنظر وي رشد وتوسعه خود آگاهي با ساختارها و سازمانهاي اجتماعي هريك از مراحل گذراي تاريخ ( مرحله قبيله اي –برده داري –تئوكراسي و نهايتاً مرحله پاياني مساوات دموكراتيك )ارتباط نزديك و تنگاتنگي دارد . در باور هگل از آنجا كه انسان ساخته و پرداخته شرايط تاريخي و اجتماعي خويش است ، تاريخ در حركت جبري خود كه تجلي آشكاري از عقلانيت و واقعيت است به نقطه ای مطلق منتهي مي شود كه در آن آخرين شكل عقلاني جامعه و دولت تحقق مي يابد .

در آستانه هزاره سوم ، افرادي چون فرانسيس فوكوياما از هزاره­گرائي ليبراليسم سخن بميان آورده ا ند. فرض اصلي وي در نظريه پايان تاريخ خود اين مهم است كه يك مسير تكاملي زير بنايي براي تاريخ وجود دارد و اين مسير به يك نقطه پاياني مي رسد كه در آن نقطه پيكار ايدئولوژيك جاي خودرا به محاسبات اقتصادي ، نگراني زيست محيطي يا تامين نيازهاي مصرفي خواهد داد فوكويا ما در نظريه خود بر نقش علم تاكيد بسيار دارد اما علم مورد نظر وي علمي است كه توسط سرمايه داري برانگيخته مي شود تا صرفاً نيازهاي بشري را پاسخ دهد . نظريه فوكوياما كه مصداق بلند پروازي هزاره گرايي ليبراليسم است سخن از يك دولت واحد جهانی با محوريت ليبرال دموكراسي مي كند . ادعاي جهاني شدن ليبرال دموكراسي غربي بعنوان شكل نهايي حكومت انسانها و ياد آوري آن به عنوان نقطه پاياني تكامل ايدئولوژيك بشري وپايان تاريخ مبتني بر شواهدي است كه ديگران نيز در عصر جهاني شدن آنرا عنوان نموده اند . (توحید فام ،50،1382   )

بنظر مي رسد هزاره گرايي ليبراليسم بهترين نمايش خود را درتفكرات و ايده هاي فوكویاما باز مي يابد فوكومايا در زماني كه خلا ايدئولوژيك برنظام جهاني حاكم بود از فرصت استفاده نمود و مبحث هژموني ليبراليسم غربي را در پايان تاريخ مطرح نمود . فوكومايا هزاره سوم را هزاره ليبراليسم غربي مي داند كه دنيا هيچ راهي جز تجربه لبيرال دموكراسي غربي در مقطع فعلي درپيش رو نخواهد داشت .

درنهايت مي توان گفت روح هزاره گرايي ليبراليسم غربي كه فوكومايا تحت عنوان پايان تاريخ از آن نام برد بعلت ديدگاه مادي گرايانه ، مصرف گرايي و لذت گرايي كه بقول برژینسكي خود عامل منسوخ شدن دروني تمدن غربي است بنظر مي رسد مطلوبهاي بشري راجوابگو نخواهد بود و در ايده هزاره گرايي ما به نوعي به لغو روح معنوي در ديدگاه بشري مواجه هستيم و لغو معنا گرايي در آن حاكم گرديده و خواسته ها و مطلوبهاي بشري صرفاً مسائل مادي عنوان گرديده گرچه در ليبرالیسم مورد ادعای   هزاره گرايان غربي مطلوبها و خواسته هاي مادي نيز برآورده نشده است .

5-پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما؛ از گفتار تا واقعيت:

فرانسيس فوكوياما انديشمند امريكايي ژاپني الاصل استاد اقتصاد سياسي دانشگاه هاپكينز امريكا است كه سالها با نهادهای نومحافظه كار امريكا مرتبط بوده است و ازمهمترين آثاري كه تاكنون از وي منتشر شده است مي توان از 1- فروپاشي بزرگ طبيعت بشري و بازسازي نظم اجتماعي كه درسال 1999 منتشر شد 2- آينده پسا بشري ما : آثار انقلاب فن آوري زيستي كه درسال 2002 ميلادي منتشر شد 3- بناي دولت ،حكومت ونظم جهاني در قرن 21 كه درسال 2004 منتشر گرديد 4- پايان تاريخ و آخرين انسان كه در سال 1992 در ايالات متحده امريكا نام برد(موسوی، 1388).

مورد اخير مهمترين اثرعلمي این متفکر مي باشد كه در ذيل ابتدا مفروضات بنیادین نظريه “پايان تاريخ” را ذكر نموده سپس به شرح و نقد آن مي پردازيم:

* مفروضات نظريه پايان تاريخ:

فوكوياما ابتدا جهت ارائه نظريه خود مفروضاتي را مطرح مي نمايد كه اهم آنها از ديدگاه نويسنده بدين شرح است:

در اين نظريه براي حيات سياسي و اجتماعي انسان نهايت و پاياني فرض گرديده است.

1-         علت پنداشتن پايان حيات سياسي و اجتماعي انسان در اين نظريه بر اين اساس است كه سير تكاملي صورت بندي بشر به نهايت رسيده است.

2-         در اين نظريه موجودیت پاياني حيات بشري از لحاظ ساختار دروني قابليت رشد و تكامل خواهد داشت.

3-         منظور از صورت پاياني حيات بشري ليبرال دموكراسي است كه مصداق كامل آن مي باشد.

4-         خود نسخه كامل حيات بشري (ليبرال دمكراسي ) داراي اجزايي از قبيل كثرت گرايي حقوق بشر ، بازار آزاد و انسان محوري و توجه به مطلوبهاي مادي بشر مي باشد .

5-         از نظر فوكوياما ما در تمام تحولات پاياني دانش و تكنولوژي مدرن مي باشیم كه تمام زواياي زندگي انسان راتحت تاثير خود قرار داده است .(همایون مصباح،1383، 120   )

نظريه جنجال بر انگيز پايان تاريخ توسط فرانسيس فوكوياما در سال1989 مطرح گردید،آنچه در اين نظريه مهم به نظر مي رسيد تفوق ليبرال دموكراسي بر ساير ايدئولوژي هاي موجود بود. در سال 1950 با شكست فاشيسم از نظر ليبرالها پيروزي ليبراليسم ثابت گرديد كه ازآن به عنوان نظريه پايان عصر ايدئولوژي نام برده مي شود.در سال 1989 با سقوط كمونيسم يعني ايدئولوژي افراطي چپ شاهد ارائه نظريه پايان تاريخ از سوي فرانسيس فوكوياما در تائيد پايان جنگ سرد و عبور از مرحله اي خاص از تاريخ و پايان تاريخ و يا پايان روند تكامل ايدئولوژيكي بشري و جهاني شدن و جامعيت يافتن دموكراسي غربي به عنوان آخرين شكل دولت انساني هستيم. (توحید فام،1382، 44) گرچه نظريه پايان تاريخ نظريه اي جديد نيست و قبلا ماركس نيز معتقد بود كه روند ديالكتيك تاريخ براساس دترمينيسم اقتصادي به مرحله نهائي و پاياني خود يعني كمونيسم مي انجامد كه در اين مرحله تمامي تضادها و تناقضات قبل پايان يافته و جامعه اي جهاني و عاري از طبقه، دولت و مهمتر از همه حاكميت انسان بر اشيا ظاهر مي شود البته مفهوم تاريخ به عنوان روندي ديالكتيك و در حال تكامل كه از سوي ماركس بيان گرديد از فلسفه تاريخ هگل به عاريت گرفته شده هگل را مي توان اولين دانشمندي دانست كه پيشرفت تاريخ را از مرحله ابتدائي خود آگاهي به مرحله پاياني خود آگاهي جامعه و كامل بشري مطرح نمود (توحید فام،1382،45-44 ).

فوكوياما در نظريه خود از داروینيسم اجتماعي نيز سود برده است كه براساس آن بهترين ها پيروز مي شوند و معتقد است چون امريكائي ها پيروز شده اند پس بهتر از بقيه هستند و معتقد است اگر ليبراليسم در پايان عصر ايدئولوژي ها بر ديگر ايدئولوژي ها پيروز شده دليل آن است كه بهترين است. اما فوكوياما اين مهم كه ليبراليسم خود شكلي از دنياي مدرن و نوگرائي است كه بر ديگر اشكال پيروز شده رانادیده می گیرد. در حالي كه خود تجدد و مدرنيسم در حال خالي نمودن جايگاه بر اشكال ديگر جهان بيني ها از قبيل پست مدرنيسم است.(همان،ص46)

فوكوياما در گفت گویي كه با مايكل لرين و بئاتريس دارد مي گويد: ((من صرفاَ كوشيده ام نشان دهم كه در شرايط كنوني راهكارهاي نهادي معتبري كه به گونه اي بنيادين متفاوت از راهكارهاي ما باشد و بتواند جامعه رضايت بخش از جامعه ليبرال دمو كراتيك نو بسازد وجود ندارد )) (فوکویاما ،سیاست بین الملل ش176-175.)

در مقاله پايان تاريخ فوكوياما ليبراليسم اقتصادي را مقدم بر ليبراليسم سياسي قرار داده و اظهار مي دارد ليبرليسم اقتصادي يعني سرمايه داري يا اقتصاد بازار آزاد نيروي است كه ليبراليسم سياسي را پيش مي برد. اين تفكر كه ليبراليسم اقتصادي منجر به ليبراليسم سياسي يا توسعه سياسي مي شود در كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان فوكوياما مجدداَ تكرار مي شود . اما استثنا و شروطي را مي پذيرد كه در آن كشورهاي شرق آسيا و خاورميانه استثنا محسوب مي شود . فوكوياما ليبراليسم سياسي را نيز حق آزاديهاي فردي كه مورد حمايت حاكميت قانون است تعريف مي كند كه شامل آزاديهاي شخصي و مالكيت آزاديهاي مذهبي و حقوق سياسي است.(نیدروین پیترز،80-79 ،45)

فوكوياما نظر مي دهد كه آيا ما صرفاَ شاهد تحولي گذرا در پيروزي دموكراسي ليبرال هستيم يا با يك الگوي دراز مدت توسعه سروكارداريم. وی با بررسي 400 سال تاريخ مدرن اظهار مي كند كه يك روند مشخص جهاني در جهت دموكراسي ليبرال در كاراست كه بر تمامي جوامع انساني يك الگوي تطور مشترك را تحميل مي كند. قابل ذكر است كه فرانسيس فوكوياما استاد اقتصاد سياسي دانشگاه هاپكينز امريكا تا كنون سه نظريه مهم در عرصه سياست ارائه داده كه عبارتنداز:1-نظريه پايان تاريخ 2- پايان نظم 3-دگرگوني عظيم . (موسوی، 1388)

در نظريه پايان تاريخ كه مهم ترين و شاخص ترين نظريه وي است كه مورد توجه ما در اين نوشتار نيز مي باشد بر اين باور است كه تاريخ در حال به پايان رسيدن است و بشر يك الگوي و آلترناتيو براي ساماندهي خود در جهان فعلي در اختيار دارد و آن چيزي جزء ايدئولوژي ليبرال دموكراسي نيست. در نظريه پايان نظم معتقد است كه سرمايه اجتماعي غرب در حال افول است كه اين مهم با آمار و ارقام كه از پليس و مقامات قضائي كشورهاي غربي منتشر شده قابل درك است كه وضعيت نظام خانواده باعث فروپاشي غرب مي شود و در نظريه دگرگوني عظيم معتقد است كه اگر دولت و جوامع غربي سرمايه اجتماعي خود را احياء نمايند دگرگوني و تغييرات عظيمي در دنيا پديد مي آيد و جايگاه غرب با تمدن ديگري معاوضه خواهد شد.بنظر مي رسد گرچه فوكوياما بعداَدر جهت اصلاح و ترميم نظر پايان تاريخ خود قدمهایي را برداشت اما اين نظريه نتوانست بعنوان آلترناتيوي در عرصه عملي جهان سياست عمل نمايد.

1-5 نقدي بر نظريه پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما :

اصولاَ بر اين نظريه از ابتداي طرح موضوع نقاديهاي فراواني صورت پذيرفت و نقدهاي كه از اين نظريه صورت گرفته را مي توان به دو دسته 1- نقدهاي عملي 2- نقدهاي علمي دسته بندي نمود. در نقدهاي عملي ما در نظام بين الملل و عرصه عمومي سياست با رخدادهاي مواجه گردیديم كه خط بطلاني بر نظريه فوق كشيده است .برای نمونه، بر اساس نظريه فوكوياما كه معتقد به نوعی داروينيسم اجتماعي بود اظهار مي داشت: كه بهترين ها پيروز مي شوند پس چون امريكا در نبرد ايدئولوژيكي حاكم پيروز شده بهترين است و ليبراليسم را بهترين خط مشي در جهان امروز محسوب مي نمود.(توحید فام،1382 ،46)

حال آنكه امروزه شاهدیم که بازار آزاد جهاني كه پس از سقوط شوروي ايجاد شد به همان دلايل مشابه كمونيسم دچار زوال گرديده است نو ليبرال ها نيز مانند ماركسيست ها در اقتصاد معتقد به حتميت گرائي(دترمينيسم) هستند آنها نيز بر اين باورند كه مقدر شده است كشورها در هر كجاي عا لم از يك نظام اقتصادي مشابه و تشكيلات سياسي واحد پيروي كنند بعنوان نمونه كارشناسان صندوق بين المللي پول معتقدند كه اندونزي و آرژانتين علي رغم تفاوتهاي و مشكلات متفاوت بايد به اقتصاد جهان آزاد بپيوندند كه ما شاهد فلج شدن اقتصاد اندونزي هستيم در صورتي كه آرژانتين به يك كشور جهان اول تبديل شده است.(گری، 1384)

ديگر عامل رشد كشورهاي جنوب و شرق آسيا جدايي از سير خط غرب است كشورهاي چون ژاپن-كره جنوبي و بالخص چين به نظر مي رسد راه پيشرفت خود را در مجراي ديگري غير از دموكراسي ليبرال يافتند.كشور چين كمونيست كه امروزه به جهان غرب درس سرمايه داري نو را مي آموزد در تبادلات اقتصادي با امريكا چندين برابر تراز تجاري مثبت دارد بطوريكه امريكائيها از اين واقعه نگران و در نشست گروه 20 كشور صعنتي جهان امريكا صراحتاَ به علت پايين نگه داشتن ارزش يوآن پول كشور چين،چين را مورد انتقاد قرار داد و بصورت غير محسوس امريكا در حال نزديك شدن به اقتصاد چين و همكاري با آن شده است.در نهايت مي توان گفت نقد ملموس ليبرال دموكراسي و ناتواني تمدن غربي در فهواي كلام برژینسكي مشاور امنيت ملي اسبق امريكا و از سياستمداران برجسته آن كشور پيداست در نظر او سكولاريسم غربي به عنوان يك موج فرهنگي كه در آن مصرف گرائي-دنيا پرستي-خوش گذراني-لذت گرايي يك اصل خوب تلقي مي شود در حالي است كه طبيعت بشر و فطرت بشر چيز ديگري را طلب مي نمايد اين همان عامل آفت نابود شونده تمدن غربي و فرهنگ غربي است. به نظر مي رسد نقدهاي علمي كه در اين نظريه صورت پذيرفته عمده ترين نقد علمي اين است كه تغيير،رشد و پيشرفت علم و تكنولوژي به صورت خطي و يگانه آنطوري كه فوكوياما مي گويد نيست بلكه عمدتاَ همراه با رشد،تغيير و چند خطي است. اما بعنوان مثال ما در اينجا به علت اينكه مجال آن در اين نوشتار نمي باشد فقط دو مورد از نقدهاي كه از نظريه فوق در جهان غرب شده را مي آوريم اولين نقد مربوط به ژاك دريدا انديشمند و منتقدپساساختار گراي فرانسوي است.ايشان آموزه فوكوياما را در ادامه خوش باوري هاي ساده لوحانه ماركس و فلسفه غالب كه در كل تاريخ قرن نوزده متكي بر تك خطي بودن تاريخ بود قلمداد مي نمايد. از نظردريداستم فقر و گرسنگي سنتز.ليبرال دموكراسي است و از نظر او نبايد مشكلات غرب را به گردن ديگران انداخت چرا كه مقصر اصلي بي عدالتي ها خود غرب است.از نظر دريدا انگاره فوكوياما به جهان تك قطبي مي انجامد و به شدت ديگرگريز و اقتدار گراست.(روزنامه ایران،3/5/88)

از ديگر منتقدان نظريه پايان تاريخ فوكوياما آلن دوبنوا انديشمند ديگر فرانسوي است كه معتقد است ليبراليسم ديگر توانائي پاسخگوئي به مسائل عصر ما را ندارد.ليبراليسم دائماَ از حقوق بشر دم مي زند ولي از ياد برده كه همگان توانائي استفاده از آن را ندارند و افسانه هاي ديگر مثل برابري در فرصت ها…و ليبراليسم سراسر مملو است از اين شعارها و كليشه هاي رنگ و بو رفته و تاريخ مصرف گذشته كه جوابگوي نيازهاي بشري امروزي نخواهد بود. (روزنامه ایران،3/5/88)

6-برخورد تمدنهاي هانتينگتون تجهيز غرب براي استيلاي مجدد:

پس از طرح نظريه پايان تاريخ كه نظريه اي خوش بينانه در جهان غرب بود كه فوكوياما در آن پيروزي ليبرال دموكراسي غربي را جشن گرفت در سال1993 ساموئل هانتينگتون استاد دانشگاه هاروارد در نشريه فارين افيرز نظريه “برخورد تمدنها” را مطرح نمود و با عنايت به اينكه اين نظريه آماج نقد و تحليل هاي فراواني قرار گرفت از سوي هانتينگتون تحت عنوان كتاب برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني به عرصه سياست، ارائه گرديده است. هانتينگتون در نظريه خود به صراحت معتقد است پس از پايان جنگ سرد بايد كشورها را به جاي نظام سياسي و اقتصاديشان از طريق فرهنگ و تمدنشان تقسيم بندي نمود و پيش قراول وي در اين تقسيم بندي توين بي بوده كه تمدنها را بر اساس گرايشهاي ديني و فرهنگي منقسم مي نمود . هانتينگتون در تعريف خود از تمدن بيشتر بر بعد فرهنگي آن تاكيد داشته و بعد معنوي آن را برجسته مي سازد. (قنبری،2،1388)

از نظر هانتينگتون جهان به چهار حوزه تمدني اصلي از قبيل تمدن غرب مسيحي- تمدن اسلامي- تمدن كنفوسيوسي و تمدن هندوئي تقسيم مي شود و تمدنهاي ديگر كوچكتر رانيز در قالب چهار تمدن امريكاي لاتين،افريقاي سياه، تمدن ارتدوكسي- اسلاوي و تمدن بودايي -ژاپني بر مي شمارد اما عمده تاكيد وي بر تمدنهاي چهارگانه اصلي است.

* مفروضات نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون :

 

1-از نظر وي اختلاف بين تمدنها نه تنها واقعي است بلكه امري اساسي است چرا كه اختلافاتي چون مذهب-زبان تاريخ- فرهنگ منجر به برداشت هاو تلقي هاي مختلف از مسائل هستي شناختي و غيره مي گردد.

2-پديده ارتباطات تمدني و مهاجرت انسانها بين تمدنهاي مختلف و رسانه هاي جمعي و شبكه هاي اجتماعي جهاني باعث گرديده كه خود آگاهي تمدني افزايش پيدا كند و تناقضات و تمايزات بين تمدنها را روزبه روز آشكار نمايد .

3-خودآگاهي تمدني كه در اثر پديده ارتباطات تمدني حاصل گرديده و رشد دنياي مدرن باعث تضعيف تعلقات و هويت هاي بومي و ديرينه گرديده و دولت-ملت به عنوان منشا هويت يابي انسانها كم رنگ گرديده است .

4-هژموني تمدن و فرهنگ غرب باعث وضعيت دوگانه اين تمدن گرديده است از يك طرف قدرت تمدن غرب در اوج است و از سوي ديگر اوج قدرت و هژموني غرب باعث خودآگاهي تمدني و رجعت ديگر تمدنها و فرهنگ ها به خود است.

5-اختلافات و ويژگي هاي تمدنها به صورت فرهنگي عميق تر از اختلافات اقتصادي و سياسي است لذا در برخورد تمدنها كيستي مهم است نه اينكه در كدام طرف برخورد بودن بين تمدنها مهم باشد.

6-رشد منطقه گرائي اقتصادي كه باعث خودآگاهي تمدني مي شود در صورتي توفيق خواهد يافت که ريشه در تمدن مشترك داشته باشدهمچون اتحاديه اروپا و…. (قنبری ،1388).

هانتينگتون در ادامه مي گويد فروپاشي كشورهاي چون يوگسلاوي و شوروي امري معمول است چرا كه مردم اين كشورها با تمدنهاي متفاوت هستند كه در كنار هم زندگي مي نمودند و پس از خودآگاهي تمدني فروپاشي آنها محتوم مي نمود. (نصیری حامد،1389). هانتينگتون مي افزايد كه در صدد اثبات اين امر نيست كه هويت هاي تمدني جاي ديگر هويت ها را مي گيرد و كشور- ملت ها از بين خواهند رفت و گروهاي مختلف در يك تمدن با هم نمي جنگند بلكه فرضيه اصلي در نظر او اين است تفاوت هاي موجود بين تمدن ها گوناگون واقعي و مهم است، خودآگاهي تمدني رو به افزايش است و برخورد تمدني بعنوان غالب ترين برخورد در سطح جهان جاي برخوردهاي ايدئولوژيكي و ديگر انواع درگيريها را خواهد گرفت. و روابط بين الملل كه قبلاً صرفاً مسابقه اي در داخل تمدن غرب بود اكنون بصورت جدي غيره غربي شده و به مسابقه اي تبديل گرديده كه تمدنهاي غيره غربي نقش بازيگر در آن تمدن بعهده مي گيرند.

بنظر مي رسد برخورد تمدنها بيش از آنكه يك نظريه اي كه داراي جنبه تبيني و علمي باشد بيشتر نظريه اي تبيني بر تحولات تاريخي گذشته كه امتداد نظريه رئاليسم در روابط بين الملل است كه در اين نظريه تمدن ها بجاي دولت ها واحدهاي اصلي منازعات هستند.(پیشین،1389) از نظر هانتينگتون برخورد تمدنها براي غرب دو پيامد در سطح كوتاه مدت و بلند مدت خواهد داشت. در كوتاه مدت منافع غرب به روشني ايجاب مي كند كه همكاري و يگانگي بيشتري در درون تمدن خود بويژه بين اجزايي اروپائي و امريكاي شمالي آن به وجود آورد آن دسته از جوامع اروپايي شرقي و امريكايي لاتين كه فرهنگ آنها به غرب نزديكتر است را به خود ملحق سازد. در دراز مدت تمدن غربي بيشتر ناگزير از كنار آمدن با تمدنهاي مدرن غير غربي خواهد شد كه از نظر قدرت به غرب نزديك مي شوند اين وضع ايجاب مي كند غرب قدرت اقتصادي و سياسي لازم را براي پاسداري از منافع خود در برابر تمدنها مذبور حفظ كند. در نهايت هانتينگتون كشورهاي غربي را به وحدت و انسجام دروني تمدن خودي ترغيب كرده تا از مناقشات فرعي دروني كه موجب تضعيف موضعشان در برابر تمدنهاي ديگر باشد بكاهد. او معتقد است براي اينكه غرب از منازعات تمدني آينده سربلند و پيروز بيرون آيد علاوه بر فرونشاندن مناقشات دروني بايد از يك سو تمدنهاي غربي را با خود همراه كرده و از سوي ديگر از نزديكي و اتحاد تمدنهاي رقيب، مخصوصا اسلامي و كنفوسيوسي به هر طريق ممكن جلوگيري كرد.

 

1-6.نقدي بر نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون:

پس از طرح اين نظريه سياسي ، انتقادها و تائيدهایی از سوي مجامع علمي از اين نظريه بعمل آمد كه طرح آنها در اين مقاله مقدور نيست. از جمله نقدهاي كه به نظريه فوق وارد است اين است وي در قبال تمدن كه امري اعتباري است رهيافتي ذات گرايانه وجوهري اتخاذ نموده است.در صورتي كه تمدن داراي ماهيتي اعتباري است كه حد و مرز آن بسته به نوع نگاه و ديدگاهي است كه هر ناظري مي تواند داشته باشد. هانتينگتون به تاسي ازاشپينگلر چنان از تمدنها سخن مي گويد كه گوئي داراي ذات و ماهيتي مشخص و واقعي هستند كه اينطوري نيست.

ديگري نقدي كه از سوي انديشمند ايراني سيد حسين نصر بر اين نظريه وارد شده است كه آقاي نصر معتقد است تمدنهاي سنتي كه بر تاريخ بشر، تاكنون حكومت كرده اند، داراي اصول مشترك معنوي و اخلاقي اند و اين اصولي است كه اديان مختلف حاكم بر آن تمدنها متجلي ساخته اند ما به الاشتراك بين تمدنهاي سنتي خيلي زياد است و بيش از آن چيزي است كه موجب تفرقه بين آنان مي شود.(پیشین،1389)

در جهان غرب انتقادهایي به اين نظريه وارد شده مثلاً برخي اين نظريه را به لحاظ ناديده گرفتن تشتت هاي دروني اين تمدنها،طرحي خام ارزيابي مي كنند. از نظر اين عده اهميت درگيرهاي درون تمدني،مثل رقابت ميان اروپا و امريكا رقابت هاي قومي و ملي درون اروپا و مشكلات داخلي هر كدام كمتر از منازعات ميان تمدني نيست. انتقاد ديگر كه وارد مي شود اين است كه اين نظريه پديده در حال ظهور نهادها و پيوندهاي اقتصادي فراملي را كه نقش رو به افزايش در مناسبات بين المللي يافته اند را ناديده مي گيرد.

مهمترين نقدي كه از اين نظريه در جهان غرب مطرح است ديدگاه برژينسكي مشاور امنيت ملي اسبق امريكا در خصوص تمدن غرب است كه وي عامل سقوط و افول تمدن غرب را از درون خود تمدن غرب كه جو حاكم بر آن لذت گرائي-مصرف گرائي و مادي گرائي است مي داند نه تمدنهاي رقيب كه هانتينگتون از آنها سخن بميان مي آورد.

اما در خصوص ضعف مباني نظري و عدم انطباق عملي نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون ايراداتي مطرح مي شود. از ديدگاه غالب منتقدين هانتينگتون پر واضح است كه تمدن جايگزين دولت-ملت نمي شود و همچنان دولت-ملت موثرترين عامل در سياست جهاني باقي خواهد ماند و اين اقتصاد است كه اهميت مي يابد نه تمدن ديگر نقطه ضعف نظريه اين است كه هانتينگتون تعريف علمي و مشخصي از تمدن و فرهنگ ارائه نمي دهد و بر پيوستگي اين دو با هم تاكيد دارد. در صورتي كه اين دو تفاوتهاي جدي با يكديگردارند و هانتينگتون اين دو مفهوم را بدون توجه به تفاوتهاي اساسي آنها بارها به جاي يكديگر بكار برده است.(افسا،1379)

ديگر ضعف نظريه اين كه هانتينگتون بدون آنكه غرب را تعريف مشخص و مبرهني دهد بر يكپارچگي آن تاكيد دارد در صورتي كه چنين نيست و تمدن غرب نيز مانند ديگر تمدنها در طول تاريخ فراز و نشيب هاي فراواني را طي نموده است. همانطور كه ذكر شد از نظر برژینسكي هانتينگتون به گسيختگي دروني تمدن غرب توجهي ندارد.

افزون بر اين كه هانتينگتون روياروئي تمدنها را در ضمن مجموعه اي از عملكردهاي سياسي مطرح مي كند و آنگاه نظريه اش را مستند به مباني غير سياسي و فرهنگي مي كند و ادعا دارد كه اين نظريه نظريه اي منسجم و بنيادين است. اما نقدهاي ملموس عملي از اين نظريه در غرب مطرح شده مانند اول اينكه بزرگترين رويارويي در جهان معاصر (جنگ جهاني اول و دوم) در داخل يك فرهنگ واحد اتفاق افتاده است. دوم اين كه تاريخ به ما نشان داده است كه آنچه بين تمدنها اتفاق مي افتد،جنگ و رويارويي نبوده است ً بلكه صلح و تاثيرگذاري نیز بوده است تمدنهاي سه گانه اسلام، چين و اروپا در طي قرون بعد از جنگهاي صليبي در زمينه هاي بازرگاني و فرهنگي با يكديگر همكاري و همسازي داشته اند.(پیشین،1379)

حال پس از نقد و بررسی این دو دیدگاه مهم که در صدد تبیین شرایط جدیدی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در عرصه جهانی پدیدار گشت، برامدند در ادامه باکنکاش دقیق تر ریشه ها و پیامد های تحولات چند دهه اخیر این موضوع را بررسی خواهیم کردکه آیا ما اکنون در وضعیت پایان تاریخ به روایت غرب به سر می بریم یا این که نشانه ها عملا حاکی از وقوع تغییرات دیگری است؟

7-پایان ایدئولوژی یا بحران ایدئولوژی :

پس از جنگ جهانی دوم و شکست آلمان نازی وایتالیای فاشیست سخن از پایان ایدئولوژی به میان آمد. درپایان سده بیستم با فروپاشی شوروی مبحث پایان ایدئولوژی با قوت بیشتری دنبال گردید. افرادی چون دانیل بل درکتاب پایان ایدئولوژی وفرانسیس فوکویاما در کتاب پایان تاریخ و واپسین انسان از پایان عصر ایدئولوژی درجهان سخن می گویند و همچنین ریمون آرون در کتاب تریاک روشنفکران وسیمور مارتین لیپست ،ایدئولوژی را حداقل در کشورهای امریکا واروپای غربی خاتمه یافته تلقی نمودند.

نخستین بار درسال 1955 ادوارد شیلز اصطلاح پایان ایدئولوژی رابکار بردکه مورد توجه آرنت،پوپر،ریمون آرون و… قرار گرفت. فروپاشی بلوک شرق به اقتدار اندیشه “پایان ایدئولوژی” افزود.(پارسانیا،95،1384). با این حال آنچه بدیهی است اینست که عمده کسانی که سخن از ایده پایان ایدئولوژی درغرب به میان آورده اند دارای اهداف ومقاصدی بوده اند. شاید بتوان برای این ایده سه معنا را جست وجو نمود: 1- ظهور ایده پایان ایدئولوژی ها به تحولات عمیقی بر می گردد، که این تحولات درعرصه چالش های ایدئولوژیک و سیاسی رخ داده است .2-خواستگاه این ایده درغرب ، گروهی هستند، که دیگران را به دست کشیدن از آرمان ها واصول ارزشی که در نظرشان به اوهام نزدیک تر است تا حقیقت فرا می خوانند. آنها دیگران رابه تن دادن به سیاست واقع بینانه وحکومت فن سالار(تکنو کرات) فرامی خوانند.3- هدف این ایده،بستن راه براندیشیدن درباره دگرگونی نظام کنونی جهان است که مبتنی بر سلطه سرمایه داری پیشرفته وایدئولوژی آن می باشد. (بخشایشی اردستانی،61،1382)

آنچه درخصوص ایدئولوژیها مطرح است این است که گرچه جهان شاهد فروپاشی ایدئولوژیهای بزرگ تغییرطلب مانند کمونیزم،فاشیزم وسوسیالیزم بوده است اما شواهد حاکی ازآن است که دنیای حاضر هرگز خالی ازایدئولوژی نخواهد بود،آنچه مهم است این است که ایدئولوژیها در قرن حاضر به مرور هرچه بیشتر رویکردی کاربردی و روزمره به خود گرفته اند. دنیای آکنده از ایدئولوژیهای درگیر، محافظه کار ،تغییرطلب ،ارتجاعی وترقی طلب است. این ایدئولوژیهای درگیر،ارتباط محکمی با چالشهای اجتماعی وجمعی دارد که،بشرخواسته یا ناخواسته درآن بسر می برد.شعارپایان ایدئولوژی،شعاری فریبنده برای گسترش حاکمیت ایدئولوژی قویتر و وابسته کردن اراده واندیشه ضعیف ترها است. (پیشین،ص61)

اما آنچه مسلم است با نگاهی موشکافانه می توان دریافت که سخن از پایان عصر ایدئولوژیها نه تنها به معنای واقعی پایانی بر ایدئولوژی خواهد بود بلکه ایجاد مونوپولی ایدئولوژیک توسط دنیای لیبرال دموکراسی غرب است. آنچه با قطعیت می توان ذکر کرد این است که عصر ایدولوژیها نه تنها سر نیامده بلکه ما شاهد یک نوع تغییری کارکردی در ایدئولوژیها هستیم.امروزه ایدئولوژیها از حالت تئوریک گذشته خارج و در زندگی بشر امروز به صورت کارکردی در آمده‌اند.

با این تفاسیر می‌توان گفت که ایده پایان عصر ایدئولوژیها نه تنها قابل پذیرش نیست بلکه می‌توان گفت در سده‌ی اخیر تنها باید شاهد تغییر رویه‌ای و کارکردی ایدئولوژی ها باشیم و آنچه هست این است که ایدئولوژیها هنوز زنده‌اند چرا که اندیشه، تا بشر وجود دارد همزاد بشر خواهد بود.پس آنچه در اواخر سده‌ی بیستم و اوایل سده‌ی بیست ویکم از سوی مجامع غربی منتشر گردید نه پایان ایدئولوژی بلکه “بحران ایدئولوژی” یا خلاء ایدئولوژیکی ناشی از بین رفتن ایدئولوژی سوسیالیسم بلوک شرق بعنوان کفه تعادل منازعات ایدئولوژیک بوده است.

8- پایان تاریخ یا بحران ایدئولوژی:

از ایده هایی که در پایان سده بیستم مطرح گردید پایان تاریخ با رویکردی لیبرالی بود که همان طور که گفته شد بیشترین تبلور آن در نظریه‌های پایان تاریخ فوکویاما و برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون بود اما افراد دیگری نیز در این خصوص داد سخن داده اند. بعنوان مثال آلوین تافلر معتقد است بشر تاکنون سه موج بزرگ تحول را از سر گذرانده است که موج اول از نظر وی همراه با انقلاب کشاورزی بود که هزاران سال طول کشید ولی موج دوم تمدن صنعتی بود که طی سه قرن بطول انجامید اما درموج سوم بشر با جنبشی کوانتومی به جلو مواجه است و عمیق ترین خیزش اجتماعی و خلاقانه ترین بازسازی همه اعصار را در مقابل خود دارد.

به عقیده ی تافلر درگیری اصلی آینده تاریخ مقوله ای است که نمی‌تواند مؤید نظریه هانتینگتون باشد ونه نظریه فوکویاما بلکه نوعی درگیری عمیق وهمه جانبه بین تمدن موج دوم و سوم خواهد بود. فرانسیس فوکویاها واضع نظریه پایان تاریخ معتقد است که با پایان گرفتن جنگ سرد عصر رقابت و حاکمیت ایدئولوژیها به سر آمده است و جامعه بشری در آینده روبه دموکراسی لیبرال می رود ودموکراسی لیبرال آخرین شکل حکومت و پایان تاریخ خواهد بود وانسان امروز هیچ راهی جز پذیرفتن این ایدئولوژی ندارد.از نظرفوکویاما این قدرت نظامی و اقتصادی نبود که غرب را پیروز کرد بلکه توان ایدئولوژی دموکراسی لیبرال و تکامل آن بود که مو جب برتری تاریخی آن شد .فوکویاما باز معتقد است امروزه اتفاق نظر قابل توجهی درباره­ی مشروعیت دموکراسی لیبرال پدید آمده و ممکن است دموکراسی لیبرال نقطه­ی پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت بشری باشد .

در نهایت می توان گفت از نظر فوکویاما دموکراسی لیبرال ایدئولوژی تکامل یافته ای است که جبر تاریخی آن را الگوی مطلوب همه بشر ساخته است. بطور اجمال نیز می توان گفت هانتینگتون نیز با طرح مبحث برخورد تمدنها اظهار می دارد که نقطه اصلی برخورد در این جهان نو نه رنگ ایدئولوژیک دارد ونه بوی اقتصادی بلکه شکافهای عمیق میان افراد بشر و یا نقطه جوش برخوردهای دارای ماهیت فرهنگی خواهد بود. لذا هانتینگتون سعی میکند در نظریه خود اثبات نماید که تمدن غرب نوع آرمانی مطلوب تمدن بشری است ودر نبرد فرهنگی تمدنها، پیروزی با تمدن غربی است.

آنچه از نظریات مختلف غربی استنباط می شود این است که همگی خواهان معرفی فرهنگ، تمدن و اقتصاد غرب تحت عنوان ایده لیبرال – دموکراسی به عنوان عصاره­ی فرهنگ غرب وتحفه ای جهت مدیریت جهان بشری هستند اما همانطورکه شاهد هستیم اکنون واقعیات تاریخی خلاف این نظریات را اثبات می کند . با نگاهی دقیق به پیرامون جهان و شکل گیری جنبش های جدید اجتماعی در غرب و استفاده از دنیای مجازی و رسانه شاهد مخالفت های جدی شهروندان کشور هایی هستیم که تحت اقتصاد سرمایه داری هدایت می شوند و روز به روز بر شدت جنبشهای ضدنظام سرمایه داری در کشورهای مختلف جهان افزوده می گردد که خود خط بطلانی بر تمام نظریاتی که ایده‌ی لیبرالیسم را تنها مفر بشریت و نقطه­ی امید جهت سیر به تکامل­می­دانند می باشد. باز با نگاهی اجمالی به گذشته می‌توان گفت در غرب عکس العمل به شرایط افراط حاکمیت مذهبی محض کلیسا باعث شد تا از قرن پانزدهم به بعد زمزمه های جدایی دین از سیاست آغاز گردد و از قرن نوزدهم به بعد به اوج تفریط خود کشیده شود.امروزه بشر غربی به واسطه ی ده قرن حکومت مذبی کلیسا و افراط گریها‌ی آن در شرایط عکس العمل قرار گرفته و نقش مذهب را از حوزه عمومی زندگی به حوزه خصوصی و فردی رانده است.(بخشایش اردستانی،60.1382)

پس از پایان جنگ سرد که بواسطه فروپاشی نظام کمونیستی شوروی اتفاق افتاده بود جهان غرب همزمان با دو بحران معنا روبه رو گردید اولین بحران ایدئولوژیک ناشی از خلاء معنویت در جامعه غربی بواسطه ی حاکمیت دنیای مدرن که بر آیند رنسانس علمی در غرب و افراط دوران کلیسا محوری در غرب بود می‌باشد و بحران دوم ناشی از فرو پاشی قطب کمونیسم بعنوان معارض اصلی نظام سرمایه داری غربی است که پس از آن دنیای سرمایه داری با یک نوع سردرگمی و خلاء ایدئولوژیک برخورد نمود که ارایه نظریاتی چون برخوردتمدنهای هانتینگتون و پایان تاریخ فوکویاما در راستای پر کردن این خلاء ارزیابی می گردد.

اما انچه در این میان لازم به ذکر است اینکه دنیای سرمایه داری در یک دهه گذشته برای پر کردن ایدئولوژی معارض سعی دراغراق خطر اسلام برای جامعه غربی نموده وبا عناوینی چون مبارزه با تروریسم وبا سناریو اسلام هراسی در عراق و افغانستان دو جنگ تمام عیار به منطقه خاور میانه تحمیل نمود و در شرایط جدید در خاور میانه و جنبشهای خودجوش مردمی در جهان عرب سعی در مصادره دستاوردهای انقلابیون در کشورهای مختلف به نفع لیبرال دموکراسی می‌نماید و با اصرار درصدد جایگزینی این سیستم در کشورهای خاور میانه جدید دارد. لذا باید گفت آنچه در حال رخ دادن است نه پایان تاریخ بشری به واسطه ی پایان ایدئولوژی ها و بر تری ایدئولوژی لیبرالیسم بلکه بحران ایدئولوژیکی جامعه‌ی غربی است که ناشی از خلاء معنوی و خلاء ایدئولوژی معارض و رقیبی است که پس از فرو پاشی بلوک شرق بیش از پیش احساس میگردد.

9- نتيجه گيري:

چنانکه در متن این نوشتار اشاره کردیم مقوله پايان دوران و فرجام جهان در همه ادوار ذهن بشر را به خود معطوف داشته است. در اين پژوهش تلاش کردیم دو نظريه ای كه با روش مادي گرايانه سعی در تبیین پايان تاریخ داشته اند را تشریح و نقد نماییم. در خصوص نظريه هانتينگتون به اين نتيجه رسيديم كه بر خلاف نظريه هانتينگتون نه تنها تمدن ها سعي در اكمال و همكاري با همديگر دارند بلكه اين تمدن غربي است كه علي رغم نظر هانتينگتون از درون منسوخ گرديده چرا كه اگر در نگاه اول باخواسته های انسان همخواني دارد ولي با نگاهي دقيق تر اين تمدن به علت همساز نبودن با فطرت بشري دچار بحران معنا گرديده و از درون در حال متحول شدن است. در نظريه فوكوياما اتفاقاَ تمدن غربي كه روح سرمايه داري بر آن مسلط شده است بعنوان ايده برتر مطرح مي شود و تنها راه سعادت بشري رسيدن به ليبراليسم و سرمايه داري غربي فرض گرديده در صورتي كه پر واضح است در دنياي كنوني ليبراليسم همانند ماركسيسم در حال افول است. همانگونه که اشاره شد برخلاف نظر فوكوياما كه ليبراليسم را ايده برتر پايان تاريخ مي داند اين مهم نه از واقعيات جامعه غربي بلكه ناشي از خلاء ايدئولوژيك درغرب است لذا ليبراليسم صرفاَ نسخه اي اقتصادي براي برهه اي خاص از تاريخ جهان آن هم نه براي تمام كشورهاي دنيا بلكه براي دنياي غرب بوده كه اكنون وجاهت خود را در غرب نيز از دست داده است. با مطالعهی اجمالی نظریاتی چون پایان تاریخ فوکویاها و بر خورد تمدن های هانتینگتون این نتیجه حاصل می شود که این دیدگاهها از بنیان های نظری و وجاهت علمی وآکادمیک محکم و مستدلی برخوردار نبوده از این رو با واقعیات تاریخی سازگاری ندارند. به عبارت دیگر پرداختن به این ایده (پایان تاریخ)در آن برهه نه بر اساس واقعیات تاریخی بلکه ناشی از ملاحظات استراتژیکی و خلاء ایدئولوژیک ناشی ازفروپاشی اردوگاه کمونیسم و همچنین خلاء معنوی است که جامعه غربی در حال حاضر با آن دست و پنجه نرم میکند.این به رغم این واقعیت است که ایدئولوژی ها تولد دوبارهای داشته اند و در ز ندگی روزمرهی بشر ایفای نقش و کارکرد نوینی می کنند . دیگر اینکه اگر پایان تاریخ محقق شود الزاما پایانی لیبرالی نخواهد داشت .شواهد بیانگر ان است که سیستم لیبرال- دموکراسی غربی بیش از آنکه پایانی بر دنیا و آمال بشریت باشد خود به پایان نزدیکتر می باشد.

در نهایت در پاسخ به پرسشهایی مانند این که آيا تاريخ پاياني دارد يا نه ؟ و اگر دنيا پاياني دارد اين پايان چگونه خواهد بود؟ آيا تابعي است از نظريات بشري يا آنكه رنگ و بوي معنوي دارد كه در آن پيروزي از آن حق خواهد بود و باطل يكسره از بين خواهد رفت ؟با توجه به مطالب ارائه شده در این نوشتار می توان گفت پايان تاريخ همان آخر زماني است كه ادیان توحیدی و پيامبران الهي وعده آن را داده اند چرا كه پايان تاريخی كه تابع نظريات بشري است بعلت نقص دانش بشري ناقص خواهد بود در صورتي كه آخر زمان كه توسط ذات ابديت يعني خداوند وعده آن را توسط پيامبران به انسانها داده بود عاري از نقص حاكم بر دانش بشري است و حكومت آخرين از آن صالحين خواهد بود. مکاتب و ایدئولوژیهای غیر غربی از جمله دین اسلام علاوه بر اینکه یک دین الهی است، نهضت فکری نظاممند و نیرومندی است که توانایی مدیریت جهان امروز را دارد و جنبش ها و خیزش های خود جوش مردمی در اقصی نقاط کشو های اسلامی ” موسوم به دو مینوی بیداری اسلامی” این واقعیت را تایید کرده است که اسلام یک مکتب فکری کار کردی است که با چنگ زدن به آن میتوان احتیاجات بشر امروز را پاسخ گفت.

10- منابع و ماخذ:

1-آلن دوبنوا، وداع با سده بیستم،ترجمه شهروز رستگار نامدار ،مجله سیاسی-اقتصادی ،ش106-105

2-اخوان، محمد، مهدويت و جنگ تمدنها، مركز تخصصي مهدويت، وب سايت انتظار موعود،تاريخ مشاهده 17/10/89 ،قابل دسترسی به آدرس   www.Entizar.ir.

3- بال،ترنس وریچاردداگر(1384)،ایدئولوژیهای سیاسی وایده آل دمکراتیک،برگردان رویا منتظمی (کیوان شکوهی)،انتشارات پیک ،چاپ اول.

4-بخشایشی اردستانی(1382،)،احمد،ایدئولوژی،پایان یا جاودانگی(تاثیرگذاری متقابل دین وسیاست از نظر جامعه شناسی سیاسی)،ماهنامه اندیشه وتاریخ سیاسی ایران معاصر ،سال دوم ش10،تیر

5-بشیریه ،حسین،(1376)تاریخ اندیشه های سیاسی درقرن بیستم(اندیشه های مارکسیستی1)،تهران،نشرنی.

6 – بشیریه ،حسین(1376)،تاریخ اندیشه های سیاسی درقرن بیستم(لیبرالیسم ومحافظه کاری) ،تهران،نشرنی.

7- توحید فام،(1382)محمد،پایان تاریخ درعصرجهانی شدن دموکراسی، مجله دانشکده حقوق وعلوم سیاسی ،شماره 61،پائیز .

8- جهانگرد،نسرين (1374)،نقدي بر نظريه پایان تاريخ ،مجله سياسي- اقتصادي شماره 100-99،آذر ودی.

9-رحيم پور ازغدي(1381)،حسن،جهانی سازي،پايان تاريخ و مهدويت (2و1) ، وب سايت باشگاه انديشه تاريخ مشاهده( 24/10/89)قابل دسترسی به آدرسwww.bashgh.net.

10-رشيد ،سليم،(1384) پاسخ آسيا به نظريه برخورد تمدنها–ترجمه محمد صادق خرازي ، نشر خورشيد آفرين تهران.

11- غني نژاد، موسي(1371) ،پايان تاريخ و آخرين انسان- مجله سياسي و اقتصادي، شماره 64-63 آذر و دي.

12-پارسانیا،حمید،(1383)عقل وایدئولوژی،مجله بازتاب اندیشه، ش61

13-فوكوياما، فرانسيس، آيا تاريخ دوباره آغاز شده است. مترجم مهدي حجت، وب سايت باشگاه انديشه، تاريخ مشاهده 9/10/89، قابل دسترسی به آدرس www.bashgh.net.

14-فوكوياما، فرانسيس، از پايان تاريخ تا انتقاد از نو محافظه كاران،مترجم فاطمه موثق نژاد، آرشیو روزنامه ايران، نشر 7/10/84.

15-فوكوياما، فرانسيس ،پس از نومحافظه كاري ، ترجمه احسان صمافيان، آرشیو روزنامه شرق ،نشر 9/12/84.

16-فوكوياما، فرانسيس، بهترين دنياها (مصاحبه مايكل لرين و بئاتريس با فوكوياما )، ترجمه فرامرز رستمي، مجله سياست بين الملل شماره176-175.

17- پارسانیا،حمید،درآمدی برجامعه مدنی،سرگذشت عقل وایدئولوژی،کتاب نقد سال سوم،شماره9و10،

18- قنبري، آيت،( 1388) پيامدهاي برخورد تمدنها براي ايران ، وب سايت پورتال نور، تاريخ مشاهده 5/11/89،قابل دسترسی به آدرسwww.noor portal.net .

19- گري،جان، پايان تاريخ ترجمه محمد طباطبائي ، آرشیو روزنامه شرق نشر 28/10/84.

20- کاظمی،علی اصغر ،پایان سیاست وواپسین اسطوره (نظم بحرانی در جهان قرن 21)، مجله سیاسی-اقتصادی،ش162-161

21-قادری ،حاتم،(1380) اندیشه های سیاسی درقرن بیستم،تهران ،انتشارات سمت.

22-صادقی ،علی ،(1376)ایدئولوژی وروابط بین الملل،تهران،نشر قومس.

23-مددپور،محمد، پايان تاريخ و واپسين انسان و عدالت مهدوي –وب سايت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، تاريخ مشاهده 24/10/89،قابل دسترسی به آدرسwww.icari.ir.

24-موسوی ،سید محمدرضا،(1388)آشنایی با اندیشه های فرانسیس فوکویاما،سایت باشگاه اندیشه ،تاریخ مشاهده26/10/89، قابل دسترسی به آدرس www.bashgh.net .

25-نيدروين پیترز، جان،(1373) فوكوياما و دموكراسي ليبرال: پايان تاريخ ، ترجمه پرويز صداقت مجله سياسي اقتصادي شماره 80-79فروردین واردیبهشت

26-هانتينگتون و منتقدانش(1375.)، ترجمه مجتبي اميري-چاپ دوم-تهران-انتشارات وزارت خارجه-

27- همایون مصباح،سیدحسین(1383.)،تحلیل ونقدنظریه پایان تاریخ ،مجله اندیشه ،سال دهم،شماره اول ودوم،مرداد وشهریور،مهر وآبان

28-وب سایت طهور کتب،تاریخ مشاهده13/10/89 قابل دسترسی به آدرس:www.tahoorkotob.com..

29-دانشنامه آزاد ،لیبرالیسم ،تاریخ مشاهده17/10/89، قابل دسترسی به آدرس:www.wikipedia.org .

30 -نقد یک فلسفه ساده انگارانه ،آرشیو روزنامه ایران،شماره4267،صفحه فرهنگ واندیشه،تاریخ نشر3/5/88.

31-پارسا،غفار،واضع نظریه برخورد تمدنها درگذشت، وب سایت انجمن جامعه شناسی دانشگاه آزاد،تاریخ مشاهده16/10/89،قابل دسترسی به آدرس:www.sociology82.blogfa.com ..

32-نصیری حامد،رضا، هانتینگتون و نظریه برخورد تمدنها،وب سایت بانک مقالات جهانی شدن قابل دسترسی به آدرس:www.glo110.blogfa.com.  .

33-افسا ،محمدجعفر،نظریه برخورد تمدنها،وب سایت پایگاه حوزه،تاریخ مشاهده9/11/89 وقابل دسترسی به آدرسwww.hawzah.net..

34-میرباقری،نظریه پایان تاریخ ونسبت آن با آخرزمان،آرشیو روزنامه رسالت ش5958،تاریخ نشر19/6/85.

35- فوكوياما، فرانسيس،(1383) تاريخ بدون پايان ، ترجمه علي محمد طباطبائي-مجله اقتصادي شماره 36و35،مهر وآبان

36- گري، جان،پايان تاريخ يا ليبراليسم ، ترجمه مهران قاسمي ،آرشیو روزنامه شرق، نشر 12/5/83.

37-وینسنت،اندرو(1378)،ایدئولوژیهای مدرن سیاسی،ترجمه مرتضی ثاقب فر،انتشارات شمشاد،چاپ اول

[1] استادیار و مدیرگروه علوم سیاسی دانشگاه یاسوج                                           Email: asamiei@mail.yu.ac.ir

[2] دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه یاسوج

[3]. End of History

[4]Clash of civilization

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *