یک مساله مناقشه ‌برانگیز

قصه خریدن یک کتاب

یک استاد کهنه‌کار -مثلا کینز یک سالی قبل از مرگش٬ در یک کتابفروشی، یک کتاب قدیمی و فوق‌العاده ارزشمند در رشته تخصصی خود -پس یعنی اقتصاد٬ پیدا می‌کند –مثلا یک کتاب با چاپ سنگی از ریکاردو. فروشنده نمی‌داند که این کتاب چقدر کمیاب است و می‌گوید که قیمت کتاب پنجاه دلار است. در حالی که قیمت یکی از معدود نسخه‌های مشابه این کتاب، پنجاه هزار دلار است. کینز، این کتاب را با قیمت پنجاه دلار می‌خرد.

بسیار خوب، قصه از این قرار بود که خواندید. برویم سراغ اصل مطلب: آیا رفتار کینز، اخلاقی است؟

چه خوب بود اگر خود کینز زنده بود و از کارش دفاع می‌کرد. اما حالا که او در بلند‌مدت مرده است، ما هم باید به این فکر کنیم که آیا جدا از ملاحظات کوتاه‌مدت، واقعا معیاری هست برای قضاوت درباره این مساله.

اگر کینز، فروشنده را از راز این کتاب باخبر می‌کرد، فروشنده هم این کتاب را به قیمت پنجاه هزار دلار به کینز یا اگر پول کینز نرسید، به شخص ثروتمندتری می‌فروخت. اما این چهل و نه هزار و نهصد و پنجاه دلار باید به چه کسی برسد؟

معیار مالکیت

اگر کسی صد هکتار زمین را به ارث ببرد، مالک آن زمین است. اگر کتاب گران‌بهایی به او هدیه داده شود، مالک آن کتاب است. اگر کتاب عتیقه‌ای در قفسه‌اش پیدا شود، مالک آن کتاب عتیقه‌ است. اگر در سرزمینی به دنیا بیاید که نفت دارد، در کنار بقیه افراد آن جامعه٬ مالک سهم برابری از ثروت نفت است. و مهمتر از همه هر کسی در هر سرزمینی که به دنیا می‌آید مالک سرزمین پدری‌اش است. پس کلی دعوا هست سر این مساله مالکیت. حقوق نشر کتاب‌های نویسنده‌ای که می‌میرد می‌افتد دست پسرش. اگر پسر او نخواهد کتاب منتشرنشده پدرش را بعد از مرگ او منتشر کند، ده‌ها هزار هوادار پر و پا قرص این نویسنده، چه کار می‌توانند بکنند؟ بالاخره بیت‌المقدس، ملک یهودی‌ها است یا سرزمین فلسطینی‌ها؟ چرا نفت باید با سهم برابر برای همه ایرانیان باشد؟ جواب این سوال‌ها در این است که: این دارایی باید برای کسی باشد که مالک آن است.

پس کینز، اخلاقا در خطاست، به خاطر اینکه، کتاب باید به مالکش برسد که همان فروشنده است.

معیار استحقاق

بیایید ببینیم خود فروشنده چگونه کتاب را بدست آورده است: احتمالا او این کتاب را از شخص دیگری خریده که این شخص دیگر هم از ارزش کتاب بی‌خبر بوده است؛ وگرنه این کتاب عتیقه اکنون در میان قفسه‌های این کتابفروشی این‌طور خاک نمی‌خورد. سلسله این فروشنده‌ها را می‌توان تا جایی دنبال کرد که مثلا پسر ریکاردو جایی در میانه قرن نوزدهم میلادی، کتاب پدرش را سهوا گم کرده است و کتاب افتاده است به دست یک دوره‌گردی.

اما آیا فروشنده استحقاق این پول را دارد؟ موقعیت این فروشنده، مثل موقعیت کسی است که در قطعه زمین معمولی‌اش یک گنج وجود دارد. عین شانس است که کسی در خانه‌اش گنجی پیدا کند، و شانس، استحقاق-آور نیست. آن چیزی که استحقاق می‌آورد، یا حقوق اولیه و پایه، یا کار و تلاش است.

بیایید فرض کنیم که کینز و امثال او سر و کله‌شان در آن کتابفروشی پیدا نمی‌شد. در این صورت، قیمت کتاب تا پایان عمر آن کتابفروشی، همان پنجاه دلار می‌ماند. این ارزش افزوده‌ای که به آن کتابِ گردگرفته، اضافه می‌شود، در نتیجه سالها مطالعه و تحقیق‌ کینز بدست آمده است. پس آیا کینز استحقاق بیشتری ندارد؟

از طرف دیگر، جمع‌آوری آمار کتاب‌های کتابفروشی وظیفه فروشنده است. او یا باید هزینه جمع‌آوری اطلاعات کتاب‌هایش را از طریقی –مثلا مشاوره با همین جناب کینز- بپردازد یا اینکه اگر این هزینه را نمی‌خواهد بپردازد، چه شرافتمندی هست در این کار که کینز هزینه تنبلی او را بپردازد؟

پس رفتار کینز، غیراخلاقی نیست، چون سود این معامله باید برای کسی باشد که استحقاق آن را دارد.

معیار انصاف

قاعده طلایی اخلاق می‌گوید کاری را بکن که دوست داری دیگران در حق تو انجام دهند. اما کینز دوست ندارد که اگر فروشنده بود، کسی چنین معامله‌ای با او می‌کرد. پس رفتار کینز، قاعده طلایی اخلاق را نقض می‌کند. اما این طور نگاه کردن به مساله، بی اشکال هم نیست. در واقع، راه صحیح‌تری هست برای استفاده از قاعده طلایی و آن، اینکه:

فرض کنیم که فروشنده و کینز قبل از اینکه به‌دنیا بیایند نمی‌دانند که وقتی بدنیا آمدند، فروشنده می‌شوند یا کینز. فقط پشت این -به‌اصطلاح- پرده حجاب (veil of ignorance) است که شرایط طرفین، کاملا متقارن می‌شود. در این شرایط متقارن، این دو را می‌نشانیم پای میز مذاکره. آیا آن کسی که بعدا کینز خواهد شد، در این لحظه قبول می‌کند که کسی که بعدها کینز شد، از قیمت اصلی کتاب حرفی نزند و آن را با اختلاف قیمت فاحشی بخرد؟ نه. اما آیا موافق است که کینزِ آینده، قیمت اصلی کتاب را لو بدهد؟ باز هم نه.

ما می‌توانیم نتیجه این مذاکره را «منصفانه» بنامیم، چون قراردادی است که شرایط دو طرف در همه چیز برابر، نصف و متقارن است: ما نمی‌دانیم که پس از قرارداد، جای کدام طرف خواهیم بود. بسیار خوب، مشخص است که نتیجه این مذاکره، صد در صد به نفع یا ضرر هیچ یک از طرفین نیست، بلکه یک نقطه‌ بینابین است.

پس رفتار کینز، منصفانه نیست چون پشت پرده حجاب، حاضر است سهمی از سود را به فروشنده بدهد.

 بدون جمع‌بندی

مسلما می‌توان معیارهای دیگری مطرح کرد. اما قصد من ردیف کردن لیستی از این معیار‌ها نیست. و اصلا بهتر هم هست که هر کس خودش با این مساله مواجه شود. همچنین می‌توان به این فکر کرد که نه این یا آن معیار بلکه اصلا رویکرد معیار-محور، اشکالاتی دارد. همچنین در مورد سه معیاری که مرور کردیم، حداقل از نظر من، به هر یک از آنها می‌توان ایرادهایی گرفت. مثلا معیار مالکیت، استحقاق را از بین می‌برد و معیار استحقاق، مالکیت را از بین می‌برد؛ در حالی‌که شعور متعارف ما گاهی به این و گاهی به آن حکم می‌کند. اما اگر انصاف را ملاک بگیریم چطور؟ فرض کنید دو تا شرکت رقیب محصولاتشان را به بازاری عرضه می‌کنند. شما در شرکت یک هستید و من در شرکت دو کار می‌کنم. اگر شما یک ایده خوبی برای تولید قشنگتر مطرح کنید، سهم بازار شرکت خود را بالاتر می‌برید. این باعث می‌شود که سهم بازار شرکت من کم شود. در نتیجه تولید شرکت من کم می‌شود و ممکن است من را از شرکتم اخراج کنند. سود شما ضرر من است. کینز چطور می‌تواند با فروشنده به مصالحه برسد؟ او برای مصالحه باید قیمت کتاب را فاش کند، ولی در این صورت دیگر فروشنده حاضر به مصالحه نیست. بازی از نوع برد-باخت است نه برد-برد. بیایید بپذیریم که ملاکِ قضاوت، انصاف است. بسیار خوب اما من می‌پرسم: که چی؟ تقصیر کینز چیست که وارد بازی‌ای شده که مجموع دستاورد‌های طرفین صفر است؟

این‌ها که گفتیم فقط گوشه‌ای از بحث است. مثالی شبیه به این را لایونل رابینز در سری سخنرانی‌هایش با عنوان تاریخ اندیشه اقتصادی در مدرسه اقتصادی لندن، نقل می‌کند. خودش معتقد است که رفتاری شبیه به رفتار کینز در مثال ما، مشکل اخلاقی ندارد. در هر حال، مثال کینز یک مساله مناقشه‌برانگیز باقی می‌ماند و تازه مناقشه‌برانگیزتر هم می‌شود وقتی ببینیم که قابل تعمیم به مسایل بیشتری است.

مساله‌ای شبیه به این تا جایی که من می‌دانم از زمان قدیس آگوستین مطرح بوده است. این مساله، هزار و چند صد سال، با لجبازی دوام آورده و حالا ما را هم به مبارزه می‌خواند!

نقل از:  یک مساله مناقشه‌برانگیز نوشته فرید در کافه اقتصاد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *